در چهل و ششمین معرفی فیلم میدونی، هم «فریادها و نجواها»، اثر اینگمار برگمان را داریم و هم به سراغ آثاری با بازی متیو مک کانهی، اسکارلت جوهانسون و کالین فرث میرویم. همراه ما باشید.
در جدیدترین مقاله از سری مقالات «آخر هفته چه فیلمی ببینیم؟» میدونی، چهار اثر سینمایی جذاب را معرفی میکنیم که هر کدام مخاطبان خاص خودشان را دارند و از فیلمهایی سرگرمیمحور تا آثاری عمیق و ماندگار را مابینشان پیدا میکنید. برای شروع لیست هفتهی جاری، سراغ فیلمی دربارهی دوران جنگ داخلی خواهیم رفت که قطعا یکی از بزرگترین آثار ساختهشده دربارهی آن دوران نیست ولی ارزشهای سینمایی خودش را دارد و بعد با اینگمار برگمان و شاهکارش کارمان را ادامه میدهیم تا مخاطبان پروپا قرص سینمای هنری در صورت ندیدن آن تا به امروز، شانس غرق شدن در تجربهای دیوانهوار و پرشده از رنگ قرمز را در این آخر هفته داشته باشند. افزون بر همهی موارد بیانشده، معرفی فیلم چهل و ششم با حرف زدن راجع به یک ساختهی اسکاری که در همان سالِ نامزد بودن Inception کریستوفر نولان در اسکار جایزهی بهترین فیلمنامه را برد و صد البته یک فیلم از استاد ساختن آثار سرگرمکنندهی سینمایی در هالیوود نیز به پایان میرسد. چرا آثاری تا این اندازه متضاد با هم را معرفی میکنیم؟ برای آن که همهچیز برای هر مدل مخاطب سینمایی، فراهم باشد.
Free State of Jones
«ایالت آزاد جونز» که کارگردان آثاری چون The Hunger Games و Ocean's 8 یعنی گری راس آن را ساخته، تازهترین فیلم این لیست و اثری است که اگر طرفدار قصههای جریانیافته در دوران جنگ داخلی آمریکا باشید و فضاسازیها و روایتهای مرتبط با آن زمانه را دوست داشته باشید، میتوانید در عین اشکالدار بودنش از آن لذت ببرید. ماجرای فیلم با یکی از قهرمانان این دوران و شخصی ارتباط دارد که بعد از مواجهه با برخی رخدادهای تلخ، پای خودش را از این جنگ بیرون میکشد و با رفتن به زادگاه خویش، اقدام به ایجاد ایالتی آزاد و مستقل برای زندگی کردن کشاورزان و بردگانِ زجرکشیده میکند. نیوتن نایت یا همان قهرمان اصلی داستان که البته شاید یکی از اشکالات فیلم در نگاه برخی منتقدان، همین جلوهی قهرمانانهی او باشد که از نگاه بعضی افراد به هیچ عنوان با حقیقتهای تاریخی مطابقت ندارد، مثل خیلی از شخصیتهای دیگر قصه تکبعدی و به دور از پیچیدگیهای ارزشمند سینمایی جلوه میکند ولی آنقدر هم ارائهکنندهی پرسونای جذابی است که تماشاگر بتواند در صورت کنار آمدن با چگونگی داستانگویی فیلم، از دنبال کردن داستانش خسته نشود. مخصوصا که این شخصیت با بازی عالی متیو مککانهی، تبدیل به نسخهای چند قدم جلوتر از آنچه اصولا پتانسیل بودنش را داشته میشود و حتی در برخی لحظات که هیجانزدگی قصه افزایش مییابد، بیننده به خاطر رویارویی با اجرای کامل او مشکلی با پذیرشِ شخصیت تقریبا بی عیب و نقص تصویرشده توسط گری راس ندارد. این وسط، نباید از لوکیشنهای جذاب و طراحی صحنههایی که به مخاطب فرصت غرق شدن در جهان اثر را میدهند هم گذشت؛ چرا که آنها جزو بهترین ویژگیهای Free State of Jones و معدود مواردی از فیلم هستند که نمیتوان بر آنها خردهای گرفت.
