آخر هفته چه فیلمی ببینیم: از Dead Poets Society تا Nights of Cabiria

آخر هفته چه فیلمی ببینیم: از Dead Poets Society تا Nights of Cabiria

ساخته‌ای دل‌نشین و پراحساس از فدریکو فلینی، «انجمن شاعران مرده»، «آخرین موهیکان» و شاهکار ماندگار سرگئی آیزنشتاین؛ همراه چهل و پنجمین مقاله‌ی معرفی فیلم میدونی باشید.

در جدیدترین مقاله از سری مقالات «آخر هفته چه فیلمی ببینیم؟» میدونی، چهار اثر جذاب و خواستنی را معرفی می‌کنیم که اولی را آن‌هایی که زندگی را امیدوارانه، شیرین و همچون یک جعبه شکلاتِ دوست‌داشتنی می‌نگرند یا حداقل دوست دارند به دنیا چنین نگرشی داشته باشند دوست خواهند داشت و دومی را همه‌ی آن‌هایی که خواهان سرگرمی‌های خواستنی و به یاد ماندنی هستند. دو فیلم انتهایی اما برای عاشقان سینما، دوست‌داشتنی جلوه می‌کنند. آن‌هایی که تاریخ هنر هفتم را می‌خوانند، خیلی از بزرگانش را می‌شناسند و تماشای مسیری که یکی از زیباترین هنرهای دنیا برای رسیدن به نقطه‌ی فعلی طی کرده، برای‌شان شگفت‌انگیز است. به بیان ساده‌تر باید گفت در این مقاله‌ی معرفی فیلم اسم آدم‌های محترمی همچون رابرت ویلیامز، دنیل دی لوئیس، سرگئی آیزنشتاین و فدریکو فلینی ایتالیایی به گوش‌تان خواهد رسید. حالا این که چنین نام‌هایی چه‌قدر برای‌تان هیجان‌انگیز هستند، دیگر به خودتان و سلایق محترمی که دارید، بستگی دارد. 

Dead Poets Society

«انجمن شاعران مرده» هر آن‌چه که نباشد، شاعرانه‌ترین فیلم این لیست، است. اثری با بازی رابین ویلیامز که به شکلی اشکال‌دار اما به یاد ماندنی و شیرین، قصد به تصویر کشیدن چگونگی متفاوت شدن جهان برای یک انسان، پس از تغییر در نگرش او را دارد. چرا که قصه، مکانی سنتی و خسته‌کننده یعنی همان‌جایی را که خیلی‌های‌مان از آن تنفر داریم به عنوان لوکیشن اصلی‌اش انتخاب می‌کند، بیننده‌اش را به فضای آموزشی حوصله‌سربر همیشگی می‌برد و بعد، دقیقا همان‌طور که شاگران کلاس با دیدن معلم جدیدشان و شور و هیجان عجیبش هیجان‌زده می‌شوند، به او انرژی می‌بخشد. درست است که این قصه، یعنی آمدن استادی جدید که دروس همیشگی را به شکل سنتی ارائه نمی‌کند و پرانرژی است و به زندگی دانش‌آموزانش هیجان می‌بخشد، حداقل برای مخاطب امروز چیز تازه‌ای نیست و درست است که Dead Poets Society، بعضی‌وقت‌ها در دام شاعرانه بودنش می‌افتد و در راه تلاش برای قدم گذاشتنِ احساسی به قصه برای جذب کردن بیشتر مخاطب، از رعایت کردن برخی اصول سینمایی بازمی‌ماند. ولی با همه‌ی این‌ها، «انجمن شاعرانه مرده» اثر خوبی است. به این دلیل ماندگار شده که هدفش را می‌شناسد و مطابق آن حرکت می‌کند. بالاخره اثری که دارد درباره‌ی طغیان کردن و پشت سر گذاشتن سنت‌ها حرف می‌زند و سعی می‌کند به ارزش حقیقی کلمات و در معنای بلندتر آن ادبیات اشاره کند، برایش آن‌قدرها پربیراه هم نیست که بدون توجه به برخی موارد همیشگی، داستانش را بگوید و برود.

