کلاسیک پراهمیتی از سینمای ایتالیا، یک کمدیدرام معنیدار با بازی جیمز گاندولفینی، یکی از ده فیلم اکشن برتر تاریخ سینما به عقیدهی بسیاری از منتقدان و تماشاگران با نقشآفرینی شارلیز ترون و شاهکار دیوید لینچ با نام «مرد فیلنما».
برای هشتادمین دفعه میخواهیم مسیر همیشگیمان در سری مقالات «آخر هفته چه فیلمی ببینیم؟» را کنار یکدیگر طی کنیم. جادهای که در تمامی ایستگاههایش، چهار فیلم از سینمای جهان را که به دلایل خاص خودشان ارزش دیدن دارند، از نظر گذراندیم و میخواهیم اینبار به انجام همین کار در آن مشغول شویم. این هفته، برای شروع جدیدترین مقالهی معرفی فیلم میدونی، به هفتاد و یک سال قبل برمیگردیم و نه سراغ هالیوود، که سراغ سینمای نئورئالیسم ایتالیای دههی چهل میلادی را میگیریم. سپس به اثر رومانتیکی میرسیم که دغدغههای دو شخصیت اصلیاش را میتوان به اشکالی گوناگون در زندگی انسانهای بسیاری مشاهده کرد و از فضاسازی واقعگرایانه و آرامشبخشی بهره میبرد. در آخر جاده هم میرویم نزد جرج میلر و دیوید لینچ تا در کارنامهی این دو فیلمساز بزرگ و اثرگذار، شاهکارهایی برای دیدن یا بازبینی را بیابیم. پایانبندی مقاله نیز مثل همیشه با معرفی اجمالی یک اثر داخلی رقم میخورد. پس بدون تلاش برای یافتن توضیحات اضافهتر، همراه ما باشید.
Bicycle Thieves
فیلم Bicycle Thieves، به عنوان یکی از بهترین آثار کلاسیک سینمای جهان، جزو آندسته از ساختههای سینمایی طبقهبندی میشود که مقالههایی بسیار گستردهتر و قدرتمندانهتر از آنچه که پیش رویتان قرار گرفته است، به بررسی چرایی ماندگاریاش در تاریخ تا این حد و اندازه میپردازند. اما به عنوان بازتابدهندهی آنچه که در فیلمنامهنویسی و کارگردانی اثر به چشم میخورد، میتوان به Bicycle Thieves در قد و قامت آینهی صیقلخورده و تمامنمایی از یک حقیقت، قسمتی از تاریخ یک کشور و زندگی انسانهایی گوناگون، نگاه کرد. اثری از سال ۱۹۴۸ میلادی که با محوریت همان فضای پس از جنگ کشور ایتالیا، اتسمفرش را به واقعگرایانهترین فرم قابل تصور در آن زمان شکل داد و به تک به تک مردمانی پرداخت که قضاوت آنها در یک قاب، کار درستی به شمار نمیرفت. به آدمهایی که پلیس و انسانهای دیگر و کل جهان، به خونشان تشنهاند و میخواهند آنها را از پای دربیاورد. به آدمهایی که دزد، قاتل یا خطرناک به نظر میآیند و هیچکس نفهمیده، نمیفهمد و نخواهد فهمید که چگونه پایشان به چنین نقطهای از زندگی باز میشود. آنهایی که به دنبال زندگی شرافتمندانه میگردند ولی زندگی را بیرحمتر از آنچه که دیگران توصیف کردهاند، مییابند. Bicucle Thieves قبل و بعد از همهی ارزشهای هنریاش و حتی پیش از زیبایی بیپایان نمای فراموشناشدنی پایانیاش که کلوزآپ دستان پدر و پسر قرارگرفته در هستهی داستان را روی پردههای نقرهای میبرد، راجع به مردی است که به چسباندن پوسترها راضی بود اما یک دزد به عنوان نمایندهی کل جامعه، از او میخواهد که شغل ساده و بیاشکالش را کنار بگذارد و دزدی کند.
