از اکشنی کمتر دیدهشده و یک فیلم کلاسیک دیدنی تا ساختهای از سینمای دانمارک با درخشش مدس میکلسن و کمدیدرام به یاد ماندنی و جذابی با نقشآفرینی وودی هارلسون و هیلی استاینفلد. همراه میدونی باشید.
با رسیدنِ سری مقالات «آخر هفته چه فیلمی ببینیم؟» به ایستگاه شصت و سوم، به مانند همیشه با معرفی یک اکشن دیدنی، یک کلاسیک دوستداشتنی، درامی آرامشبخش و اثری کمدی و خواستنی از سینمای جهان، دربارهی چهار فیلم برای دیدن در این آخر هفته حرف میزنیم. برای شروع، به اکشنی با محوریت دروغگویی فردی ناشناس میپردازیم و سپس سراغ چند بچه و تلاششان برای یافتن گنج بعضی از بامزهترین دزدان دریایی جهان میرویم. در آخر هم به ترتیب دربارهی فیلمی سرتاسر درد و واقعگرایی و فیلمی تلخ و شیرین دربارهی دوران بلوغ، صحبت میکنیم. البته پایان کارِ جدیدترین معرفی فیلم میدونی مثل همیشه با معرفی اجمالی یکی از محصولات روز سینمای ایران رقم میخورد. اثری متعلق به سینمای «هنر و تجربه» که حداقل چشمانداز مهمی برای ارائه کردن دارد.
The Guest
اکثر مخاطبان امروز دَن استیوِنز را به خاطر اجرای نقش متیو کراولی در سریال بریتانیایی Downton Abbey میشناسند و به همین سبب تماشای The Guest، اکشن خاصی که نخستین اکرانش را در جشنوارهی ساندنس سال ۲۰۱۴ میلادی تجربه کرد، حسی عجیب را به آنها انتقال میدهد. چرا که کاراکتر اصلی فیلم «مهمان» یا همان دیوید کالینز دقیقا نقطهی خلاف همهی ویژگیهای مرد شیرین و شادی است که لابهلای دقایق Downton Abbey دیده میشد و عملا استیونز، اینجا مسئولیت تصویرسازی از یک انسان روانی و به شدت عصبی را برعهده میگیرد. آن هم درون قصهای که در پیرنگ اصلیاش تعداد محسوسی از قتلهای مرموزانه، دختری نوجوان را نسبت به سربازی که به تازگی پایش به خانهی آنها باز شده است، مشکوک میکنند. فردی که یک روز ناگهان مقابل در خانهی آنها حاضر شد و گفت که دوستِ برادر مردهاش است. پس با توجه به چنین ایدهی داستانی لایق پرداخت و مهیجی، چرا هرگز به جز مشاهدهی The Guest وسط لیستهای اینچنینی، راهی برای شناختن آن وجود ندارد؟ چون اثر مورد بحث در زمان اکران، تنها در کمتر از بیست سالن سینما به نمایش درآمد.
فارغ از همهی اینها، The Guest فیلمی خوشساخت و سرگرمکننده است که کاراکتر اصلیاش از کاریزما و خشونت خیرهکنندهای بهره میبرد. مردی که یک روز نزد یک خانواده میآید و بعد از معرفی خودش به عنوان یک کهنهسرباز، خبر از دوستیاش با پسر خانواده که به تازگی در جنگ کشته شده است، میدهد. اعضای خانواده هم با توجه به دردهای درونیشان و باور کردن نزدیکی بسیار زیاد پسرشان با او، وی را به خانهی خود میآورند و او هم خیلی سریعتر از آنچه که انتظار دارید، در فضای خانه و مابین افراد حاضر درون آن، جای خود را پیدا میکند. او از آنا پترسون، دختر این خانواده در مهمانیهای مختلف محافظت میکند، به جوانترین پسر حاضر در بین آنها تاکتیکهای دفاع شخصی را یاد میدهد و همیشه مایهی تسلی پدر و مادر خانواده میشود. اما در نهایت، همانگونه که گفتم رخدادهایی خطرناک اتفاق میافتند و آدمهای حاضر در خانه هم متوجه میشوند که او شخصی نیست که ادعا میکرد. خیالتان هم راحت که The Guest به عنوان فیلمی که از دور روایتکنندهی یکی دیگر از این قصههای کلیشهای است، آنقدر اعتماد به نفس دارد که مسیر خودش را برود و با بازی عالی دن استیونز و کارگردانی جذبکنندهی آدام وینگارد، تبدیل به محصولی لایق تماشا شود.
