یک فیلم نوآر فرانسوی، اثری با درخشش نیکول کیدمن، اثر پروانهای و کمدی رمانتیک Emma با بازی آنیا تیلور جوی.
قدیمیترین و جدیدترین آثار حاضر در این مقالهی معرفی فیلم سینمایی، با ۶۲ سال فاصلهی زمانی اکران شدهاند. همچنین میان کشور سازندهی یکی از آثار مورد بحث و یکی از کشورهای سازندهی اثر دیگر، نزدیک به ۷۰۰۰ کیلومتر فاصله وجود دارد. تازه اگر وارد جزئیات ژانرها شویم و سراغ دقت به تفاوت مخاطبهای هدف هرکدام از چهار فیلم انتخابشده برویم، فاصلهی آنها با یکدیگر بیشتر از قبل هم به نظر میآید.
سینما انقدر انسانهای زیادی را در آغوش میکشد که همهی آنها میتوانند تشکیلدهندهی شمارهی ۲۲۹ سری مقالات «آخر هفته چه فیلمی ببینیم؟» میدونی باشند.
Elevator to the Gallows (1958)
اکنون وقتی به سینمای موج نوی فرانسه مینگریم، امکان ندارد که متوجه حضور تأثیرگذار لویی مال، ژن مورو و مایلز دیویس در تاریخ غنی این بخش از هنر هفتم نشویم. همکاری آنها در Elevator to the Gallows با نام فرانسوی Ascenseur pour l'échafaud یک فیلم نوآر ماندگار را آفرید که هم مخاطبها و هم منتقدها به ستایش آن پرداختند؛ تا حدی که برخی افسانهها در رابطه با چگونگی همکاری تبدیل شدن دیویس به آهنگساز این اثر سینمایی شکل گرفتند.
جالب اینجا است که هر سه نفر در زمان خلق فیلم Elevator to the Gallows اصلا به اوج شناختهشدگی خود نرسیده بودند. لویی مال در آن زمان کمتر از ۲۵ سال سن داشت و میخواست نخستین اثر سینمایی بلند خود را کارگردانی کند. ژن مورو به قدری تازه با این فیلم شناخته شد که تعدادی از منتقدها به اشتباه گفتند این اولین نقشآفرینی او است. چون اصلا اجراهای قبلی وی را ندیده بودند.
فیلم Elevator to the Gallows دو خط داستانی را جلو میبرد. عشق، قتل و یک فم فتل بسیار عجیب و متفاوت با تعریف اکثر مخاطبها در مرکز قصهگویی اثر قرار گرفتهاند و مدتزمان حدودا ۹۰ دقیقهای آن سبب میشود که فراتر از انتظار خیلیها توانایی جلب توجه مخاطب بهصورت کامل را داشته باشد.
To Die For (1995)
به مانند اثر قبلی قرارگرفته در فهرست پیشرو، تیم ساخت To Die For شامل چند نفر بود که تازه با این اثر کمکم به سمت شناختهشدگی و موفقیت قدم برداشتند؛ واکین فینیکس، الیسون فالند و کیسی افلک. اما بدون شک ستارهی اصلی اثر شخصی نیست جز نیکول کیدمن که تمام جزئیات شخصیت را به خوبی به تصویر میکشد و سوزان استون را تبدیل به کاراکتری قابل پذیرش میکند.
جدیت برخی از بخشهای فیلم To Die For و اغراقآمیزی خندهآور آن در برخی از قسمتهای دیگر، همه کاملا هدفمند کنار یکدیگر قرار گرفتهاند. این اثر را میتوان طعنهای قابلتوجه به رفتار مردم در قبال شهرت و رفتار رسانهها در قبال افراد مشهور دانست. زیرا به مخاطب میدهد که چهطور گاهی علاقهی بیپایان به شهرت سبب میشود که او از انجام هیچ کاری ابا نداشته باشد.
سپس رسانه در زمان نیاز، خود آن فرد را تبدیل به موضوعی سرگرمکننده برای مردم خواهد کرد. قدم به قدم هر موضوع جدی توسط افرادی که فقط و فقط بهدنبال قفل کردن نگاه مردم روی خود هستند به حاشیه برده میشود. سوزان هم که داستان او با الهام از رخدادهای واقعی نوشته شده است، متفاوت با تصور خود در مرکز برخی از توجهات قرار میگیرد.