Enough Said
یکی از آخرین آثار سینمایی/تلویزیونی تاریخ با بازی جیمز گاندولفینی. اگر جزو آندسته از مخاطبانی باشید که تا پیش از وارد شدن به این مقاله تمام قسمتهای درام باشکوه HBO یعنی سریال The Sopranos را دیدهاند، احتمالا هرگز فرصت خواندن این جمله را هم پیدا نمیکنید. چرا که با اطلاع پیدا کردن از حضور بازیگر دوستداشتنی و از دسترفتهی سینما و تلویزیون در Enough Said، شاید نیاز به دلیل دیگری برای اثبات ارزشمند بودن تماشای محصول سینمایی مورد اشاره نداشته باشید. ولی برای آنهایی که «سوپرانوها» را ندیدهاند، باید گفت که Enough Said، کمدیدرام رومانتیک ۹۰ دقیقهای و جذابی است که با کسب میانگین امتیازات ۹۵ در وبسایت راتن تومیتوز، تبدیل به یکی از بهترین آثار زیرژانر خودش در سالهای اخیر از نظر منتقدان شد. Enough Said، راوی داستان ایوا، آلبرت و ماریان است. روایتگر داستان زنی تنها، ظاهرا شاد و از درون غمگین به خاطر خروج دخترش از دانشگاه که بالاخره با مردی برخورد میکند که گویا تمام ویژگیهای مد نظر او را یدک میکشد.
اما هرچهقدر که خود آلبرت برای ایوا (با بازی زیبای جولیا لوئی درایفوس) بینقص و لایق احترام جلوه میکند، حرفهای دوستش ماریان که از قضا همسر سابق آلبرت هم هست، برای وی شکبرانگیز هستند و آزارش میدهند. فیلمنامه هم به خوبی به شک و تردید او دامن میزند و به همین خاطر، درگیریهای ذهنیاش مابین پذیرش آنچه که میبیند و آنچه که میشنود، به بهترین شکل ممکن به مخاطب منتقل میشوند. لحنِ بهجای اثر در روایت داستان درون تکتک دقایقش نیز کمدی حسابشدهای را خلق میکند و در عین حال هرگز از جدیت بحثهای مطرحشده در قصه نمیکاهد. در آخر هم مخاطب میماند و فیلمی لذتبخش که مفاهیمش قابل بسط به شرایط تمام انسانهایی هستند که از بیاعتمادی نسبت به هر عنصر پررنگی در زندگیشان رنج میبرند. چه آنهایی که زندگی مشترک ناموفقی داشتهاند و حالا دیگر نمیتوانند فرد جدیدی را به بینقصی مد نظرشان ببینند و چه آنهایی که دروغ از آب درآمدن یک حقیقت پذیرفتهشده در ذهنشان، باورشان نسبت به همهچیز و همهکس را به چالش میکشد.
Mad Max: Fury Road
- تحلیلِ «هیجان، فلسفه و فمنیسم» در Mad Max Fury Road
- نقد فیلم Mad Max: Fury Road - مکس دیوانه: جاده خشم
پذیرش ساخته شدن فیلمی به دیوانگی «مکس دیوانه: جاده خشم» توسط یک استودیوی هالیوودی در سال ۲۰۱۵ میلادی، حتی بعد از گذر چهار سال از زمان اکرانش، به هیچ عنوان کار سادهای نیست. بالاخره داریم دربارهی پروژهای تقریبا ۱۵۰ میلیون دلاری حرف میزنیم که در درجهی سنی بزرگسال تولید شد و قسمت جدید مجموعهای به حساب میآمد که سهگانهی اولش بین سالهای ۱۹۷۹ تا ۱۹۸۵ میلادی روی پردههای نقرهای رفته بود. سهگانهای که کمخرجترین و پرخرجترین قسمتهایش به ترتیب ۳۵۰ هزار و ۱۲ میلیون دلار خرج داشتند و فروش کلیاش هم هرگز عددی در حد و اندازهی ۱۵۰ میلیون دلار را رد نکرد! ولی اعتماد بی حد و اندازهی کمپانی «برادران وارنر» (Warner Bros) به جرج میلر و دنیاآفرینی شگفتانگیز او، از همه نظر جواب داد و موفقیتآمیز ظاهر شد.
