اقتباس سینمایی درخشان کنت برانا از شاهکار ویلیام شکسپیر، اثر تحسینشدهی کارگردان فیلم The Power of the Dog نتفلیکس، خاطرات یک دختر نوجوان و یک درام سینمایی مدرن، مستقل و دردناک.
از آنجایی که امسال مهمترین جایزهی جشنواره کن و مهمترین جایزهی جشنواره ونیز تقدیم دو کارگردان زن شد، اکنون زمان مناسبی برای معرفی سه فیلم فکرشده و معنیدار است که با محوریت شخصیتهای زن و توسط زنهای فیلمساز کاربلد خلق شدهاند. یکی از آنها هم ساختهای نیست جز فیلم برندهی اسکار جین کمپیون که امسال با فیلم The Power of the Dog شانس انکارناپذیری در فصل جوایز سینمایی دارد.
یکی دیگر از آثاری که براساس اولین بررسیها و تحلیلها اصلا نباید امسال از آن غافل شد، بلفاست به نویسندگی و کارگردانی کنت برانا است که رسانهی ورایتی آن را یکی از شانسهای اصلی کسب اسکار بهترین فیلم سال میداند. برانا که شاید خیلیها او را با فقط کارگردانی چند پروژهی تجاری بشناسند، بارها و بارها نشان داد که هنر کارگردانی را خوب میفهمد. پس شاید تماشای اثری که خیلیها آن را قرارگرفته در قلهی اقتباس آثار ویلیام شکسپیر میدانند، سبب شود که دیگر برخی از مخاطبهای محترم فکر نکنند برانا فقط آرتمیس فاول و سیندرلا را ساخته است.
The Piano (1993)
اثری جریانیافته در قرن نوزدهم میلادی به نویسندگی، تهیهکنندگی و کارگردانی جین کمپیون. فیلم The Piano برای اولینبار باعث شد که جایزهی نخل طلا جشنواره کن تقدیم یک زن فیلمساز شود. فیلم پیانو نمایشدهندهی آدمهایی است که چارهای جز حرکت در جریان آب ندارند و ناگهان فرصت انتخاب را بهدست میآورند؛ تا آنگونه که میخواهند زندگی کنند و تصمیماتی را بگیرند که به خودشان مربوط میشوند. انگار بالاخره یک روز زندگی به آنها شانس تجربهی زندگی واقعی را میدهد.
در فیلمی که برخی از سکانسهای کلیدی آن با محوریت نمایش یک پیانو گرفتارشده در ساحل قصه میگویند، بدون شک داستانگویی بصری، فضاسازیها و صدالبته استعارهها را باید جزو عناصر کلیدی سازندهی اثر دانست. اما هیچکدام از اینها کاری نمیکند که اصل فیلمنامه و دیالوگها در جلب توجه تماشاگر موفق نباشند. مخاطبهای متفاوت شانس انکارناپذیری برای همراه شدن با فیلم The Piano دارند؛ به این شرط که به روایت آرامسوز آن اعتماد کنند و از جزئیات دلنشین نقشآفرینیها لذت ببرند. اگر به هر دلیل باور دارید که اکثر درامهای سینمایی عاشقانهی چند سال اخیر بیش از حد تکراری و خستهکننده به نظر میرسند، رفتن به سراغ فیلم The Piano شاید بتواند آرامشبخش باشد.
Hamlet (1996)
شاهزاده هملت از دانمارک، برای مراسم خاکسپاری پدر خود به خانه بازمیگردد. مادر او قرار است به عقد عموی هملت دربیاید؛ فردی که قاتل پدر شاهزاده بوده است. داستان را تقریبا همه کموبیش میشناسند. شکسپیر و نوشتههای او تقریبا برای مخاطبهای آثار ادبی در هر زبان، شناختهشده به نظر میرسند؛ انقدر شناختهشده که وقتی هنرمند سراغ اقتباس اثری از او میرود، کار بسیار سختی در ارائهی حرف خود همزمان با وفادار ماندن به منبع دارد. تازه ماجرا وقتی پیچیدهتر میشود که درک کنیم بسیاری از آثار محبوب سینمایی و تلویزیونی که بهصورت مستقیم ربطی به شکسپیر ندارند هم تحت تاثیر او نوشته شدهاند.
