یک درام زامبیمحور پرتعلیق از سینمای کره جنوبی، یک دارککمدی فلسفی دیگر از کوئنها، اکشنی میخکوبکننده از سینمای نروژ و کلاسیکی با محوریت یکی از محبوبترین گروههای موسیقی در تمام ادوار. همراه میدونی باشید.
در شصتمین اپیزود از سریِ بلندِ «آخر هفته چه فیلمی ببینیم؟»، به جای تمرکز بر روی هالیوود، چهار فیلم در همان چهار دستهبندیِ همیشگیِ مقالات معرفی فیلم میدونی یعنی درام، کمدی، اکشن و کلاسیک را از بین آثار محترمی از سینمای جهان معرفی میکنیم که به سختی ممکن است از تماشایشان، پشیمان شوید. اول از همه به سراغ یک درام زامبیمحور از سال ۲۰۱۶ میلادی خواهیم رفت که یقینا میتوانید با دیدنش، هیجان و نوع خاص و جذابی از تعلیقهای سینمایی را لمس کنید که با ترکیب وحشت درونیتان از آخرالزمان و نحوهی جذاب پرداختن کارگردان به ترس از محیطهای بسته، به نقطهای از هیجان میرسد که به سادگی آن را از یاد نمیبرید. بعد از این نوبت به حرف زدن دربارهی یکی دیگر از فیلمهای برادران کوئن که راهی به جز تماشا کردنشان برای طرفداران جدیتر سینما وجود ندارد خواهد رسید و سپس در این مقاله، سراغ فیلمی با داستانی حقیقی که در اوج تلخی، قسمتی از برخی از زجرآورترین رخدادهای اتفاقافتاده در کشور نروژ را نشانمان میدهد و کلاسیکی که مخصوصا برای طرفداران موسیقیهای گروه بزرگ بیتلز جذابیتهای انکارناپذیری دارد، میرویم. در انتهای کار هم به عادت قسمتهای اخیر این سری مقالات، پاراگراف پایانی را به معرفی اجمالیِ یکی از آثار روز سینمای ایران با بهره بردن از توصیفات کلی، اختصاص میدهیم. پس بگذارید برای شروع، سر به ثانیههای فیلمی بزنیم که احتمالا چند ماه بعد، نسخهی بازسازیشده و پرخرج آن در سینمای هالیوود را چند هفته در رتبههای بالای باکسآفیس، خواهیم دید.
Train to Busan
فیلم Train to Busan اثری محترم و نسبتا تازه از سینمای کرهی جنوبی محسوب میشود که در سال ۲۰۱۶ میلادی اکران شد و اینروزها بعد از تلاشهای مفصل استودیوهای هالیوودی گوناگون، بالاخره نیو لاین سینما حق ساخت بازسازی آن را به دست آورده است. فیلمی دربارهی آخرالزمان و قصهی تکرارشدهی نبرد آدمها با زامبیهایی تمامناشدنی، که البته با استفاده از چند فاکتور گوناگون به اوج دیوانهکننده بودن میرسد و به قدری در خلق اکشن و لحظات هیجانیاش قدرتمندانه ظاهر میشود که کمتر کسی، میتواند ادعای تسلیم نشدن در برابر جذبکنندگیاش را داشته باشد. داستان فیلم دربارهی آدمهایی است که پا به درون یک قطار میگذارند و در حالی که مشغول برنامه ریختن برای ساعتهای معمولی بعدیشان هستند، ناگهان وحشت مطلق، آدمهای از بینرفتهای با دندانهای آماده برای کندن گوشتشان و انواع و اقسام خطرات متفاوت، در برابرشان قرار میگیرند. این وسط شخصیت اصلی داستان که در همراهی با دختربچهی کم سن و سالش وارد قطار شده، مسیری دشوار برای زنده ماندن در چنین شرایطی را روبهروی خود میبیند و به سبب محدودیت ذاتی لوکیشنها، تمام ترسها و خطرهای احتمالی، برایش جلوهای چند برابر جدیتر از حالت عادی پیدا میکنند.