«مکس دیوانه: جاده خشم»، همانگونه که درونش اتومبیلهایی را نشان میداد که سوختی به جز خون نداشتند، خون تازهای به ماشین سینمای اکشن تزریق کرد. از مردمان دیوانهای که در مقابل یک کامیون ویرانگر زنجیر شده بودند و وسط آتش و در حال حرکت کامیون درون صحرایی بیانتها، گیتار الکتریک مینواختند تا تام هاردی که در دقایق نهچندان کوتاهی از فیلم، وظیفهای نداشت جز این که از شدت زجر و درد، دوربین را نگاه کند و فریاد بزند. اینها، شاید روی کاغذ جنونآمیز و خالی از هرگونه به معنی به نظر برسند. اما در واقعیت جهانی جنونآمیز و همزمان پیچیده، لایق بحث و غرقکردنی را ساختند. نتیجه هم آن شد که Mad Max: Fury Road را همگان فهمیدند. حتی آنهایی که هیچ درکی نسبت به ابعاد فلسفی داستانش نداشتند. حتی آنهایی که قطعی آب و گرفته شدن آن از مردم را به سان پرترهای کامل از تمام جوامع کهن و امروزی که با بخشیدن ذرهذرهی زندگی به انسانها آنها را کنترل میکنند، ندیدند. همه میتوانستند از Mad Max لذت ببرند. نتیجه هم شد فروش جهانی ۳۷۹ میلیون دلاری فیلم و قرار گرفتن میانگین امتیازاتش در وبسایتهای راتن تومیتوز و متاکریتیک، به ترتیب روی اعداد ۹۷ و ۹۰! نامزدیها و جوایز گوناگون اثر هم که اصلا نیازی به یادآوری ندارند. چرا که لیست بلندی را شامل میشوند که طلاییترین نقاطش را ده نامزدی اسکار و شش جایزهی این مراسم، شکل میدهند. خلاصهی همهی صحبتها هم همین که اگر تا به امروز Mad Max: Fury Road را ندیدهاید، با یک روز به تاخیر انداختن پروسهی فراموشناشدنی تماشایش، به خودتان ستم نکنید. اگر هم آن را دیدهاید، این بار کمی بیشتر دربارهاش بخوانید و با نگاهی عمیقتر، مجددا به سراغش بروید. چرا که شاید این فیلم یکی از ستایششدهترین آثار سینمایی چند سال اخیر بوده باشد. ولی باور کنید هرچه بیشتر به درک شگفتیهایش نزدیک میشوید، بیشتر میفهمید که حتی آن حجم از ستایشها، حق مطلب را دربارهاش عطا نکردهاند.
The Elephant Man
- خداحافظی دیوید لینچ از دنیای سینما
- نقد فیلم Mulholland Drive - جاده مالهالند
بر کسی پوشیده نیست که در اکثر در جوامع هنری، نام دیوید لینچ مساوی است با استاد سینمای سورئال. کسی که فیلمهایش را بدون توجه به نظر اشخاص مختلف یا در نظر گرفتن مسائلی چون سودآوری یا ضرردهیِ مالیشان میساخت و در کارش هم کمتر حریفی داشت. فرقی نمیکند که دوستدار سینمای او باشید یا نتوانید با جنس خاص فیلمهایی که آفرید، ارتباط برقرار کنید. در هر حالت، انکار جایگاه او در دنیای هنر هفتم، به نوعی برای هیچکس ممکن نیست. بالاخره لینچ همان شخصی است که مطابق نتیجهی یکی از بزرگترین نظرسنجیهای انجامشده از بین منتقدان گوناگون در سالهای اخیر، بهترین فیلم قرن بیستویکم یعنی «جاده مالهالند» (Mulholland Drive) را میتوان در کارنامهاش دید؛ فیلمی غیراقتباسی و مطلقا برآمده از ذهن او، برای سینما و مخاطبانش. گسترهی اثرگذاری این هنرمند در دنیای تصویر، حتی به سینما هم محدود نمیشود و پا به دنیای جعبهی جادویی نیز میگذارد. به بیان بهتر، لینچ در اوایل دههی ۹۰ میلادی برای نخستین بار باعث شد که مخاطبان به تلویزیونهایشان به عنوان دستگاهی مهمتر از نمایشدهندهی سرگرمیهای گذرا برای افراد دائما ساکنشده در خانه، نگاه بیاندازند. «توئین پیکس» (Twin Peaks) کاری کرد که مخاطب در برابر تلویزیون بنشیند، به آنچه مقابلش هست فکر کند و مثل یک کارآگاه سراغ بررسی تکتک سکانسها برود. همهی اینها هم کلیدزنندهی حرکتی بودند که امروز، ما را به عصر طلایی مدیوم تلویزیون میرساند. به عصری که دیوید فینچرها هم پروژههای گوناگونی در تلویزیون دارند و اعتبار و احترام این مدیوم، کموبیش در بالاترین حد ممکن طبقهبندی میشود.
