آخر هفته چه فیلمی ببینیم: از Blood and Black Lace تا Up

آخر هفته چه فیلمی ببینیم: از Blood and Black Lace تا Up

دو فیلم درامدی (کمدی-درام) به‌خصوص با سبک‌های کارگردانی تعجب‌برانگیز، اثری کلاسیک و ایتالیایی که می‌شود آن را مهم‌ترین خالق یک زیرژانر سینمایی دانست و انیمیشنی که می‌توانست اسکار بهترین فیلم سال را هم به دست بیاورد.

در عین آن که ما هم‌اکنون در برهه‌ی زمانی طلایی و جذابی هستیم که طی آن مدام به نسخه‌های باکیفیت فیلم‌های برتر و آثار سینمایی معروف و مورد انتظار سال میلادی گذشته دست پیدا می‌کنیم، باز هم اگر درکنار فیلم نفس‌گیر برادران سفدی، درامدی قوی تایکا وایتیتی، نتیجه‌ی ترکیب موفقیت‌آمیز کریستین بیل، مت دیمن و جیمز منگولد و مواردی از این دست دنبال خاطره‌بازی با انیمیشنی مهم در تاریخ سینما باشید یا از رفتن به استقبال فیلم‌هایی با تصویرسازی و روایت مستندمانند که با گذر زمان به مراتب بهتر از قبل درک شدند، استقبال کنید، مقاله‌ی معرفی فیلم پیش‌رو احتمالا بر پایه‌ی توصیف چهار اثر سینمایی لایق تماشا توسط شما شکل گرفته است. میدونی در صد و بیست‌وهشتمین «آخر هفته چه فیلمی ببینیم؟» خود درباره‌ی سه فیلم سینمایی متعلق به دهه‌ی اول قرن بیست‌ویکم میلادی صحبت می‌کند که به ترتیب به‌شدت بحث‌برانگیز، به طرز غیرمنتظره‌ای درگیرکننده و تاریخ‌ساز بوده‌اند؛ مثلا اثر اول که به کارگردانی محبوب در مراسم‌های جوایز تعلق دارد، در زمان اکران خود به‌شدت به باد انتقاد گرفته شد و سپس با گذر سال‌ها نشان داد که چه‌قدر آدم‌ها برداشت‌های ناصحیحی از محتوای حقیقی آن داشته‌اند. همچنین در این مقاله راجع به فیلم Blood and Black Lace نیز می‌خوانید؛ اثری که ترجمه‌ی نام ایتالیایی و اصلی آن «شش زن برای قاتل» است. همان‌گونه که احتمالا خودتان هم می‌دانید، پس از توصیف شدن چهار فیلم مورد اشاره به عادت چندین و چند قسمت اخیر این سری نوشته‌ها همه‌چیز با معرفی اجمالی یک فیلم ایرانی به پایان می‌رسد تا اگر قصد سر زدن به سالن‌های سینمای ایران را داریم، بتوانیم این کار را در اکثر اوقات حداقل با داشتن شناختی اندک از قبل انجام بدهیم.

(Bamboozled (2000

اسپایک لی که در سال ۲۰۱۸ میلادی با تازه‌ترین فیلم بلندش یا همان BlacKkKlansman نشان داد هنوز هم از پس راضی کردن مخاطبان هدف خود و داوران برگزارکننده‌ی مراسم‌های جوایز سینمایی برمی‌آید، در سال ۲۰۰۰ و پس از اکران Bamboozled باید فشارهای زیادی را تحمل می‌کرد. این فیلم طنز جنجال‌برانگیز ماجرای زندگی یک نویسنده‌ی سیاه‌پوست فعال در تلویزیون با بازی دیمون وینز را روایت می‌کند که از خود تنفر دارد و یک برنامه‌ی تلویزیونی سرگرم‌کننده با محتواهایی بسیار نژادپرستانه را می‌سازد.

در همین حین Bamboozled فیلمی درباره‌ی نیاز هنرمند به دیده شدن و تلاش‌های دوباره و دوباره‌ی برخی تولید کننده‌ها برای رسیدن به جایگاه‌های بالاتر نیز محسوب می‌شود. اما اصلی‌ترین حرف آن که فضای مستندگونه‌ی اثر به خوبی روی انتقالش به ذهن مخاطبِ بادقت اثر می‌گذارد، چیزی نیست جز گفتن از آن که گاهی موارد زشت و کریهی همچون نژادپرستی این‌قدر در مدل فکری، برنامه‌سازی‌ها و نگاه مردم ریشه دوانده‌اند که حتی وقتی فرهنگ تلاش به پس زدن‌شان می‌کند، ناخواسته از یک زوایه‌ی دیگر مشغول تبلیغ کردن آن‌ها شده است.