استفادهی معرکهی کارگردان از قدرت نورپردازی، بازیهای دقیق بازیگران اصلی و فرعی، جنس ناب روایت اثر که مخاطب را مقابل بهترین جلوههای بلاکباستریِ یک سینمای غیرهالیوودی میگذارد، شدت سرگرمکننده بودن فیلم، روایت داستانی تکرارشده به شکلی متفاوت و لایق دنبال کردن و از همه مهمتر، دکوپاژهای میخکوبکنندهای که در کنار شخصیتپردازی راضیکنندهی کاراکترها، تبدیل به عناصری تعلیقزا و شدیدا خواستنی میشوند، همه و همه ابزارهایی هستند که کارگردان فیلم با کمکشان، به مخاطب خود اجازهی ثانیهای نفس کشیدن را هم نمیدهد. Train to Busan حتی اگر از نظرتان کوچکترین مفهوم و فلسفه و معنایی هم نداشته باشد، یکی از آن سرگرمکنندههای سطح بالایی است که هیچ بهانهای برای تماشا نکردن آنها، وجود ندارد. چون «قطار بوسان»، رسما عضوی از گروه معدود بلاکباسترهای پنج سال اخیر با ایدهای تا این حد آشنا است که در کمتر ثانیهای از سکانسهایش، میتوان چیزی به جز داستانگوییِ سینماییِ اوریجینال و دلچسب را پیدا کرد.
A Serious Man
ترکیبِ قاببندیهای تاثیرگذار و خیرهکنندهی برادران کوئن با دانش سینماییشان و توانایی انکارناپذیری که در ارائه کردن حجم بالایی از مفاهیم، لابهلای قصههایی سینمایی دارند، وقتی با تفکرات جدیشان دربارهی اعتقادات آدمها به هر چیزی اعم از دین یا علم و فلسفه گره بخورد و در فضایی شخصیتر از غالب فیلمهایشان، تحویل طرفداران پر و پا قرص آنها داده شود، نتیجه چیزی نیست جز A Serious Man، به عنوان فیلمی که کمتر کسی از وقت گذاشتن برای ثانیههای عمیقش، احساس پشیمانی خواهد کرد. قصهی فیلم دربارهی یک پروفسور فیزیک و استاد دانشگاه در دههی شصت میلادی است که همواره در دنیای خود، به دنبال دلیل، مدرک و چیزی برای فهمیدن همهی رخدادها میگردد. به همین خاطر، وقتی اشکال گوناگونی از بلاها و مشکلات مختلف بر زندگیاش نازل میشوند و او را مقابل سختیهایی قرار میدهند که نه از نظر علمی و نه از نظر اعتقادی نمیتواند دلیلی برای مواجهه با آنها بیابد، ناگهان خودش را در مقابل دنیای بینظمی میبیند که زندگی کردن در آن، شاید برایش تنفربرانگیز باشد. «یک مرد جدی» با استفاده از کاراکتر اصلیاش یعنی لری و صد البته فرزند وی که از جهات گوناگون در نقطهی کاملا مخالف پدرش قرار میگیرد، برای نمایش موارد گوناگونی مانند تفاوتهای حاضر در بین اعضای دو نسل مختلف از آدمها یا از آن بالاتر، دو جنس متفاوت از انسانها استفاده میکند. این وسط، پرداختن کوئنها به قصهای که مشخصا برآمده از دغدغههای شخصیشان است و دقیقا در همان دورهای روایت میشود که آنها کودکیشان را درونش گذراندهاند، به این فیلم جزئیات لایق تماشایی میبخشد که به خاطر آنها، دیدن چندبارهی اثر مورد بحث هم برای خیلیها حکم کاری ارزشمند را پیدا میکند.