آیا چنین اقتباسی را فقط میتوان با یک فیلم حدودا ۴ ساعتی به سرانجام رساند؟ شاید. آیا استفاده از نوار فیلم ۷۰ میلیمتری کاری میکند که بهتر شکوه نمایشنامهی منبع به پردههای نقرهای سینماها منتقل شود؟ شاید. شاید مهم این نیست که کنت برانا چه در نقشآفرینی و چه در کارگردانی فیلم Hamlet چه تصمیمات جسورانهای گرفت. مهم این است که آن تصمیمات جواب دادهاند و اثری متولد شد که پس از این همه سال هنوز میتوان آن را یکی از مثالهای بارز اقتباس درست سینمایی از روی شاهکارهای کلاسیک دانست.
از طراحی لباس تا طراحی صحنه. از خلق فیلمنامهی اقتباسی درست تا استفادهی صحیح از آلبوم موسیقی متن مثالزدنی. کارهای زیادی انجام میشوند تا اثری مانند فیلم Hamlet شکل بگیرد. اما احتمالا در اصل تنها کاری که مخاطب هدف باید برای دانستن قدر چنین اثری انجام بدهد، تماشای آن است.
The Diary of a Teenage Girl (2015)
به محض اینکه بعضی از فیلمهای خاص را تماشا میکنیم، حدس میزنیم که در جشواره ساندنس مورد توجه قرار گرفتند؛ آثاری همچون فیلم Coda که امسال در اوج لیاقت توانست سروصدای زیادی بهپا کند. این فیلمهای مستقل که بازتابدهندهی هویت دوستداشتنی جشنوارهی ساندنس هستند، کموبیش همواره از این مزیت بهره میبرند که هم برای مخاطب عام و هم برای تماشاگر نکتهبین و سختگیر حرفهایی دارند. ساندنس معمولا پرشده از فیلمهایی نیست که نمرات بالا میگیرند و اکثر مردم را به خواب فرو میبرند. آنها ساده، جسورانه و راجع به سادهترین و شاید مهمترین بخشهای زندگی هستند.
فیلم The Diary of a Teenage Girl روی کاغذ صرفا یکی دیگر از آن آثار سینمایی نوجوانمحوری است که تلاش شخصیت برای عبور از چالشهای فکری دوران بلوغ را به تصویر میکشد. اما فیلم صدا و هویت خود را پیدا کرده است تا ازطریق روایت داستان توسط شخصیتی ساده و باورپذیر بتواند با آدمهایی همدردی کند که خود را گمشده میدانند.
البته که چنین اثری پیوندهای زیادی به فرهنگ و سبک زندگی کشور محل ساخت دارد. اما در مرکز آن میتوان شخصیتپردازی قابل لمس و دغدغههای انسانی قابل فهمی را یافت که توسط خیلیها درک میشوند؛ شاید توسط همهی آدمهایی که بارها در طول روز از خود میپرسند که باید در زندگی به کجا برسند و آیا اصلا فردا میتواند روز خوبی باشد؟ فیلم The Diary of a Teenage Girl به کارگردانی ماریل هلر قطعا در نگاه برخی از تماشاگرها ارزش هنری سه فیلم دیگر حاضر در این فهرست را ندارد. ولی بیشتر از همهی آنها میتواند دستکم برای چند ساعت حال چند نفر را بهتر کند.
Never Rarely Sometimes Always (2020)
دردناک، تکاندهنده، صادقانه و زنانه. فیلم Never Rarely Sometimes Always با فیلمنامهی دقیق خود طی حدودا ۱۰۰ دقیقه تماشاگر را با دردها و رنجهای شخصیت همراه میکند؛ کاراکتری که فقط میخواهد از جامعه، خانواده و واقعیتها فاصله بگیرد. او در حال تحمل دردی است که به اشتراکگذاری آن با افراد دیگر لزوما باعث برانگیختن همدردی نمیشود. بلکه میتواند تمسخر یا بیتوجهی مطلق را به همراه داشته باشد.
آتمن مجبور است برای زنده ماندن و شانس زندگی داشتن، به یک زندگی پایان بدهد. شاید به همین دلیل نام او پاییز (Autumn) است؛ فصلی که در آن برگها میریزند و درختها حداقل در ظاهر آرامآرام میمیرند. ما اینجا سرمای مطلق زمستان را نمیبینیم. او بعد از به پایان رسیدن فیلم هم روزهای سختی را در پیش دارد. اما حداقل موقع حرکت در این جادهی پر از میخ، یک همراه و همدل واقعی داشت. تازه مگر نه اینکه پس از پاییز و زمستان بالاخره نوبت بهار میشود؟