Dead Poets Society، در گروه همان فیلم‌هایی طبقه‌بندی می‌شود که برخی مخاطبان بعد از دیدن‌شان آن‌ها را مسخره می‌کنند و آن‌ها را بیش از حد خوش‌بینانه یا بی‌فایده در زندگی واقعی می‌دانند و بعضی دیگر همیشه تفکرات داخل فیلم‌نامه‌شان را به خاطر می‌سپارند و در لحظاتی از زندگی خود، با توجه به آن‌ها احساسات‌شان را شکل می‌دهند. شاید اوج این ارتباط برقرار شدن بین دسته‌ی دومِ مخاطبان و فیلم، در آن‌جایی رقم بخورد که کلمات، اشعار و در کل نوشته‌ها، برای بیننده مستقیما پس از چندین و چند دقیقه فضاسازی، به عنوان چیزی مرتبط با روح انسان معرفی می‌شوند و جالب‌تر آن که تماشاگر چنین بیانی را به عنوان یک دروغ یا دیالوگ هیجان‌آور نمی‌شناسد و به خوبی آن را لمس می‌کند. البته که این وسط فارغ از فضاسازی و فیلم‌برداری و صداگذاری، یک عنصر پررنگ دیگر هم یافت می‌شود که بار انتقال حرف‌های این اثرِ معنامحور را به دوش بکشد؛ رابین ویلیامز فقید که هنر هفتم، هنرنمایی‌هایش را فراموش نخواهد کرد.

The Last of The Mohicans

مایکل مان با «آخرین موهیکان»، چند چیز را به طرز انکارناپذیری ثابت کرد. اول این که اگر می‌خواهید اثری بسازید که خیلی‌ها ستایشش می‌کنند و بسیاری از منتقدان آن را شاهکار می‌دانند، لزوما نباید محصولی بی‌نقص داشته باشید و به جای آن، این غرق کردن بیننده در تجربه‌ی قابل قبول‌تان است که می‌تواند نتیجه‌ی نهایی را رقم بزند و دوم آن که استفاده از چیزهای کلیشه‌ای درون قصه و حتی به کار بردن داستان‌سرایی‌هایی آشنا برای مخاطب نیز در موقعیت‌های خاص و متفاوت، می‌تواند اوریجینال و اصیل به نظر برسد. مخصوصا اگر بازیگرهای کاربلدی داشته باشید که خودشان را در فضاسازی ظاهری روایت‌تان جای می‌دهند. البته این‌ها ابدا ویژگی‌های بدی نیستند و اتفاقا، بخشی از هنر سینما را عیان می‌کنند. آدم‌ها همیشه نمی‌توانند شاهکارهای ازلی و ابدیِ سرتاسر تازگی بسازند، ولی مایکل مان ثابت می‌کند که فهم صحیح اغراق‌ها و روایت‌های سینمایی، می‌تواند همه‌چیز را تا همان اندازه عالی جلوه بدهد.

ماجرای فیلم، درباره‌ی نبرد حماسی‌تاریخیِ فرانسوی‌ها با سرخ‌پوستان است که در عین وفاداری نداشتن به منبع اقتباس به عنوان یک نکته‌ی مثبت و وفاداری نداشتن به حقیقت‌های تاریخی به عنوان نکته‌ای منفی، از پس جذاب جلوه کردن برای تماشاگر امروزی برمی‌آید. هاوک‌آی، قهرمان اصلی قصه که دنیل دی لوئیس همچون بسیاری از نقش‌آفرینی‌های دیگرش کمال‌گرایانه آن را به تصویر می‌کشد، بعضی مواقع همان قهرمان عاشق‌پیشه‌ی کلیشه‌ای شکست‌ناپذیر است و بعضی مواقع، موجودی که زخم‌های درونی و عمق شخصیتی‌اش را می‌توان باور کرد. این موضوع البته برای خیلی از کاراکترهای دیگر داستان صدق نمی‌کند و بسیاری از شخصیت‌های فیلمِ کارگردان آثاری چون Public Enemies و Heat، پرسوناهایی ساده به شمار می‌روند. اما نکته در این نهفته است که آن‌ها را هم می‌شود به عنوان کاراکترهایی پذیرفتنی شناخت و هم وسط داستان پرتلاطم و احساسی و خشونت‌بار اثر، اصلا فرصتی برای فکر کردن به اشکالات‌شان خلق نمی‌شود. The Last of The Mohicans، برای آن‌هایی است که دنبال سرگرمی‌های ارزشمند می‌گردند؛ این شاید بهتر از هر چیز دیگری، هویت اثر را برای‌تان آشکار کند.

