از فیلم خانوادگی پرفروش استیون اسپیلبرگ با بازی رابین ولیامز تا آثاری تحسینشده از ایتالیا، آلمان غربی و سرزمین آفتاب تابان.
منهای فیلم اول این فهرست که هر عضوی از خانواده میتواند به دیدن آن بپردازد، شماره ۱۸۳ سری مقالات آخر هفته چه فیلمی ببینیم؟ میدونی شامل معرفی آثاری مناسب مخاطب بزرگسال میشود. همچنین باید بدانید که چهار فیلم حاضر در مقالهی پیشرو به ترتیب محصول آمریکا، ژاپن، ایتالیا و فرانسه و درنهایت آلمان غربی هستند. هر چهار فیلم معرفیشده نیز به فیلمسازهایی تعلق دارند که همگی در نوع خود شناختهشده به حساب میآیند.
این وسط باید بدانید که سه فیلم بزرگسالانهی حاضر در فهرست این هفته به شکلی جالب احساس حضور در زمانهای بهخصوص داخل مکانی واقعی را تقدیم مخاطب میکنند. ولی هرگز تبدیل به کتاب توضیح تاریخ تبدیل نمیشوند و در بستر تصاویر دقیق و پرجزئیات خود به داستانها و شخصیتهایی میپردازند که تماشاگر توانایی برقراری ارتباط احساسی با آنها را دارد. تازه از آنجایی که در هر سه فیلم کارگردان به نمایش قسمتی مهم از گذشتهی کشور محل تولد خود میپردازد، میتوان موقع دیدن هرکدام از آنها واقعا رویکرد شخصی فیلمساز در خلق اثر را درک کرد.
Hook (1991)
فیلم Hook قصهی نسخهی بزرگ شدهی پیتر پن با بازی رابین ویلیامز را روایت میکند. او که دیگر دوران زندگی افسانهای را فراموش کرد و فانتزی را از یاد برد، ناگهان با بازگشت یک دشمن قدیمی روبهرو میشود. بهگونهای که هیچ راهی جز در آغوش کشیدن مجدد گذشته ندارد و باید به کمک شخصیتهایی همچون تینکربل سراغ نبرد با کاپیتان هوک برود.
در این فیلم داستین هافمن با لهجهای بهخصوص نقش کاپیتان هوک را بازی میکرد. برخی از بینندگان هم در دههی ۹۰ میلادی انقدر مجذوب نقشآفرینی هافمن در این فیلم کودکانه شدند که نمیتوانستند از کاپیتان هوک متنفر باشند. البته که رابین ویلیامز و داستین هافمن تنها بازیگران شناختهشدهی فیلم Hook نیستند. مگی اسمیت، بازیگر نقش پروفسور مک گوناگل در سری فیلم هری پاتر و جولیا رابرتز هم در فیلم Hook، محصول سال ۱۹۹۱ میلادی حضور دارند.
استیون اسپیلبرگ با اکران فیلم Hook توانست به فروشی بیشتر از ۳۰۰ میلیون دلار با بودجهای ۷۰ میلیون دلاری برسد؛ یک موفقیت مالی بزرگ که خود آن هم دیدن اثر مورد بحث را جذاب میکند. زیرا فارغ از سرگرمکنندگی ساختهی اسپیلبرگ برای مخاطب کودک و نوجوان، دیدن محصولاتی همچون فیلم Hook با موسیقی شنیدنی جان ویلیامز بزرگ سبب میشود که بهتر از قبل بفهمیم مثلا مخاطب عام دههی ۹۰ میلادی چه سلیقهای داشته است.
(1954-1956) The Samurai Trilogy
فیلم Samurai I: Musashi Miyamoto، محصول سال ۱۹۵۴ میلادی، فیلم Samurai II: Duel at Ichijoji Temple، محصول سال ۱۹۵۵ میلادی و فیلم Samurai III: Duel at Ganryu Island، محصول سال ۱۹۵۶ میلادی درکنار یکدیگر سهگانهی سامورایی هیروشی ایناگاکی را میسازند. شخصی که جایزهی اسکار و شیر طلایی جشنواره فیلم ونیز تنها دو مورد از افتخارات هنری او را تشکیل میدهند. هرچند هنرمندهای بزرگ برای ارزشمند ماندن و فراموش نشدن نیازی به جوایز و نمرات ندارند.