پردازش مثالزدنیِ کاراکتر اصلی قصه یعنی لری گافنیک با بازی لایق تعریف و تمجیدِ مایکل استولبارگ و نگاه محترمانه و بدون قضاوت کوئنها به او، کاری کرده تا همذاتپنداریِ قوی با شخصیت اصلی، تبدیل به یکی از پایهایترین نقاط قوت A Serious Man بشود. طوری که مخاطب همانگونه که باید، موقع دیدنِ روایتِ دارککمدی و اثرگذاری که سختیهای زندگی او را به تصویر میکشد، به جای لبخند زدنِ بیفایده فکر کند و به جای زیر سوال بردن لری، حتی اگر خودش ذرهای هم ویژگیهای شخصیتیِ مشابهی با چنین افرادی ندارد، تلاش برای فهمیدن او داشته باشد. طوری که شاید بعد از دیدن «یک مرد جدی»، مخاطب فارغ از به دست آوردن زوایایی جدید برای نگاه انداختن به مسائل پررنگی همچون باورها و اعتقاداتِ فردی، بتواند برخی از آدمهای دور و برش و در کل جنسی از انسانها را بهتر از قبل بفهمد و حتی دوست داشته باشد. آوردهای که اگر از من بپرسید، باور دارم که خیلی خیلی بزرگ به نظر میرسد.
King of Devil's Island
فیلم King of Devil's Island، محصول مشترک سینمای کشورهای فرانسه و نروژ که آدمهای حاضر در برابر دوربینهای سازندگان آن در دقایقش تنها به زبانهای سوئدی و نروژی صحبت میکنند، آنقدر محصول سینمایی موفق و تاثیرگذاری بود که کم و بیش چندین ماه پس از اکران اصلیاش در دسامبر سال ۲۰۱۰ میلادی، راهش را به اکثر سینماهای جهان پیدا کرد. King of Devil's Island، روایتگر داستانی واقعی از سری اتفاقاتی تلخ در حوالی سال ۱۹۱۵ میلادی، در ندامتگاهی است که پسران خطاکار یازده تا هجده ساله در آن حضور پیدا میکردند و با تحمل فشارهای جسمی و روحی فراوان، خیلی خیلی بیشتر از آنچه که مستحقشان بود، زجر میکشیدند. آن هم به گونهای که در این بین، هیچکس موفق نمیشد بدون نابود شدن از بسیاری مناظر، این ندامتگاه را ترک کند و حتی برخی افراد زیر رفتارهای وحشتناک مسئولان این زندان دیوانهوار که در یکی از سردترین مناطق کشور و در مکانی فاصلهدار از هر منطقهی شهری و قابل سکونتی ساخته شده بود، وادار به خودکشی و پایان دادن به زندگیشان میشدند. این موضوع البته تا زمانی ادامه پیدا میکند که با ورود پسری جدید به مکان مورد اشاره و شکل گرفتن خط بلند و تکاندهندهای از اتفاقات، پسران در برابر کنترلکنندگانشان قرار میگیرند تا با پرداختن هزینههای بسیار، هرگونه که هست از شرایط دهشتناکشان رهایی یابند. فیلم در فضاهایی با رنگبندی سرد و آزاردهنده به جلوههای ترسناکی از غم و از بین رفتن شخصیت انسانها در زیر فشارهای مختلف میپردازد و با استفاده از عناصری مانند موسیقیهای اثرگذار بر روی مخاطب، اجراهای قدرتمندی که به کمکشان نهایت وحشیگری را میتوان در چشمهای یک انسان دید و از همه مهمتر ساخت آنتاگونیستی که با تمام وجودتان از وی متنفر میشوید، همانقدر که حکم یک درام فوقالعاده با لحظات اکشن هیجانآور و به شدت پرتعلیق را پیدا میکند، همانقدر هم به عنوان کلاس درسی برای همهی آدمها در راه فرار کردن از زندانهایی که دورشان ساخته میشود، طبقهبندی شده است.