Battleship Potemkin

نوشتن درباره‌ی یکی از تعریف‌کنندگان آن‌چه امروز پس از مخلوط شدن با هزاران ویژگی دیگر تبدیل به «سینما» شده است، نه فقط کار ساده‌ای نیست که در حالت معمول اصلا در حوصله‌ی چنین مقاله‌ی کوتاهی نمی‌گنجد. ولی واقعیت این است که سرگئی آیزنشتاین، نه فقط یک فیلم‌ساز خارق‌العاده، که نظریه‌پرداز هنریِ ماندگاری است که فیلم‌سازان به اندازه‌ی قاب‌بندی‌هایش از جملات و باورهایی که در طول مطالعات ارزشمند خود به آن‌ها دست پیدا کرده هم یاد می‌گیرند و نمی‌شود نامی از آثارش برد و حداقل کمی هم که شده، درباره‌ی چرایی بزرگی‌اش صحبتی به میان نیاورد. وی شاید نخستین شخصی باشد که مفهوم استفاده از شات‌های سینمایی، به عنوان عناصری که در کنار یکدیگر معنی حقیقی‌شان را پیدا می‌کنند، به شکلی مطلقا عالی نشانِ همگان داد و در زمانه‌ای که کات زدن میان دو نمای متفاوت نیاز به تلاش و زحمتی چندین برابر آن‌چه کارگردانانِ امروز با آن مواجه هستند داشت، تصاویری را خلق کرد که هنر هفتم هرگز نتوانست آن‌ها را فراموش کند. او روایت‌هایی سینمایی را بر پایه‌ی تصویرسازی‌های فوق‌العاده، سکانس‌های استعاری به‌جا و قابل درک برای تماشاگر و در راس‌شان جابه‌جایی سیال مابین نماهای مختلف می‌آفرید و به جای گزافه‌گویی، به سبب تعویض به‌جا و پرتعداد نماها با یکدیگر، ذهن بیننده را در مسیر آشنا کردن او با برخی حقیقت‌ها و مفاهیم همراهی می‌کرد. Battleship Potemkin، به عنوان دومین اثر بلند و یکی از شاهکارهای آیزنشتاین، به خوبی سینمای او را در خام‌ترین حالتش نشان می‌دهد و به بیننده‌ی سینمادوست می‌فهماند که حرکت از روی امواج در حال برخورد به دیواره و رسیدن به لحظاتی پرشده از ظلم و رفتارهای پست، شیوه‌ای برای گذرانِ وقت فیلم نیست و بار معنایی دارد. آیزنشتاین در Battleship Potemkin به واقع نشان می‌دهد که فیلم‌ساز برای صحبت کردن با تماشاگر خود، شاید به چیزی بیشتر از شات‌هایی صحیح و از آن مهم‌تر مونتاژهای حساب‌شده، هنری و احساس‌برانگیز نیاز نداشته باشد و نه برای همگان که برای عاشقان سینما، دیدنش مثل ورق زدن کتاب خاصی می‌ماند که قسمت زیادی از تاریخ شکل‌گیری هنر هفتم را درون آن شرح داده‌اند. آیزنشتاین در یکی از زیباترین جملاتش، می‌گوید «زبان» بیشتر از هنری مثل «نقاشی» به «فیلم» شباهت دارد و راستش را بخواهید، دقیقا فیلم‌هایی مثل «ناو جنگی پوتمکین» هستند که پتانسیل شناساندن سینما به عنوان زبانی خاص و تماما بی مثل و مانند را سال‌های سال، یدک کشیده‌اند.

