از درامدی جنایی خوب جان دیوید واشنگتن و آدام درایور و «جهانشهر» رابرت پتینسون تا فیلم متفاوتی در کارنامهی جانی دپ و یک فیلم جنگی ۱۲۱ دقیقهای متعلق به سال ۱۹۶۶ میلادی با نام «نبرد الجزیره».
«آخر هفته چه فیلمی ببینیم؟» ۱۳۷ میدونی هم فیلمهایی بهشدت عامهپسند دارد و هم آثاری سینمایی که گروه خاصی از سینماروها را هدف گرفتهاند. پس اگر میخواهید هرچه زودتر سرگرمیهای سینمایی خود در دوران خانه ماندن منطقی و صحیح به هدف جلوگیری از شیوع بیشتر ویروس کرونا را تمدید کنید، بهتر است به چهار فیلم حاضر درون این فهرست حداقل یک شانس بدهید.
(BlacKkKlansman (2018
اسپایک لی در بهترین فیلمهای خود همزمان موفق به سرگرم کردن مخاطب و رساندن پیامهای مد نظر خویش به او میشود. بهگونهای که تماشاگر بعضا حتی در عین درک پررنگ بودن بیش از اندازهی پیامهایی شاید گاهی کاملا فروشده در چشم مخاطب توسط فیلمساز، شانس لذت بردن از اثر مقابل خود را نیز داشته باشد و گاهی به آن بخندد و گاهی به آن اهمیت بدهد. پس همین که خوشبختانه فیلم BlacKkKlansman تبدیل به یکی از همین آثار کارگردان مورد بحث شد، نشان میدهد که چرا عدهی زیادی از افراد میتوانند از تماشای یکبارهی آن لذت ببرند؛ حتی اگر با فرم نهچندان پیچیدهی ارائهی پیامهای ضدنژادپرستانه طی دقایقش به مشکل بخورند. این فیلم که از بازیهای بسیار خوب آدام درایور و جان دیوید واشنگتن (فرزند دنزل واشنگتن معروف) بهرهی زیادی میبرد، روایتی تماشایی از ماجرای تلاش چند پلیس برای گیر انداختن اعضای گروهی خطرناک را تقدیم بیننده میکند. پس اگر از تماشای کارهای مخفیانهی پلیسها، به سخره گرفته شدن خلافکارها توسط آنها و در عین حال درک خطرناکی انکارناپذیر شخصیتهای منفی داستان لذت میبرید، «بلکککلنزمن» را احتمالا دوست خواهید داشت. فیلمی که در تصویرسازیها و قاببندیها هم گاهی خلاق ظاهر میشود و هرچه قدر هم که بخواهید آن را شعاری صدا بزنید، نمیتوان ریشه داشتن ماجراهایش در حقیقت گذشته و امروز را انکار کرد. در مقام یک درامدی (کمدی-درام) جنایی سینمایی با بودجهی ۱۵ میلیون دلاری که با جذب تماشاگر به فروش ۹۳.۴ میلیون دلاری رسید، BlacKkKlansman موفقیتهایش را مدیون دیالوگنویسیهای سطح بالا، طراحی صحنهی به نسبت پرجزئیات و اهمیت دادن به جذاب نگه داشتن داستان برای تماشاگر است. اصلا از همهی اینها هم که بگذریم، کمتر فردی میتواند تلاشهای مدام آدام درایور برای جلوه کردن مثل یک نژادپرست آلوده را ببیند و چند بار لبخند نزند.