A Hard Day's Night
یک کمدی مستقل موزیکال، با بازی جان لنون، پل مککارتنی، جورج هریسون و رینگو استار یا اگر بخواهم راحتتر بگویم، اعضای پرفروشترین و به عقیدهی بسیاری از طرفدارانِ هنر پنجم، بزرگترین گروه موسیقی در جهان یعنی بیتلها. فیلمی که اگر اهل توجه جدی به نظرات منتقدان باشید، با دریافت میانگین نمرات ۹۸ در وبسایت راتنتومیتوز و دریافت نمرهی کامل از راجر ایبرت، در نگاهتان شاهکاری از سینمای کلاسیک محسوب میشود که در کمتر از نود دقیقه، مخاطب را وارد یک ماجراجویی شگفتانگیز در دنیای راک اند رول کرده است و بینندگان را تنها با یا یکی از روزها و شبهای زندگی اعضای این گروه دوستداشتنی، همراه میکند. از فرار آنها از دست طرفداران پر و پا قرصشان تا رسیدن به قاب تلویزیون و درخشش در آن، بخشهایی از این داستان را شکل میدهند. ادامهی ماجرا هم میشود تصویرسازیهایِ عالیِ سازندهی اثر از دورانی که مردم انگلستان درون آن دیگر جدیجدی داشتند تمام خاطراتشان از زمان جنگ را فراموش میکردند و از آن مهمتر، معرفی کردن افراد شکلدهنده به گروه بیتلز، در قالب کاراکترهایی خواستنی که لیاقتِ بودن بر روی پردهی نقرهای را نیز دارند. فیلمبرداریهای عالی فیلم در نورپردازیهای مناسب برای سکانسهای سیاه و سفید که ابدا مخاطب را خسته نمیکنند و صد البته آهنگهایی که شاید بتوان تا همیشه آنها را بدون حس مواجهه با چیزی تکراری و کمارزش گوش کرد، مواردی هستند که از A Hard Day's Night، یک کلاسیکِ کمتردیدهشدهی جذاب میسازند. فیلمی که شاید پربیراه نباشد اگر بگوییم دیدن و شنیدن آن، لذتی برابر را تحویلمان میدهند.
سوفی و دیوانه
«سوفی و دیوانه» به کارگردانی مهدی کرمپور و نویسندگیِ خود او و مهدی سجادهچی، فیلمی اجتماعی از سینمای داخلی است که میخواهد در قالب خاص خود، نگاهی به ارزشهای زندگی انسان و شاید، معنای تخیلات بیپایان او بیاندازد. نگاهی که فارغ از نتیجه داشتن یا نداشتن آن، به پیرنگ داستانی اثر جلوهی نسبتا جذبکنندهای بخشیده است. فیلم ماجرای مردی با قصد خودکشی و دختری را که با قصههایش قرار است از مردن وی و تسلیم شدنش در برابر دنیا جلوگیری کند، تعریف میکند و با آن که منتقدان به تصویرسازیهای ضعیف و پایانبندی اشکالدار آن اشاره کردهاند، با توجه به کم و بیش قابل قبول بودن شخصیتپردازی دو کاراکتر اصلی در نگاه آنها و راضیکننده به نظر رسیدن موسیقیهای فیلم، میتوان گفت که در نوع خود، ایدهی جالبی دارد. امیر جعفری، بهآفرید غفاریان، الهه حصاری، سعید امیرسلیمانی، سیامک صفری، رضا یزدانی و محمدرضا شریفینیا، بازیگران اصلی این فیلم به شمار میروند و بهزاد عبدی، محمد آلادپوش و نازنین مفخم، به ترتیب وظیفهی ساخت موسیقیهای متن، فیلمبرداری و تدوین اثر را عهدهدار بودهاند. «سوفی و دیوانه» از چهارم مهرماه سال جاری، اکران خود را آغاز کرده است و هماکنون میتوان در سینماهای کشور، به تماشای آن نشست.