The Butterfly Effect (2004)
نظریه آشوب بارها و بارها توسط فیلمنامهنویسها در آثار سینمایی و تلویزیونی مختلف مورد استفاده قرار گرفته است. بااینحال همچنان محصولی مثل بازی Life is Strange نشان میدهد که پرداخت درست به جنبههای احساسی اثر پروانهای، توانایی همراه کردن مخاطب با یک قصهی علمی-تخیلی قدرتمند را دارد. فیلم The Butterfly Effect در سال ۲۰۰۴ میلادی اکران شد و توانایی انجام این کار برای بسیاری از مخاطبها را داشت. جالب اینجا است که بسیاری از رسانهها روی خوشی به اثر نشان ندادند و نمرات مردمی آن به مراتب بالاتر از نمرات منتقدها هستند.
امروز هم وقتی به سراغ این اثر میرویم، با ناپختگیهای انکارناپذیری در روایت داستان و حتی استفاده از تکنیکهای تصویری تصویری روبهرو میشویم. ولی The Butterfly Effect وظیفهی اصلی خود را انجام میدهد و قدم به قدم شخصیت را به یک درک مهم نزدیک میکند. او مدام به فکر ایجاد تغییر در لحظات کلیدی زندگی برای خلق نسخهای بهتر از «زمان حال» است. اما مدام به حال خود و دیگران آسیب میزند.
تیم سازنده هم از پس نشان دادن وجود انتخابهای لحظهای و تأثیرگذار در زندگی برآمده است و هم اصل محتوا و هدف اثر را فراموش نمیکند. اینگونه فیلم The Butterfly Effect میتواند آن درام پرتعلیق و سرگرمکننده باشد؛ بدون آن که خالی از محتوا به نظر برسد. نباید از یاد برد که علاوهبر ایوان، بسیاری از تماشاگرها نیز میتوانند حداقل مدتی بعد از دیدن The Butterfly Effect برای انتخابهای بزرگوکوچک خود صرفا بهدنبال دستیابی به ایدهآل باورنکردنی و دستنیافتنی فکر نکنند. زندگی در یک جهان خالی از ایدهآل، گاهی شاید آرامشبخشترین آرزوی خیلیها باشد.
Emma (2020)
یک کمدی رمانتیک اقتباسی که مخاطب را به گذشته میبرد، از پس انجام کارهای سرگرمکنندهی زیادی برمیآید. برای نمونه تیم سازنده میتواند بهسادگی هیچ هراسی از اغراق به خرج دادن در رنگبندی عجیب انتخابشده برای طراحی صحنه و لباس نداشته باشد. در همین حین بستری شکل میگیرد که در آن بازیگرهایی همچون آنیا تیلور-جوی هم میتوانند آزادانه و به دور از محدودیتهای مشخص برخی سبکهای دیگر، کار خود را مقابل دوربین انجام دهند.
این میزان از فراغ بال سازندگان اثری را به وجود میآورد که برای عدهای سرگرمکننده و سرخوشانه به نظر میرسد و برای عدهای تبدیل به محصولی غیر قابل جدی گرفتن و در نتیجه غیر قابل تماشا میشود. اینجا یکی از آن آثار سادهای را میبینیم که چون از هویت خود خجالت نمیکشد، قرار نیست بهسادگی از ذهن همه پاک شود. در نتیجه برخی از افراد همچنان آن را دوست دارند و در مقابل مخاطبانی را میبینیم که موقع اشاره به شکست سینمای روز در اقتباس از آثار ادبی گذشته یاد Emma میافتند.
آیا این اثر کمدی میتواند با سبک خود کاری به یگانگی و تاثیرگذاری سریال The Great را انجام دهد؟ اصلا و ابدا. آن ساختهی ارزشمند شبکه آنلاین Hulu با نقشآفرینی درخشان ال فانینگ و نیکلاس هولت احتمالا یکی از هیجانانگیزترین اتفاقات رخداده برای فیلمها و سریالهای متمرکز روی زندگی اشراف گذشته است. اما Emma لیاقت یک بار تماشا را دارد. چون وقتی آن را میبینیم، حداقل مشخص است که تیم سازنده نمیخواست سراغ کپیبرداری بیفکر از روی یک محصول سینمایی موفق دیگر برود.