فیلمی کلاسیک و عاشقانه از دههی پنجاه میلادی، یکی از بهترین آثار مرتبط با دنیای هنرهای رزمی در سالهای اخیر، فیلمی فانتزی و به شدت زیبا و یکی از بهترین فیلمهای جناب آقای مارتین مکدونا.
برخی کارگردانها با تعداد کم فیلمهایی که ساختهاند، هوش از سر مخاطبان میبرند و مارتین مکدونا که هنوز خاطرهی شیرین و فوقالعادهی تماشای اثر بزرگش در سال ۲۰۱۷ میلادی یا همان «سه بیلبورد خارج از ابینگ، میزوری» (Three Billboards Outside Ebbing, Missouri) از یادمان نرفته است، یکی از همین فیلمسازها محسوب میشود. به همین خاطر هم در هفتاد و هشتمین مقاله از سری بلند «آخر هفته چه فیلمی ببینیم؟» میدونی، تنها فیلم طولانی او که هنوز معرفیاش نکرده بودیم، به عنوان یکی از ستارههای اصلی حضور دارد. اما در این مقاله هم به عادت همیشگیمان فارغ از آن که در نهایت، کار را با معرفی اجمالی فیلمی از سینمای ایران به پایان میرسانیم، سه فیلم دیگر نیز داریم که مطابق سلایق محترمتان، میتوانید از دیدن یکی یا همهشان لذت ببرید. اول از همه از «ملکهی آفریقایی» و سفر احساسیاش در دل رودخانهای پرشده از تمساحها مینویسیم و بعد هم سراغِ استاد بروس لی (نه قاتل او) و حرکات فنی میخکوبکنندهاش را میگیریم. در جایی مابین صحبت از این دو فیلم و رسیدن به دارککمدی معرکهی مکدونا نیز به یک جنگل افسانهای و دیدار با پادشاه و ملکهی حقیقیاش میرویم. برای این هفته، همینقدر کافی است.
The African Queen
فیلم کلاسیک این هفته که در سال ۱۹۵۱ میلادی اکران شده است، در زمان خود همان خلاقیت و برنامهریزیهای دیوانهواری را داشت که سالها بعد با آفرینش Raiders of the Lost Ark و دیگر قسمتهای فرانچایز سینمایی «ایندیانا جونز» (Indiana Jones) توسط استیون اسپیلبرگ، صدها کیلومتر جلوتر رفتند. The African Queen اثر جان هیوستون، تصویرکنندهی شخصی است که در سختترین راهها گام برمیدارد تا هرگونه که هست، حرفهایش را به گوش مخاطبانی که باید، برساند. مخاطبانی که نه در چند کیلومتر فاصله از خانهی او، بلکه در مناطق وحشی شرق آفریقا قرار دارند و در جهانی نفس میکشند که با تصویرسازیهای عالی فیلم از طبیعت عجیبوغریب و پرشده از تمساحهای قاتلش، به مخاطب معرفی میشود. هرچند که شاید مخاطب اصلی این شخص در آن منطقهی دور، شخصی به جز خودش نباشد. علاوه بر همهی اینها نیز فیلم، هامفری بوگارت یعنی همان ستارهی محبوب فیلم «کازابلانکا» (Casablanca) و کاترین هپبورن را در گروه بازیگرانش یا بهتر بگویم، مابین نقاط قوتش دارد و به همین سبب، حداقل توجه مخاطبان آشنا به سالهای دورتر سینمای هالیوود را جلب میکند.
قصه از جایی آغاز میشود که با مرگ برادر شخصیت اصلی داستان که زنی ازدواجنکرده، سندار و از همهی اینها مهمتر یک مبلغ مذهبی به شمار میرود، او خود را وادار به سفر میبیند. چرا که برادرش لابهلای رخدادهای مرتبط با جنگ جهانی دوم و در آفریقا کشته شده است و یک قایقران نیز به او پیشنهاد سفری امن به محل از دنیا رفتنش را میدهد. زن هم که اصلا اهل گول خوردن از کسی نیست، برای اعتماد به قایقران، از او میخواهد که یک شناور مسلح آلمانی را نابود کند. بعد هم نوبت به حرکت آنها و سفر طولانیشان روی قایق در حالتی میرسد که جنگهایشان با یکدیگر، در عین مواجههی ناخواستهای که با طبیعت وحشی و حتی دشمنان آلمانی حاضر در راهشان دارند، به طرز طعنهآمیزی تبدیل به مهمترین دغدغهشان میشود. آنقدر مهم که شاید از جایی به بعد، به شکلی معنیدار، احساساتی دیگر را به وجود بیاورند.