The Goonies
اگر از تماشاگران پروپا قرص و قدیمیتر هنر هفتم بپرسید، بسیاری از آنها The Goonies را به عنوان یکی از حماسیترین داستانهای روایتشده برای اشخاصی که درون دههی هشتاد میلادی دوران کودکیشان را سپری میکردند، میشناسند. یک فیلم کالت دربارهی گروهی از بچهها که استیون اسپیلبرگ، کریس کلمبوس و ریچارد دانر به ترتیب وظیفهی نگارش داستان، فیلمنامه نویسی و کارگردانیاش را برعهده داشتهاند و قصه و از آن بالاتر، قصهگویی معرکهای دارد. The Goonies در حقیقت نام گروهی از کودکان است که در مرکز داستان فیلم، موفق به پیدا کردن یک نقشهی اسپانیایی میشوند. نقشهای که آنها را به سمت گنجی متعلق به دزدان دریایی و تونلی زیر زمین که پرشده از تلههای جادویی است، راهنمایی میکند. این وسط، مواجههی حقیقی بچهها با کمپانی بزرگی که قرار است خانهی آنها را برای ساخت یک کلاب بزرگ تخریب کند، باعث میشود که یافتن نقشهی گنج در اتاق زیر شیروانی، ورای تمام جذابیتها و سرگرمکنندگیهایی که تقدیم بیننده میکند، عمق بسیار زیادی به داستانگویی اثر هم ببخشد و از آن محصولی لایق احترام پس از تمامی این سالها بسازد. چون شخصیتهای اصلی فیلم، باور دارند که با یافتن ثروت زیاد قرارگرفته در محل مشخصشده در نقشه، آنقدر پول خواهند داشت که از نابود شدن خانهشان توسط یک شرکت سرمایهدار و بزرگ، جلوگیری کنند.
The Goonies برای مخاطبان امروز، میتواند به عنوان یک خانهی وحشت بامزه و دوستداشتنی هم شناخته شود. طوری که منتقد نیویورک تایمز این فیلم را مکانی میداند که در آن آدمهای عجیب، تارهای عنکبوت، خفاشها، اسکلتها و هیولایی دوستداشتنی به چشم میخورند. اثری که پرشده از شخصیتپردازیهای خواستنی است و در حد و اندازهای همذاتپنداریهای معرکهاش وجود مخاطب را فرا میگیرند که در عین فانتزی بودن بخشهای زیادی از قصه، همیشه میتوان نقطه به نقطهی آن را بدون صحبت اضافه باور کرد.
The Hunt
نامزد جوایز بهترین فیلم خارجیزبان در مراسمهای اسکار و گلدن گلوب سال ۲۰۱۴ که به عنوان نمایندهی کشور دانمارک به این نامزدیها دست پیدا کرد، داستانی دربارهی یک معلم مهد کودک که یکی از دانشآموزانش به او نسبتی دروغ میدهد و فیلمی که عالیجناب مدس میکلسن باز هم در آن میدرخشد. برای شخص من اینروزها مدس میکلسن تبدیل به بازیگری شده است که اگر هر اثرِ حتی نسبتا خوبی با درخشش او منتشر شود، بدون نیاز به دلیلی دیگر میتوانم به سراغ آن فیلم بروم ولی The Hunt ساختهی توماس وینتربرگ فقط به بازی عالی وی در نقش لوکاس محدود نیست و نکات تحسینبرانگیز بسیار زیاد دیگری نیز، دارد.
یکی از بزرگترین داشتههای «شکار»، قدرتمندیاش در تصویرسازی از نابودی ناگهانی یک انسان و حرکتش از بالا به سمت پایینترین نقطهی ممکن است. چون لوکاس را در حالتی که به زودی حق حضانت فرزندش را به دست میآورد، عشق تازهای پیدا کرده است و همهی زندگیاش دارد رو به جلو پیش میرود نشانتان میدهد و بعد اثبات میکند که یک دروغ کوچک، بچگانه و بیانشده از سر کمفهمی، چهطور از جهان او در مدتی کوتاه، یک جهنم تمامعیار میسازد. حکمرانیِ مطلق احساسات درگیرکننده بر جهان فیلم و کنشهایی که بیشتر از خودشان باید به واکنشهای جمعی مردم به آنها اهمیت داد، سبب میشوند که The Hunt در عین تمرکز بر روی چند مسئلهی اجتماعی، بعضی زمانها حکم قصهای دربارهی وضعیت کلی انسانها در جهان امروز را پیدا کند. یک میدان جنگ بزرگ که از حماقت، ترس و نگرانی پرشده است و میل به مجازات کردن در آن به قدری است که دیگر کسی اهمیتی به مجازاتشونده نمیدهد و فارغ از صحت اتهام یا عدم اتهام، خود شکنجه بیشترین اهمیت را دارد و مردم را برای مدتی نهچندان طولانی، آرام میکند. همهی اینها به علاوهی استعارهپردازیهای مشهود و دیدنی فیلم و کمنقص بودن آن در اکثر بخشها، دلایلی کافی برای دیدنش به حساب میآیند. دلایلی که برای پذیرفتن آنها شاید نگاه انداختن به چشمان خیس میکلسن در یکی از عکسهای رسمی فیلم، کافی به نظر برسد.