اما بین تمام آثار کارگردانیشده توسط دیوید لینچ، «مرد فیلنما» به عنوان دومین پروژهی او، شاید در اوج تاریکی و سیاهی، انتهای چیزی باشد که آن را سینمای شاعرانه صدا میزنند. فیلمی تلویزیونی و واقعگرایانه و به دور از فضاهای سورئال اکثر آثار وی با بازی آنتونی هاپکینز افسانهای که به داستان یک هیولا میپرداخت. فیلم از لحظهی لگد خوردن زنی حامله توسط چند فیل آغاز میشود. بعد هم به جلوتر سفر میکند و دورانی را نشان میدهد که در آن، ماحصل پرتاب شدن زن به روی زمین به خاطر لگد فیلها، مثل یک حیوان سیرک در گوشهای از شهر زندگیاش را میگذراند. در اینجای قصه، «مرد فیلنما» هیولایی است به غایت ترسناک و آرامگرفته در دل کثیفترین سایهها، که در تاریکترین زوایای شهر به نفس کشیدنهای زجرآورش ادامه میدهد و موسیقیها و تصویرسازیهای فیلم هم بارها و بارها شما را از او میترسانند. موجودی شاید شبیه به حیوانات که سطح درک بالایی ندارد، بوی بدی میدهد و همه از او فراری هستند. و در ورای تمام صحبتهایی که میتوان راجع به The Elephant Man داشت، چیزی نیست جز آن که در پردهی سوم فیلم، لینچ شما را چند بار در سکانسهایی با محوریت او به گریه میاندازد. نه به خاطر آدمهایی که توسط موجود هیولامانند آسیب دیدهاند. بلکه به خاطر هیولایی که شاید انسانهای پیرامونش، موجودات وحشتآفرین اصلی این دنیا باشند.
هتتریک
«هتتریک» به تهیهکنندگی مجید مطلبی و نویسندگی و کارگردانی رامتین لوافی، یکی از تازهاکرانهای سینمای ایران محسوب میشود که البته سازندگانش مراحل ساخت آن را در سال ۱۳۹۵ به پایان رساندهاند. ساختهی لوافی که امیر جدیدی، ماهور الوند، صابر ابر، همایون ارشادی و پریناز ایزدیار را به عنوان بازیگران اصلی دارد و مرتضی هدایی و هایده صفییاری به ترتیب مسئولیت فیلمبرداری و تدوین آن را عهدهدار بودهاند، نخستین بار در جشنوارهی جهانی فجر به نمایش درآمد و در همان رویداد هم سیمرغ بهترین فیلمنامه را به خانه برد تا با توجه به حضورش در جشنوارههای دیگری چون شانگهای، ونکوور و چنا، حضور موفقی در محافل سینمایی اینگونه داشته باشد. البته سیمرغ بهترین فیلمنامه، تنها جایزهی «هتتریک» از جشنوارهی جهانی فجر نبود و ماهور الوند نیز برای نقشآفرینی در اثر مورد بحث، از نگاه داوران جشنواره به عنوان بهترین بازیگر زن شناخته شد. «هتتریک» به گفتهی سازندگانش فضایی حادثهمحور دارد و با غافلگیریهای گوناگون، قصهگوییاش را پیش میبرد تا به تغییرات آدمها و عدم توجه دیگران به شکلگیری این تغییرات در وجود آنها بپردازد.