Nights of Cabiria

ادعا نمی‌کنم که سینمای فدریکو فلینی را خوب درک کرده‌ام، خوب می‌شناسم یا فهمی عمیق نسبت به آن دارم. چرا که تا به امروز Nights of Cabiria تنها فیلمی از فلینی بوده که تمام و کمال، تماشایش کرده‌ام. اثری که آن را به شکلی غیرمعمول دوست داشتم و برای مدت‌هایی طولانی از خودم می‌پرسیدم که چرا تا آن اندازه خواستنی به نظر می‌رسد. تا این که همین زمان‌ها طولانی‌تر شدند و وقتی یک بارِ دیگر فرصت فکر کردن به «شب‌های کابیریا» پیش آمد، متوجه شدم به طرز معجزه‌واری انگار همه‌ی نماهایش را می‌توانم جلوی چشمانم تجسم کنم. این را گفتم، تا بگویم اثر مورد بحث آن‌چنان در فرم داستان‌گویی‌اش بی‌نقص است، آن‌چنان شات‌هایش را حساب‌شده، طولانی و مرتبط با قصه خلق می‌کند و آن‌قدر پس از دهه‌ها حس یگانگی و تکرارناپذیری را یدک می‌کشد که بدون نیاز به انجام کاری خاص، می‌توانید یک بار تماشایش کنید و اطمینان داشته باشید از یادتان نمی‌رود. این مرثیه‌ی خوانده‌شده برای آدم‌های جهان، عشق و تکرار احمقانه‌ای که جهان ما گرفتارش شده، به شکلی دیوانه‌کننده نامحدود به زمان و مکان به نظر می‌رسد. شاید موضوعات فیلم طوری جهان‌شمول بوده‌اند که گذر سال‌ها و کهنگی تصاویر که بوی خاصِ ضعف تکنولوژی‌های به کار رفته در آفرینش (به معنای حقیقی کلمه. موقع دیدن شب‌های کابیریا، درست یا غلط احساس می‌کنید مثل و مانند این شات‌ها را هم کسی جز کارگردان ایتالیایی محبوب، تا به امروز نیافریده است) آن را می‌دهند، تاثیری بر عمق حرف‌ها و فلسفه‌سرایی‌هایش نداشته‌اند و شاید هم فیلم‌ساز چنان جلوتر از زمانه‌اش بوده است که تازه مخاطب امروز می‌تواند به درستی اثرش را درک کند. ولی هر چه که باشد، تفاوتی در بزرگی دقایق و بلندی جایگاه فیلم ایجاد نمی‌شود.

Nights of Cabiria، پیرنگِ داستانی ظاهرا ساده‌ای دارد. از پول آغاز می‌کند و به عشق می‌رسد و بعد دوباره همین مسیر را برعکس می‌رود. حس دور باطل را به انسان منتقل می‌کند، ولی راه تازه را هم نشانش می‌دهد. خیلی مواقع اشتباه را به عنوان چیزی که با راه حل جبران خواهد شد نمی‌شناسد و در برابر شخصیتش، اشتباهی جدید می‌گذارد. نوعی روایت سینمایی خاص را که بر پایه‌ی یک عنصر ثابت پیش‌روی می‌کند نشان می‌دهد ولی آن‌قدر با خرده‌پیرنگ‌های عالی جلو می‌رود که هم بیننده یکی از مهم‌ترین حقه‌های به کار رفته در سینما تا به امروز را بیاموزد، هم به اندازه‌ی کافی لذت ببرد. شب‌هایی که کابیریا با هیجان، غم، درد، لبخند و حرکت آزادانه و وقت هدر دادن می‌گذراند، لزوما شب‌های معرکه‌ای نیستند. ولی وی آن‌ها را به امید رسیدن به شبی معرکه سر می‌کند. همین باعث می‌شود کابیریا از رسیدن به داشته‌های فعلی‌اش باز بماند، خودش را گم کند و بیننده هم او را به عنوان شخصیتی عمیق، میان شلوغی‌های محیط‌های فیلم نشناسد. ولی قصه چون جلوه‌ای از زندگی ما است، هم‌ذات‌پندارانه جلو می‌رود. هم‌ذات‌پندارانه جلو می‌رود تا شما هم از آن همان شب خارق‌العاده‌ای را بخواهید که کابیریا از دنیا می‌خواست. هم‌ذات‌پندارانه جلو می‌رود تا از روایت لذت ببرید، ولی درکش نکنید. هم‌ذات‌پندارانه جلو می‌رود تا همراه کابیریا در هیاهوی خواسته‌ی قلبی‌اش گم شوید و در یکی از بهترین پایان‌بندی‌هایی که در زندگی‌ام دیده‌ام، دست و پای‌تان را از این که چه‌قدر مثل شخصیت اصلی داستان فکر کرده‌اید گم کنید. هم‌ذات‌پندارانه جلو می‌رود تا راحت هم‌ذات‌پنداری کنید. تا راحت به خودتان بیایید و بهتر از هر زمان دیگری، ارزشِ راه را فارغ از نقطه‌ی انتهایی‌اش یا همه‌ی حوادثی که می‌توانند درون آن رخ بدهند در آغوش کشیده باشید.


افزودن دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

HTML محدود

  • You can align images (data-align="center"), but also videos, blockquotes, and so on.
  • You can caption images (data-caption="Text"), but also videos, blockquotes, and so on.
2 + 11 =
Solve this simple math problem and enter the result. E.g. for 1+3, enter 4.