فیلم اکشن ژاپنی سیاهوسفید، اثری از سینمای فرانسه به کارگردانی اریک رومر، فیلم کمدی-درام عالی از کارگردان فقید سریال Sharp Objects و در آخر یک مستند عجیب.
هر فیلم داستانی فارغ از اینکه کدام شخصیتها را به مخاطب معرفی میکند و به چه مفاهیمی میپردازد، خواه یا ناخواه شکلگرفته با حقایقی است که در پس ساخت آن قرار گرفتهاند. فیلمها باقی میمانند و بسیاری از تماشاگرهای محترم، آنها را بدون آشنایی با این حقایق تماشا خواهند کرد. درحالیکه شرایط سیاسی یک کشور طی دوران ساخت فیلم، مدل فعالیت استودیوهای فیلمسازی در آن زمان و وضعیت اقتصادی سینماها، تنها برخی از مواردی هستند که گاهی روی بخش به بخش آثار مورد بحث، تاثیر گذاشتهاند. میدونی در شمارهی ۲۲۵ «سری مقالات آخر هفته چه فیلمی ببینیم؟» سراغ آثاری از زمانهها و کشورهای متفاوت رفته است.
البته که نمیتوان مخاطب را مجبور به ساعتها وقت گذاشتن روی شناخت چگونگی ساخت یک فیلم کرد. ولی درهرصورت هر زمان که یک اثر سینمایی را میبینیم، شاید خود به خود و به شکل غیرمستقیم با زندگی شخصی چندین و چند عضو تیم سازنده آشنا شویم و فضا-زمان محل تولد اثر را نیز بشناسیم. برای نمونه مگر میشود که ساخت فیلم Branded to Kill طی کمتر از یک ماه (از پیشتولید تا تدوین نهایی) با تقویم کاری فشردهی استودیو ژاپنی و عدم استفادهی سیجون سوزوکی از استوریبردها روی این محصول سینمایی تاثیر نگذاشته باشند؟
Branded to Kill (1967)
برای یک فیلمساز ژاپنی ممتاز که خیلیها او را با استفادهی مثالزدنی از رنگها برای تصویرسازی سینمایی میشناسند، قطعا ساخت یک فیلم سیاه و سفید در سال ۱۹۶۷ میلادی عجیب به نظر میرسد. یک روز قبل از پخش، کار تدوین اثر توسط سیجون سوزوکی و تیم او به پایان رسید و استودیو سازنده اصلا از نتیجه راضی نبود. فیلم Branded to Kill عملا باعث شد که کارگردان ژاپنی مورد بحث برای حدودا ۱۰ سال به شکلی ترسناک، فرصتهای کاری مختلف را از دست بدهد. او به فشار کاری و شرایط عجیب فیلمسازی قدیمیترین استودیو در ژاپن اعتراض کرد و نتیجه این بود که در فهرستهای سیاه گوناگون قرار بگیرد.
ولی به دور از همهی این هیاهو، برای من و شما Branded to Kill با نام ژاپنی Koroshi no rakuin میتواند فقط همان اکشن ۹۰ دقیقهای بزرگسالانهی عمیق باشد؛ همان فیلمی که در آن نشستن پروانه جلوی دوربین سلاح گرم، مانع به سرانجام رسیدن درست کار توسط سومین قاتل برتر یاکوزا میشود و اوضاع قدم به قدم برای شخصیت اصلی به هم میریزد. توانایی او در خلق این تعداد از اکشنهای خاص و دیدنی درکنار خلق لحظات داستانی خندهآور و تلخ را نمیتوان ستایش نکرد؛ مخصوصا وقتی فیلم توانست با تاکید بهجا روی جزئیاتی عجیب مثل عشق ورزیدن به عطر برنج روی گاز، از شخصیتپردازی کاراکترهای خود غافل نشود.
Love in the Afternoon (1972)
غیرعامهپسندترین فیلم این فهرست به مانند آثار ارزشمند دیگر اریک رومر روی دیالوگها مانور میدهد. در سینمای او حرف زدن آدمها با یکدیگر، اصلیترین اتفاقی است که مقابل دوربین میافتد. همین حرف زدنها نیز انقدر میتوانند آرامآرام و منطقی در احساسات و درونریزیهای آنها تغییر ایجاد کنند که گاهی موقع دیدن آثار او آرزو داریم در جهان واقعی هم انسانها بیشتر با یکدیگر صحبت میکردند.