توشیرو میفونه در سهگانه سامورایی به بهترین شکل ممکن همزمان یک مبارز و فردی در حال تلاش برای رسیدن به خودشناسی را به تصویر میکشد. ماجرا هم وقتی جالبتر میشود که بدانید تمامی قصههای روایتشده در سه فیلم نامبرده با اینکه شامل تخیلات و داستاننویسیهای گسترده هستند، ریشه در واقعیتهای تاریخی دارند؛ واقعیتهایی که تبدیل به افسانه شدند و سپس در طولانیمدت در اسطورهشناسی ژاپن جا خوش کردند.
میان فیلمهایی که به ساموراییها میپردازند، کمتر اثری را میتوان یافت که به اندازهی این سهگانه قصد مطالعهی بخشهای مختلف زیست چنین شخصیتهایی را داشته باشد؛ از خامی در جوانی تا تبدیل شدن به جنگجویی شاید شکستناپذیر و از مبارز سختکوش تا انسانی پرشده از عشق و احساس. سهگانه سامورایی همزمان حماسی، اکشن، خونین و عاشقانه است. یکی از آن فیلمهایی که دوست داریم هرگز برخی از قطعات موسیقی و قاببندیهای آنها را فراموش نکنیم.
Amarcord (1973)
فیلم کمدی Amarcord را باید غیرعامهپسندترین اثر حاضر در مقالهی معرفی فیلم سینمایی جدید میدونی به حساب آورد. اثری از فدریکو فلینی که محصول مشترک ایتالیا و فرانسه بود و میان چند فیلم آخر این کارگردان، شاید معروفترین باشد. فلینی طی این فیلم حدودا ۲ساعته به شخصیتهایی متنوع و داستانهای کوتاهی میپردازد که تعداد قابل توجهی از آنها کموبیش خندهآور هستند. اما هدف اصلی او معرفی تماموکمال یک دوران است؛ یک سبک زندگی و یک شهر که آن سبک زندگی را به نمایش میگذارد.
به همین خاطر مخاطبی که علاقهمند بهدنبال کردن یک داستان بلند با اهداف و موانع تعریفشده برای کاراکتر باشد، شاید از Amarcord لذت نبرد. ولی اگر جنس فیلمسازی تجربی فلینی در آن را بپذیرید، از سکانسهای عجیب برای مخاطب امروز بگذرید و به میزان ستایش شدن زندگیهای عادی و متنوع در طول دقایق اثر مورد بحث توجه فراوان داشته باشید، بعید نیست که در انتها با یک لبخند از فیلم Amarcord خداحافظی کنید.
The Marriage of Maria Braun (1979)
هرچه فیلم قبلی میتواند عدهای را بخنداند، فیلم The Marriage of Maria Braun سنگین، دردآور و غمانگیز است. راینر ورنر فاسبیندر، یکی از کارگردانهای بسیار مهم سینمای نوین آلمان در دوران پس از جنگ اینجا یک قصهی بقامحور را روایت میکند. برای من فیلم ازدواج ماریا براوان با نقشآفرینی هانا شیگولا داستانی راجع به دوام آوردن است؛ دوام آوردن در جنگ و روزگاری که در آن گویا مرگ و زندگی نزدیکتر از همیشه شدهاند. عشق چیست اگر دو نفر به هم قول زندگی تا ابد را بدهند و چند ساعت بعد، مرگ یکی از آنها را بهسادگی از صحنهی روزگار محو کند؟ راستی مرگ چیست اگر مواجهه با مردن برای مردم کاملا عادی شده باشد؟
ماریا تنها شخصی نیست که در داستان درد میکشد. قصه شاید در اصل متمرکز روی او باشد. ولی فیلم The Marriage of Maria Braun از تلاش یک جامعه برای بقا میگوید. وقتی عاشقی به چالش کشیده میشود، روابط قدیمی و تازه به جنگ یکدیگر میروند؛ تا شاید این وسط همه بازنده باشند. اما ماجرا حتی از این هم پیچیدهتر است.
فداکاریها، اشتباهات، وحشتها و شکستها همگی این درام ماندگار ۲ساعته را مدام درگیرکنندهتر میکنند. از جایی به بعد احتمالا مخاطب نیز هیچ امیدی به مواجهه با خوشی در فیلم The Marriage of Maria Braun ندارد. ولی از فیلم دست برنمیدارد و آن را تا آخر میبیند تا حداقل این همه آدم را تنها نگذارد. ما بقا را میفهمیم. چون من و شما را زنده نگه داشته است. در نتیجه شاید چشم دوختن به تلاش انسانهای مختلف برای دوام آوردن بتواند قویترین نوع درام سینمایی را بیافریند. آلمان غربی در سال ۱۹۹۰ میلادی به پایان رسید و راینر ورنر فاسبیندر در سال ۱۹۸۲ از دنیا رفت.