Bamboozled اگر توسط یک فیلم‌ساز سفیدپوست خلق می‌شد، احتمالا توانایی پایان دادن به کارنامه‌ی کاری وی در همان نقطه را داشت. اما گذر زمان کاری کرد که بهتر بتوانیم نظرش راجع به چگونگی شکل‌گیری انواع تازه‌ای از برده‌داری در قرن بیست‌ویکم را درک کنیم. از همه تلخ‌تر و شاید تحسین‌برانگیزتر هم این است که مشکلات عظیم به تصویر کشیده‌شده درون اثر مورد بحث هنوز هم دنیای ما را اشغال کرده‌اند و هنوز هم فیلم فضایی قابل فهم برای تماشاگر روز و مرتبط با رخدادهای واقعی حاضر درون جهان واقعی دارد.

(24Hour Party People (2002

تونی ویلسون با نقش‌آفرینی تماشایی استیو کوگان یک خبرنگار ناامید و جاه‌طلب تلویزیونی است که در شهر منچسترِ سال ۱۹۷۶ میلادی روزگار می‌گذراند و می‌خواهد اثر خود را روی مدیوم فعالیتش داشته باشد. او بعد از غرق شدن درون تجربه‌ای میخکوب‌کننده از مواجهه با یک بند موسیقی، زندگی خود را تغییریافته می‌بیند و رئسای خود را ترغیب می‌کند که بگذارند یکی از اجراهای اعضای آن گروه به پخش تلویزیونی برسد. همین هم می‌شود کلیدزننده‌ی حرکت درون مسیری برای رسیدن به شهرت که پشت سر گذاشتنش تونی را تبدیل به فرد مورد علاقه‌ی تمام گروه‌های فعال در صنعت/هنر ساخت موسیقی پانک می‌کند. ناگهان خیلی‌ها می‌خواهند با او به‌عنوان مدیر قرارداد ببندند و همین در ادامه‌ی کار منجر به شکل‌گیری تشکیلاتی عظیم و افسانه‌ای توسط وی و دوستانش می‌شود.

به قول برخی منتقدها که واقعا فیلم را دوست داشته‌اند، اکثر افراد بعد از خواندن توضیحات مرتبط با این اثر به خود می‌گویند که فیلمی راجع به چگونگی شکل‌گیری یک برند بریتانیایی مهم در دنیای موسیقی اما گمنام برای مخاطب امروز که با حداکثر جزئیات از نحوه‌ی ساخت آهنگ‌ها و رساندن‌شان به دست مخاطب در چندین و چند سال قبل می‌گوید، درنهایت نمی‌تواند آن‌چنان سرگرم‌کننده و خنده‌آور باشد و این در حالی است که 24Hour Party People حتی یک لحظه از تبدیل شدن به محصولی این‌چنین بازنمی‌ماند.

(Blood and Black Lace (1964

جالو (با اسم ایتالیایی Giallo) یک زیرژانر در دنیای آثار ترسناک و تریلر است که طی قرن بیستم میلادی و مخصوصا درون نیمه‌ی دوم آن توانست رشد کند و پس از مدتی نه‌چندان کوتاه هم بالاخره به اندازه‌ی کافی در مرکز توجهات قرار بگیرد. با اینکه جالو قبل از سینمای ایتالیا در ادبیات داستانی آن کشور دیده شد، اکثر افراد به خاطر فیلم‌های ماریو باوا به شناخت مناسب از این جنس از داستان‌سرایی رسیدند. ماریو باوا اندکی پس از ساخت فیلم‌های موفقی که پایه و اساس‌های Giallo در جهان هنر هفتم را بنا ساختند، اکثر اختیارات و امکانات لازم برای آفرینش Blood and Black Lace را کسب کرد و با اکرانش توانست جالو را در مقام یک زیرژانر سینمایی پرپتانسیلِ گره‌خورده به ماهیت آثار رازآلود، اسلشر، روان‌کاوانه و استرس‌زا معرفی کند. Blood and Black Lace یکی از قله‌های این زیرژانر در سینمای اروپا است و در عین تحویل گرفته نشدن در زمان خود به اندازه‌ی کافی، بدون شک از آزمون سربلند بیرون آمد.

این فیلم ایتالیایی-فرانسوی-آلمانی-موناکویی یک مرد ماسک‌زده را در جایگاه هیولای قاتلی دارد که به طرز آزاردهنده‌ای مدل‌های حاضر در یک سالن فشن درون شهر رم را تعقیب می‌کند. روزنامه‌ها می‌گویند مرد فقط زن‌های زیبارو را می‌کشد، آدم‌های شهر درباره‌ی وی قصه می‌بافند، تمامی کشته‌شده‌ها قبل از مرگ به‌شدت از مواجهه با پوشش عجیب او خوف می‌کنند و از جایی به بعد همگان انگشت اتهام خود را به سمت‌وسوهای گوناگون می‌گیرند تا شاید هرطور که ممکن است، بالاخره بتوانند قاتل مخوف را به اصطلاح گیر بیاندازد. Blood and Black Lace یا همان Sei donne per l'assassino اثری است که حداقل افراد شدیدا علاقه‌مند به سینمای باشکوه آلفرد هیچکاک شانس قابل توجهی برای غرق شدن درون فضاسازی‌ها و تعلیق‌آفرینی‌های آن دارند.

