یک فیلم ترسناک با قدرت ابدی، اثری درخشان در کارنامهی راسل کرو، وکیل لینکلن با بازی متیو مککانهی و فیلم I Don't Feel at Home in This World Anymore نتفلیکس.
میدونی در شمارهی ۲۳۰ سری مقالات «آخر هفته چه فیلمی ببینیم؟» سراغ آثاری بسیار متفاوت رفته است که در داستانگویی سینمایی یک شباهت کلیدی به یکدیگر دارند؛ همهی آنها را میتوان باور کرد. حتی اولین و آخرین فیلمهای معرفیشده در فهرست پیش رو که در نوع خود عجیبوغریب هستند، گره خوردن به واقعیت در ذهن مخاطب را خوب میفهمند. پس روی این قدرت خود مانور میدهند و در نوع خود تجربهای سینمایی را به وجود میآورند.
جیغها و صورت چرمی، نبوغ و جنون و بازی دادن و بازی خوردن را میتوان به ترتیب برخی از کلیدواژههای توصیفکنندهی سه اثر نخست دانست. در رابطه با آخرین اثر شاید همین کافی باشد که به یاد خیلیها میآورد چرا آثار جشنوارهی ساندنس، برخلاف بسیاری از آثار برخی از جشنوارههای دیگر بهشدت دور از مخاطب قرار نمیگیرند. شاید آنطور که عدهای میخواهند، به اصطلاح «جشنوارهای» نباشند. ولی واقعا گاهی موفق به انجام کارهای سینمایی کوچک و شیرینی میشوند.
The Texas Chain Saw Massacre (1974)
برخی از آثار سینمایی در گذر زمان به چنان قدرت و شناختهشدگی عجیبی میرسند که سخت میتوان به چگونگی ساخت آنها فکر کرد. زیرا این فیلمها بزرگتر از سازندگان خود میشوند و با تاثیرگذاری باورنکردنی در نقطهای قرار میگیرند که دیگر نمیتوان حداقل آثار سینمایی در یک ژانر بهخصوص را بدون وجود آنها تصور کرد.
توبی هوپر پس از خلق کشتار با ارهبرقی در تگزاس نه فقط زیرژانر اسلشر که کل سینمای وحشت را تکان داد. بخش به بخش فیلم از جزئیات میکس صدا در لحظات بهخصوص تا نوع ایجاد تعلیق بصری و به چالش کشیدن شخصیتها، آنچنان امروز در تاریخ سینما به جلوهای نمادین و فراموشناشدنی رسیدهاند که انگار هر کسی که سراغ ساخت برخی از آثار ترسناک برود، خواسته یا ناحواسته مقداری بدهکار کشتار با ارهبرقی در تگزاس است.
یک فیلم که با محوریت سفر جادهای چند کاراکتر جوان آغاز میشود، قدم به قدم آنها را در کابوس میخکوبکنندهای فرو میبرد که یک پایانبندی ماندگار دارد. درحالیکه بسیاری از فیلمهای ترسناک حتی در اهمیت بخشیدن به مرگ شخصیتهای اصلی نیز شکست میخورند، The Texas Chain Saw Massacre گویا از پس نمایش «سرنوشت بدتر از مرگ» برمیآید؛ با حرکت درست یک اره برقی، صدای درست یک اره برقی و برندگی درست یک اره برقی.
A Beautiful Mind (2001)
دیالوگهای ماندگار، بهلطف فیلمهای ماندگار در تاریخ سینما ثبت میشوند. زیرا فیلمنامهنویسی صرفا دربارهی نوشتن حرفهای جذاب برای کاراکتر نیست. بلکه باید دید آن صحبتها در چه زمان و مکانی، پس از کدام زمینهچینی و دقیقا به چه شکل از دهان شخصیت بیرون میآیند. وقتی پیوندی مثالزدنی بین مخاطب و اثر برقرار شد، دیالوگ گرهخورده به فیلم میتواند به شکل بلندمدت روی او تاثیر بگذارد. سپس هنگامی که تعداد قابل توجهی از انسانها چنین تاثیری را از دیالوگ بهجای یک فیلم لایق دریافت کنند، آن نوشتهی نسبتا کوتاه میتواند جایگاهی در تاریخ هنر هفتم را به نام خود بزند.