قصهی فیلم فرانسوی Love in the Afternoon که نباید آن را با اثر هماسم از دههی ۵۰ میلادی اشتباه گرفت، روایتکنندهی داستان به چالش کشیده شدن درونی یک نفر است؛ شخصی موفق در کار و دارای زندگی خانوادگی شاد که تفکرات همیشگی او ناگهان بالاخره کار دست وی میدهند. پس از آن که فردریک در این درام بزرگسالانه مجبور به انتخاب میشود، مخاطب هم میفهمد که تکتک آن گفتوگوها چگونه وی را به این نقطه رساندهاند. مگر نه اینکه خیلی مواقع در ظاهر برای من و شما اتفاق خاصی رخ نداده است و در واقعیت، وارد یک گفتوگو شدهایم که انتخاب جملهی نهایی آن میتواند تعیینکنندهی اصلی احساساتمان برای چند روز باشد؟
C.R.A.Z.Y. (2005)
شوربختانه سینما و تلویزیون بهتازگی و به شکل کاملا غیرمنتظره، ژان-مارک ولی را از دست داد؛ فیلمسازی که از دنی ویلنوو تا متیو مککانهی از درگذشت او غمگین شدند و این ناراحتی را ابراز کردند. آثاری همچون فیلم Dallas Buyers Club، فیلم Wild، فصل نخست سریال Big Little Lies و صدالبته مینیسریال Sharp Objects در کارنامهی هنری این هنرمند اهل کشور کانادا میدرخشند. فیلم Crazy، محصول سال ۲۰۰۵ میلادی به کارگردانی ژان-مارک ولی را نیز باید یکی از آثار کمتر شناختهشده و در عین حال لایق توجه او دانست.
اثر مورد بحث با بودجهای اندک و زبان فرانسوی در کشور کانادا تولید شد. ژان-مارک ولی نیز در بخشهای مختلف آن بهعنوان نویسنده، تهیهکننده و کارگردان توانست پتانسیل خود برای فیلمسازی را به نمایش بگذارد. استفادهی مثالزدنی او از آهنگهای مختلف، دقت وی در برخورد منصفانه با کاراکترها در روایت یک داستان حساسیتبرانگیز، تلاش اثر برای همراه کردن مخاطب با قصه و تدوین حسابشدهی فیلم .C.R.A.Z.Y همه از نقاط قوت هستند که بعدا به مدلهای دیگر در آثار پرخرج ژان-مارک ولی نیز به چشم آمدند. این کمدی-درام دربارهی پسر نوجوانی است که باید هویت خود را بهصورت کامل بشناسد و بپذیرد.
Beanie Mania (2021)
یکی از مستندهای مهم امسال را از دست ندهید. فیلم Beanie Mania دربارهی موفقیتآمیز از آب درآمدن جنونآمیز یک ترفند تبلیغاتی است؛ دربارهی نابود شدن چند زندگی با خرید بیش از اندازهی عروسکهای یک برند که افراد علاقهمند به ساخت کالکشنهای خاص را بهشدت درگیر خود کرد. عروسکهایی که در ظاهر ساده، بامزه و مخصوص فروشگاههای کوچک بودند، تجارت بزرگی را به وجود آوردند که با قربانی کردن چند نفر، ثروت عدهای را شدید افزایش داد. آسیبپذیری بسیاری از انسانها دربرابر برخی از حقههای تبلیغاتی و ایجاد شدن نیازهای دروغین در وجود آنها میتواند نتایجی باورنکردنی و نگرانکننده داشته باشد.
مستند Beanie Mania به ارزش بخشیده شدن دیوانهوار به اجناسی میپردازد که هیچ منطقی در ارزشگذاریهای انجامشده برای برخی از آنها وجود نداشت. مردم قدم به قدم گرفتار یک کمپین تبلیغاتی موفق شدند و با اضافه شدن هر نفر به فهرست افراد معتاد به خرید همین عروسکها، اعتیاد گسترش پیدا کرد. پس قیمتها به شکل مسخرهای بالاتر رفتند. بسیاری از افرادی که تریلر رسمی مستند نامبرده را به تماشا بنشینند یا حتی برخی از عکسهای آن را ببینند، احتمالا انتظار مواجهه با یک ماجرای جدی و نگرانکننده طی دقایق آن را ندارند.
Beanie Mania واقعی و شوکهکننده به نظر میرسد. زیرا یادآور به بازی گرفته شدن بسیاری از انسانهای جامعهی مدرن است؛ اتفاقی که همچنان در بسترهای متفاوت و با ایجاد درگیریهای ذهنی هدفمند برای مخاطب رخ میدهد.