Cries and Whispers
اینگمار برگمان در Cries and Whispers با استفاده از چهار شخصیت اصلی، محیطی محدود و داستانی که همزمان حالتی رئال و رویاگونه دارد، سعی میکند از جزء به کل برسد و دربارهی زندگی کردن انسانها در دنیای امروز، افراد به ظاهر محترمی که برخلاف بعضی از انسانهای سادهتر ابدا لیاقت احترام ما را ندارند و خانههای مجلل و زیبایی که انسانهای خوشپوش و ظاهرا سفیدرنگ ساکن در آنها روی خونهای جاریشده توسط بدخلقیهایشان زندگی میکنند، داستان بگوید. در این میان، آنچه که فیلم را با کمک گرفتن از نقشآفرینی معرکهی چهار بازیگر اصلیاش به نقطهی ماندگار بودن، درخشیدن و ارزشمند تلقی شدن رسانده، پرداخت عالی فیلمساز به این کاراکترها با کم کردن فاصلهی مخاطب نسبت به آنها، ثبت کردن چهرهشان در ذهن بیننده با کمک کلوزآپها و تعریف کردنشان با توجه به عملی است که در داستان عهدهدار انجامش میشوند.
به همین سبب، برگمان به خاطر شناساندن تمام و کمال این چهار شخصیت عمیق به مخاطب، بخشیدن رفتارهایی متناقض با انتظاراتی که پس از دیدن ظواهرشان را داریم به آنها و صد البته گفتن داستانی که بهترین صفت برای توصیف چگونگی بیان شدن آن در زبان سینما چیزی جز «شاعرانه» نیست، سعی میکند از محیط محدود اطراف آنها به گونهای بهره ببرد که بیننده، فیلم را به عنوان تصویری از کل دنیا و شخصیتها را تصویری از چهرههای مختلف خیلی از آدمها ببیند تا بتوان فیلمش را جهانشمول دانست و همهچیز به بهرهجویی صحیح از بهترین ویژگیهای سینمای خودش برای غرق کردن بیننده در فیلمی عجیب و خاص، محدود نشود. اثری که شاید خاصترین و ماندگارترین حرفهایش، آنهایی باشند که با قهرمان کردنِ سادهترین کاراکتر داستان برخلاف همهی تصورات سینمایی آشنا برای مخاطب، به بیان کردنشان میپردازد. قهرمانی که البته خیلی خیلی با آن تصور کلیشهای و تکرارشدهای که ما از این کلمه در ذهنمان جای دادهایم، تفاوت دارد.
The King's Speech
به راستی شاید باور کردن آن که یکی از پادشاهان انگلستان با مشکلی جدی در حرف زدن یا به عبارت بهتر لکنت زبان مواجه بوده است، خیلی خیلی سخت باشد. نه، نمیخواهم واقعی بودن این داستان حقیقی را که فیلم «سخنرانی پادشاه» قصد روایت کردن آن را داشته است انکار کنم. بلکه میخواهم به این اشاره کنم که داستانِ حقیقیِ به کار گرفتهشده در خلق اثری که اسکار بهترین فیلم، بهترین فیلمنامه، بهترین کارگردانی و بهترین بازیگر نقش اصلی مرد را دریافت کرده، خودش به تنهایی چهقدر دراماتیک جلوه میکند و چهقدر انتخاب قصهای برای روایت توسط یک فیلمساز، میتواند به شنیده شدن چنین داستانهای جالب و اثرگذاری توسط مخاطبان منجر شود. The King's Speech، داستانی باورنکردنی دربارهی شخصی را میگوید که احتمالا یکی از مهمترین بخشهای زندگیاش بلند بلند حرف زدن برای مردم است، ولی در آستانهی رسیدن به جایگاه خود با مشکلی جدی برای انجام این کار مواجه میشود.