The Edge of Seventeen
- نقد فیلم The Edge of Seventeen - مرز هفده سالگی
در سینمای مدرن هالیوود، یکی از آزمودهترین و به طور همزمان پتانسیلدارترین بخشهای سینما، جایی نیست جز زیرژانر فیلمهایی که در آنها شاهد برخورد شخصیت اصلی با مسئلهی بلوغ و ورود به وادی بزرگسالی هستیم. فیلمهایی که شاید بعد از این همه زمان انتظار تکراری شدنشان را داشته باشیم ولی وقتی به درستی آنها را مینگریم متوجه جزئیات بسیار زیاد به کار رفته در خلق بخشبخششان میشویم. مخصوصا در بهترین آثار حاضر در این زیرژانر مانند «لیدی برد» (Lady Bird) که از شدت به یاد ماندنی و پراهمیت ظاهر شدن، حتی در طولانیمدت به سختی از پس فراموش کردنشان برمیآییم. «مرز هفده سالگی» هم بدون شک یکی از بهترین فیلمهای حاضر در این زیرژانر در سالهای اخیر است که علیرغم بازیهای نقصدار بازیگران اصلی و فرعیاش به جز وودی هارلسون، انقدر اتمسفر قدرتمند و باورپذیری را به تصویر میکشد که به سادگی از پس پذیرش دنیای آن بربیاییم. دنیایی که در آن همهچیز از حسرت به حسادت میرسد و بعد حسادت جای خودش را به حماقت میدهد. حماقتی که مسبب شکلگیری رخدادهای ظاهرا هیجانانگیز و در حقیقت تلخی است که همانها ذهنیت کاراکتر را رو به جلو میبرند و کاری میکنند که وی وارد دنیای آدمهای بزرگتر از خودش بشود. وارد جهان لذت بردن از زندگی به همان شکل احمقانهاش و درد کشیدن همیشگی به شکلی احمقانهتر. در این بین، فیلم The Edge of Seventeen با آن که خوشبینانهتر از شاهکاری مثل Eighth Grade قصهسرایی میکند و با این که ابدا نمیتواند در کارگردانی و روایت بصری به استانداردهایی در حد موارد دیدهشده در «لیدی برد» گرتا گرویگ نزدیک شود، به خاطر نشان دادن آرامشبخش و دقیق پروسهی مورد اشاره با محوریت نادین (هیلی استاینفلد)، بدل به محصولی میشود که قطعا ارزش وقت گذاشتن را دارد. چرا؟ چون طی کردن دوبارهی همین مراحل به خاطر همذاتپنداری با شخصیت اصلیاش هم از شیرینی لازم و هم از تکاندهندگی مورد نیاز، بهره میبرد.
هندی و هرمز
«هندی و هرمز» را باید یکی از آثار دغدغهمند سینمای ایران در سال جاری دانست که به زندگی دو نوجوان میپردازد. نوجوانهایی که با توجه به سنت مردم جزیرهی محل زندگیشان با یکدیگر ازدواج میکنند و بعد از نگاه کردن به همهچیز در قالب یک بازی هیجانانگیز، تکهتکه شدن دنیایشان به خاطر ورود زودهنگام به جهان آدمهای بزرگسال، آغاز میشود. عباس امینی کارگردان فیلم که اندکی قبل، از مشمول فوریت شدن طرح «ممنوعیت ازدواج کودکان» یعنی موضوع محوری قصهی فیلم در مجلس اظهار خرسندی کرده بود، اکران فیلمش را از روز جهانی کودک یا همان شانزدهم مهرماه، در گروه سینماهای «هنر و تجربه» آغاز کرد. این اثر که فیلمنامهاش توسط خودِ امینی و حسین فرحزاد به نگارش درآمده است و حامد علیپور، زهره اسلامی و محمد بانوج را در گروه بازیگران خود میبیند، در جشنوارهی جهانی فیلم فجر جایزهی نتپک (ترویج سینمای آسیا) و در جشنوارهی سلامت، جایزهی ویژهی داوران را دریافت کرد.