دیالوگ پیوندخورده به اسم فیلم A Beautiful Mind چنین شرایطی دارد. زیرا بازتابدهندهی تمام ابعاد زندگی شخصیت است؛ یک نابغه که بهدنبال ایدههای اورجینال میگردد، عشق را مییابد، دستوپا میزند، به سوالات بیپاسخ میرسد و باید به کمک فرد درست برای رسیدن به جواب آنها تلاش کند. جان نش، ریاضیدان برندهی نوبل انقدر زندگی پر فراز و نشیب و تکاندهندهای داشت که خود به خود اثری با محوریت او به کارگردانی ران هاوارد جالب از آب دربیاید. اما ضروری است که به یاد داشته باشیم راسل کرو و جنیفر کانلی توانستند فیلم A Beautiful Mind را به استفادهی تمام و کمال از پتانسیل خود برسانند.
The Lincoln Lawyer (2011)
متیو مککانهی تخصصی مثالزدنی در انتقال وضعیت احساسی شخصیت براساس نیاز فیلمنامه دارد. بخش قابل توجهی از کاریزما این بازیگر، سرچشمهگرفته از توانایی او در انجام این کار است؛ همین که قدرت قرارگیری در نقاط اوج روایت سرخوشانهی فیلم و تبدیل شدن به عضوی جداناشدنی از لحظات تکاندهندهی آن را دارد. برگ برندهی فیلم The Lincoln Lawyer به کارگردانی برد فرمن این است که به این بازیگر آثاری همچون سریال True Detective و فیلم Interstellar اجازه داد که چنین کاری را انجام دهد. او اینجا نقش یک وکیل مدافع موفق از همه نظر را دارد که با یک پرونده، زندگی خود را در آستانهی زیر و رو شدن دائمی میبیند.
مریسا تومی، رایان فیلیپ، برایان کرانستون، مایکل پنیا و ویلیام اچ. میسی که برخی از اعضای کلیدی تیم بازیگری فیلم وکیل لینکلن هستند، هرکدام حداقل از یک سکانس ضروری و محکم در The Lincoln Lawyer بهره میبرند. تاثیرگذاری بازیگرهای درست در نقشهای درست نیز همواره میتواند روی بیرون کشیده شدن بهترین نقشآفرینی ممکن از برترین نقشآفرینهای سینمایی هم تاثیر مثبت بگذارد.
به همین خاطر فیلم The Lincoln Lawyer به چند سکانس کلیدی با محوریت تغییر رفتار متیو مککانهی در نقش اصلی میرسد. او کجا شخصیت مقابل خود را قدرتمندانه به بازی میگیرد؟ کجا این کار را از روی ترس و با اضطراب انجام میدهد؟ کجا واقعا نمیتواند خود را کنترل کند و کجا فقط باید اینطور به نظر بیاید؟ مخاطب پس از تماشای اثر از پس پاسخگویی به این پرسشها برخواهد آمد. زیرا لحظات کلیدی فیلم The Lincoln Lawyer با تکیه به تصویرسازی درست فرمن و اجرای مککانهی، دقیقا همان احساساتی را در وجود مخاطب هدف برمیانگیزند که احتمالا بهدنبال برانگیختن آنها بودهاند.
I Don't Feel at Home in This World Anymore. (2017)
کمدی سیاه، جنایی، درام و شجاعت یک فیلم مستقل. وقتی آنها را با یکدیگر ترکیب کنید، به اثری میرسید که تماشای آن هیجانانگیز است؛ مثل خیلی از فیلمهای دیگر به نمایش درآمده در جشنواره ساندنس که میزان اورجینال به نظر آمدن آنها در انجام کارهای مختلف، مخاطب هدف را به هیجان میآورد و خوشحال میکند. خلاقیت فیلم .I Don't Feel at Home in This World Anymore در انتخاب یک جملهی خبری اولشخص بهعنوان اسم اثر خلاصه نشده است. پس نهتنها بعد از دیدن آن میفهمید که الایجا وود اصلا محدودشده به فرودو بگینز سری فیلم The Lord of the Rings نیست، بلکه احتمالا از کل یک ماجراجویی سینمایی لذت خواهید برد.
ماجراجوییهای سینمایی که از دل جشنوارهی ساندنس بیرون میآیند، نیاز خاصی به بدون نقص بودن ندارند. آنها میتوانند رنجبرده از چند کمبود باشند یا حتی طی برخی از دقایق، خام بودن و تازهکاری تیم سازنده را نشان بدهند. اما هرچه که باشند، مهم این است که بیهویت به نظر نرسند. اثری مثل فیلم I Don't Feel at Home in This World Anymore اصلا و ابدا بدون هدف ساخته نشده است. پس در تدوین خلاقیت به خرج میدهد، در به چالش کشیدن محدودیتهای ژانر از هیچچیز نمیترسد و اجازه نمیدهد که ترس قصه از رسیدن یا نرسیدن به نتیجهی ایدهآل، فیلم را تبدیل به یک محصول محتاط و کاملا عادی کند.