(Up (2009

همزمان کلیشه‌ای‌ترین و بهترین حرکت برای شروع صحبت درباره‌ی بزرگی «بالا» (Up) احتمالا اشاره به همین حقیقت ظاهرا ساده اما همچنان به‌شدت عجیب است که به یادمان می‌آورد این ساخته‌ی ماندگار پیکسار یکی از سه انیمیشن تاریخ سینما به حساب می‌آید که در طول ۹۲ دوره برگزاری مراسم اسکار توانستند نامزد دریافت جایزه‌ی بهترین فیلم سال شوند. حتی می‌توان پا را فراتر گذاشت و گفت اگر اعضای آکادمی موقع انتخاب برندگان اسکار 2010 درصدی از جسارت به خرج داده‌شده برای انتخاب «انگل» (Parasite) به‌عنوان اولین فیلم غیر انگلیسی‌زبان برنده‌ی جایزه‌ی بهترین فیلم سال در اسکار 2020 را داشتند، اصلا پربیراه نبود که Up همه‌ی رقبا را کنار بزند و اسکار برترین ساخته‌ی سینمایی سال را به دست خالقان خود برساند. بالاخره مشغول صحبت راجع به انیمیشنی تقریبا ۹۶ دقیقه‌ای شده‌ایم که فقط و فقط خود یازده دقیقه‌ی آغازین آن را به جرئت می‌توان یک انیمیشن کوتاه شاهکار و از آن بالاتر یکی از بهترین فیلم‌های کوتاه دو دهه‌ی اخیر دانست. Up به دو جست‌وجوگر، یک عشق طولانی‌مدت، رابطه‌ی فرزند با پدر، نقش کودکان در زندگی بزرگ‌سال‌ها، تعاریف گوناگون انسان‌ها از رویاپردازی، رابطه‌ی انسان با حیوانات، رابطه‌ی گونه‌های وحشی گوناگون با یکدیگر و رابطه‌ی درونی و بیرونی آدم‌ها با قهرمانان لایق و نالایق‌شان می‌پردازد؛ آن هم درحالی‌که رسیدن به پیام‌رسانی‌هایی انقدر عمیق درباره‌ی فقط یک مورد از این موضوعات می‌تواند تبدیل به افتخار یک فیلم سینمایی قابل احترام بشود. مخاطبی که دائما روبه‌روی انیمیشن‌هایی قرار می‌گیرد که انگار از شدت ضعف در ایده‌پردازی یا به تکرار می‌افتند یا حداقل برخی دقایق را برای رسیدن به مدت‌زمان لازم دور می‌ریزند، همچنان از دیدن Up به وجد خواهد آمد؛ از تماشای فیلمی اورجینال که انگار انقدر داستان برای گفتن دارد که اگر سازندگانش می‌خواستند می‌توانست سه برابر وضع فعلی طول بکشد و در عین حال هرگز عجول نیست و همیشه مسلط، پایدار و باحوصله قصه می‌گوید و با بیننده حرف می‌زند.

نرگس مست

نخستین محصول سینمایی بلند نوشته و کارگردانی‌شده توسط سید جلال‌الدین دری که عبدالله اسفندیاری را در مقام تهیه‌کننده دارد و نازنین مفخم و رضا شیخی به ترتیب تدوین‌گر و فیلم‌بردار آن بوده‌اند، یک سازنده‌ی قدیمی تار را در مرکز داستان خود قرار می‌دهد؛ فردی که درون خانه‌ی خود با اعضای جوان یک گروه، تمرین موسیقی می‌کند. «نرگس مست» که سازنده‌ی اصلی آن بیشتر به خاطر فعالیت به‌عنوان فیلم‌نامه‌نویس و ساخت سریال «کپی برابر اصل» شناخته می‌شود، مدتی با نام «پیوند مرده» به مخاطبان معرفی شده بود. این فیلم که تولیدکنندگانش آن را ادای احترامی به موسیقی سنتی ایران می‌دانند، تعداد زیادی از دقایق خود را درون تخیلات شخصی اصلی پیش می‌برد؛ جایی که در آن او شاگردانش را اساتید موسیقی ایران می‌بیند و همین موضوع هم شرایط لازم برای شنیده شدن برخی از ترانه‌های ماندگار فارسی توسط مخاطب در دل تمرین‌های آن‌ها را فراهم می‌آورد. سیامک صفری در نقش علی‌اکبر شیدا، مهدی پاکدل در نقش عارف قزوینی، میترا حجار در نقش افتخارالسلطنه، هومن برق‌نورد در نقش فرخی یزدی و سعید پورصمیمی در نقش موسیو خاچیک درکنار متین ستوده، بهنام قربانی، امیرحسین مدرس و رضا فیاضی گروه بازیگران «نرگس مست» را تشکیل داده‌اند.


افزودن دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

HTML محدود

  • You can align images (data-align="center"), but also videos, blockquotes, and so on.
  • You can caption images (data-caption="Text"), but also videos, blockquotes, and so on.
8 + 5 =
Solve this simple math problem and enter the result. E.g. for 1+3, enter 4.