Ip Man
برای آنهایی که عاشق بروس لی و فیلمهای فوقالعادهاش هستند، Ip Man شاید بهترین جایگزین دیدهشده در پانزده سال اخیر به شمار برود. یک مجموعهی هنگکنگی که یکی از اساتید هنرهای رزمی را زیر ذرهبین میبرد و تا به امروز سه قسمت از سری اصلی آن ساخته شده است و در آیندهای نهچندان دور، با اکران Ip Man 4 ادامه مییابد. همچنین به سبب آن که تمام قسمتهای سهگانهی آغازین Ip Man را ویلسون ییپ کارگردانی کرده است و مابقی اعضای سازندهی آنها از جمله نویسندگان، بازیگران اصلی و حتی تهیهکنندگانشان همواره بدون تغییر ماندهاند، این فرانچایز برای خیلیها پس از تماشا شدن، بدل به مجموعهی چفت و بستداری میشود که تمام قسمتهایش به شیرینی اصلیترین آوردههای آن برای تماشاگر را حفظ میکنند. حال میخواهد قسمت اول باشد که ایپ من را به عنوان اولین آموزشدهندهی هنرهای رزمی چینی سبک وینگچون و استاد بروس لی معرفی کرده است یا فیلم دوم که همچنان با الهام از رخدادهای واقعی، نبردهای دیگر وی در مکان زندگی تازهاش را روی پردههای نقرهای میبرد. افزون بر عناصر داستانی، تنظیمات تصویری و فیلمبرداریها و کارگردانی سری Ip Man هم به طرز انکارناپذیری جزو نقاط قوت آن به شمار میروند. چرا که هم در القای اکشنهای استایلدار و باشخصیت فیلم به شما موفق میشوند و هم با هیجانآفرینیهایشان، ارزش بازبینی زیادی به تکتک قسمتهای فرانچایز میبخشند.
Bridge to Terabithia
همان همیشگی. همان قدم گذاشتن به جهان شگفتانگیزها. همان گام زدنهای آشنا در جنگل که به یافتن دریچههای ناشناخته، محیطهای گمشده و موجودات فانتزی باشکوه یا ترسناک، منجر میشود. این قصهها را همهی ما شنیدهایم. همهی ما آنها را دوست داشتهایم و در عین حال شاید وقتی در خلاصهی داستان یک فانتزی سینمایی جدید روبهرویشان قرار میگیریم، باور میکنیم که قرار نیست این بار با شنیدن نسخهی متفاوتی از آنها، لذت زیادی را زیر زبانمان مزه کنیم. ولی Bridge to Terabithia که کارگردانش در انیمیشنهای جذبکننده و مهمی مثل سریال «سیمپسونها» (The Simpsons) نقشهایی کلیدی داشته است، دقیقا نسخهی تقریبا ایدهآل و صد در صد اثرگذاری از همین قصهها را ارائه میکند. با نشان دادن زندگی جسی و لزلی و تجسم آنها از دنیایی نادیدنی برای غریبهها. جایی در میان جنگل که موجودات جادویی در نقطه به نقطهاش زندگی میکنند و باور کردن وجودش، تلخی زندگی آنها را کاهش میدهد. راستی، این دنیا برای نوجوانان آزاردیدهی قصه در جهان واقعی، یک پادشاهی هم هست. چون لزلی و جسی در این دنیای خیالی (بخوانید واقعیتر از واقعیت) که اسم خاص خودش را هم از سوی آنها دریافت میکند، پادشاه و ملکه به شمار میآیند. اما هر پادشاهی بزرگ، سقوط بزرگی هم در تاریخ داشته است و همین ترس از نابودی جهان خلقشده توسط لزلی و جسی، آرامآرام و نامحسوس، مخاطب و هر دوی آنها را به جهانبینی لایق تفکری از دنیای واقعی و سختیهایش میرساند. این که بتوانی فیلمی با ایدهی داستانی ظاهرا مشابه با محصولات زیاد باشی و در پرداخت هم اینقدر خوب از آب دربیایی که جدید و لایق دیدن جلوه کنی، کار شبه-غیرممکنی به نظر میرسد که انجام شدنش را به زیبایی میتوان درون ثانیههای Bridge to Terabithia دید.