در عین حال، این فقط ایدهی داستانی و سوژهی معرکهای نیست که دیوید سیدلر و تام هوپر برای خلق اثر روی آن دست گذاشتهاند. چرا که The King's Speech بیشتر به خاطر اتمسفر دقیق و کاملا واقعگرایانهای که البته اجازهی حرکت کردن بار احساسی ماجرا در مقابل چشمان بیننده را هم صادر میکند، کالین فرث، هلنا بونهام کارتر و جفری راش که رابطه فوقالعادهای را مابین کاراکترهای اصلی داستان به وجود میآورند و صد البته روایت منظم و حسابشدهای که حتی به نورپردازیهای محیط و انرژی منتقلشده از آن به مخاطب نیز توجه دارند، موفق به رفتن تا ارتفاعی اینچنین بلند میشود. طوری که تقریبا کسی جز یکی از اسکارهای اثر را متعلق به فیلمی دیگر نمیداند و خیلیها باور دارند که تمامی جایزههای اعطاشده به سازندگان The King's Speech، در اوج لیاقت و ارزش، تقدیم آنها شدهاند. چرا که «سخنرانی پادشاه» را انصافا باید به خاطر فرمی که برای روایت کردن قصهاش سر و شکل داده، ستایش کرد. فرمی که جدیت لازم، احساسات مورد نیاز و تلخیهای واقعگرایانهی داستان را با ترتیبی مثالزدنی کنار همدیگر میگذارد و هرگز برای تاکید روی یکی از اصلیترین عناصر این رخداد تاریخی، از مورد دیگر غافل نمیشود و آنقدر هم وسیع قصهگویی میکند که مخاطبش در طول دقایق آن احساس شنیدن روایتی کوتاه که احتیاج به ثانیههایی کمتر از این حرفها را دارد، نداشته باشد.
The Island
The Island مثل دیگر فیلمهای مایکل بی، اثری نیست که کسی بخواهد به خاطر عمق شگفتانگیزش آن را ستایش کند ولی فیلمی است که سرگرم کردن را خوب میداند، اکشنهایش فوقالعاده و دیدنی هستند و البته از یک ایدهی داستانی واقعا جذاب نیز بهره میبرد. مایکل بی، با استفاده از ستارههای اصلی حاضر در فیلم یعنی اسکارلت جوهانسون، ایوان مکگرگور و شان بین (بخوانید لرد ادارد استارک) که در دنیای ظالمانهی قصه نفس میکشند، در ابتدا با استفاده از داستانگویی مرموزانه و ایدهمحور و بعد با اکشنها، به طرز دقیق و حسابشدهای سرگرمیهای خاص خود را تحویلمان میدهد. فیلم نه آنطور که بعد از دیدن پردهی اولش حدس میزنید عمیق است و نه اصلا اهمیتِ بیش از اندازهای به موارد فلسفی و پیچیده میدهد. به جای اینها، خودش را میشناسد. سعی نمیکند اضافهگویی کند و صرفا ترفندهایی خاص را به کار میگیرد تا از ابتدا تا انتهایش را تماشا کنید و وقتتان در اوج سرگرم شدن، سپری شده باشد؛ یکی دیگر از آن فیلمهای مایکل بی که نیمی از آثار سالانهی هالیوود نه در اکشنها و نه در سرگرمکنندگی، به اندازهی نیمی از دقایقشان هم عالی ظاهر نمیشوند. پس نیازی به صحبتهای اضافه نیست. همین بس که The Island را باید در گروه ساینسفیکشنهای خاص و دستهکم گرفتهشدهای طبقهبندی کرد که ممکن است شما هم مثل خیلیها با گارد گرفتن در برابر نام کارگردانش آن را تماشا نکنید. اما اگر قصد خوش گذراندن با فیلم دیدن را داشتید، یقینا از وقت گذاشتن برای ثانیههایش ناامید نمیشوید.