(Cosmopolis (2012
پس از جان دیوید واشنگتن یعنی بازیگر نقش اصلی فیلم BlacKkKlansman حالا نوبت به معرفی فیلم سینمایی به نسبت ستایششده اما تقریبا ناشناختهای از دومین بازیگر مرد اصلی فیلم «تنت» (Tenet/TENƎꓕ) میرسد. اثری که از سالها قبل نشان داد پتینسون علاقهی قابل توجهی به ریسک کردن روی همکاری در پروژههای نهچندان معمول با فیلمسازهای هنری شناختهشده یا آیندهدار دارد؛ یک حرکت از سوی او که طی سالهای اخیر با نقشآفرینیهای وی طی دقایق و ثانیههای فیلمهایی مثل High Life کلر دنی و Good Time برادران سفدی به اوج خود رسید. Cosmopolis برای اکثر بینندهها یک فیلم غیرعادی و قرارگرفته مقابل نظام سرمایهداری است که در آن دیوید کراننبرگ از پتینسون موجودی ظاهرا صیقلخورده اما حریص و کثیف میسازد. در اکثر دقایق فیلم نیز کاراکتر اجراشده توسط او مشغول زمزمه کردن مونولوگهای آزاردهنده و جابهجایی درون شهر نیویورک سوار بر یک لیموزین است. این فیلم پیچیده، غیر ایدهآل و نامناسب برای تماشا شدن توسط گروههای خاصی از بینندهها را میشود ضد سیستم دانست و از آن بهعنوان اقتباسی سینمایی از روی رمانی جلوتر از زمان خود یاد کرد که در بسیاری مواقع از اثر مرجع جا نمیماند و به خوبی صحبتهای خویش را فریاد میزند. در چنین فیلمهایی مخاطب بارها و بارها مقابل موارد توضیح دادهنشده قرار میگیرد و احتمالا همین گاهی او را پس میزند. ولی وقتی درون فیلمی مانند «جهانشهر» (Cosmopolis) بازیگری مثل پتینسون باعث میشود که یک کاراکتر بهشدت اغراقآمیز و نامعمول را حداقل طی دقایق دیدن اثر باور کنیم، میفهمیم با اجرای قابل توجهی سر و کار داشتهایم.
(Fear and Loathing in Las Vegas (1998
- بیوگرافی جانی دپ
افراد علاقهمند به آن فیلمهای متفاوتِ شکستخورده در گیشهای که پس از چندین و چند سال تبدیل به کالتهای کلاسیک سینمایی شدند، نمیتوانند حداقل یک بار به سراغ Fear and Loathing in Las Vegas نروند. فیلمی عالی از جانی دپ که به سفر خطرناک و پرشده از عیاشی یک ژورنالیست و وکیل او از لسآنجلس به لاس وگاس سوار بر یک اتومبیل میپردازد؛ با داستان و داستانگویی بیتعارفی که تعداد قابل توجهی از سیستمهای مرسومشده در کشور و آدمهای بالارفته در دل همین سیستمها را به باد انتقاد میگیرند و رویای آمریکایی را در زشتترین و عریانترین فرم ممکن مینگرند. ماجرا هم از جایی جذابتر میشود که بفهمید این دو نفر در حقیقت مشغول انجام یک خلاف ظاهری بزرگ برای پنهان کردن قانونشکنی گستردهی دیگری هستند و در همین حین بیشتر از حد انتظارشان نیز در دنیای آلودهی تصورات پوچ غرق میشوند؛ از جایی به بعد هم که آنها راهی به جز گریختن مستقیم از دست مامورهای قانون ندارند.
شنیدهاید که گاهی برای توصیف یک فیلم سینمایی خاص از آن بهعنوان یک سواری جنونآمیز یاد میکنند؟ فیلم پلیسی (؟) Fear and Loathing in Las Vegas بهمعنی واقعی کلمه بر پایهی یک سواری جنونآمیز پیش میرود!
(The Battle of Algiers (1966
فیلمسازهای گوناگون همچون کریستوفر نولان از فیلم The Battle of Algiers بهعنوان یک درام تاریخی کهنهنشده با گذر زمان با روایتی تأثیرگذار یاد میکنند که با بهرهجویی از نامرسومترین روشهای ممکن برای بیننده چارهای به جز همدردی با برخی کاراکترهای خود باقی نمیگذارد. تماشاگر هنگام تماشای چنین اثری آنقدر در فضاسازیها غرق میشود و تحت تاثیر قرار گرفتن دنیا در مقابل کاراکترها، احساس میخکوب شدن میکند که چارهای به جز اهمیت دادن به این انسانهای حاضرشده مقابل دوربین ندارد.
یک فرمانده که پیشتر جزو گروه مقاومت فرانسه در طول جنگ جهانی دوم بوده است، بین سالهای ۱۹۵۰ تا ۱۹۶۰ میلادی به منطقهای دیگر فرستاده میشود تا جنگی در حال طلوع را سرکوب کند. او آنجا مقابل یک مرد کارکشته قرار میگیرد؛ یک خلافکار سابق که اکنون رهبر ارتشی درون کشورش است و به این تجمعات فرانسوی یورش میبرد. فیلم هم تقریبا از آن لحظهای بهمعنی واقعی کلید میخورد که هر دو گروه مشغول شرح جنایات دشمنهای خود به افراد دیگر میشوند. یک جلوهی پوچگرایانه و واقعی از خونریزیهای پایانناپذیر و فیلمی که افراد علاقهمند به ریشههای سینمای جنگ باید آن را حداقل یک بار ببینند.