Seven Psychopaths
- نقد فیلم Three Billboards Outside Ebbing, Missouri
هفت آدم که که بینشان خلافکارانی دیده میشوند که تجارتشان بر اساس دزدیدن یک سگ یا شاید هم نجات او (!) پیش میرود، اصولا از دور نمیتوانند شخصیتهای مناسبی برای یک اثر سینمایی تحسینشده به نظر برسند. ولی همهی ما خوب میدانیم که مارتین مکدونا چهقدر دارککمدی را دقیق و لایق احترام میفهمد. چهقدر میتواند با فیلمهایش ما را یاد خاطرات دوستداشتنیمان از آثاری در حد و اندازهی «پالپ فیکشن» (Pulp Fiction) بیاندازد و به همین خاطر چهقدر وقتی متوجه میشویم که داستان Seven Psychopaths یک دارککمدی خشن، مافیاییگونه و دیالوگمحور است، همهچیز برایمان خوشحالکننده جلوه میکند.
البته که Seven Psychopaths هم مثل فیلم فراموشناشدنی او یعنی «سه بیلبورد خارج از ابینگ، میزوری»، اثری مناسبِ همگان نیست. ولی وقتی در گروه مخاطبانی طبقهبندی شوید که این فیلم مناسب سلیقهی آنها است، سخت میتوانید موقع توصیفش برای دیگران چنین چیزی را حتی در گوشهای از ذهنتان جای دهید. چون شما از موقعیتهای کمیکی مریض، سکانسهای عالی پرتعداد و بازی گرفتن دقیق مکدونا از نقشآفرینهای عالیاش از جمله وودی هارلسون، کالین فارل، ابی کورنیش و سم راکول دوستداشتنی، شدیدا لذت خواهید برد. اصلا باید هم از چنین فیلمی لذت ببرید. یک فیلمنامهنویس دائمالخمر که همهجا دنبال ایدهای برای ساختن داستان فیلمنامهاش میگردد و به خاطر دوستانش، شروع به دزدیدن سگها و بازگرداندن آنها به صاحبانشان برای دریافت پول میکند و بعد هم به اشتباه با دزدیدن سگ یک گانگستر، مقابل او قرار میگیرد؛ چنین شخصیتی قرار است تنها یکی از کاراکترهای عجیب Seven Psychopaths باشد! پس اگر همینها برای این که در لحظه شرایط تماشای ساختهی مورد اشاره را برای خود مهیا کنید کافی به نظر نمیرسند، میتوان با احتمال نود درصد حدس زد که Seven Psychopaths و شاید در جلوهای بزرگتر سینمای مارتین مکدونا، برای سرگرم کردن و بازی کردن با ذهن شما خلق نشده است.
پناه
«پناه» به کارگردانی و نویسندگی احمد بهرامی و تهیهکنندگی خود او در همراهی با ناهید عزیزی، فیلمی است که در سال ۱۳۹۵ و در سکوت خبری کامل، مراحل ساختش را پشت سر گذاشت. این اثر سینمایی که یکی از بارزترین ویژگیهایش ساخته شدن به صورت کامل در روستای مصر، یکی از قسمتهای کویر مرکزی ایران است، با استفاده از لنزهای مناسب برای فیلمبرداری در مناطق کویری، پلانهای گسترده و قابل ستایشی را از این طبیعت به خصوص در خود جای میدهد. کامبیز قوام زاده، حسین براتی، مریم داوری، هدی آهنگر، ندا کوهی و مجتبی قربانی، تیم بازیگران «پناه» را تشکیل دادهاند. قصهی این اثر که نخستین پخش جهانیاش را در بازارفیلم کن تجربه کرد و در شرایط آب و هوایی بسیار سختی تولید شد، به پسر جوانی با نام پناه میپردازد. به او که در دل یک روستای کوچک، به خانوادهاش و اهالی روستا کمک میکند و در نقطهای تعیینکننده، باید بین ماندن در روستان یا ترک آن، تنها سراغ یکی را بگیرد. هادی ساعد محکم، باران علائی و مهدی اصلانی، به ترتیب صدابردار، تدوینگر و فیلمبردار ساختهی بهرامی بودهاند. «پناه» به تازگی در گروه هنر و تجربه، اکران خودش در سینماهای داخلی را آغاز کرده است.