یک درام کلاسیک از الیا کازان با نقشآفرینی مارلون براندو، فیلم The Blind Side جان لی هنکاک، اثری عالی از سینمای ژاپن و یک انیمیشن دربارهی انسانها و گرگها.
میدونی در شمارهی ۲۲۶ سری مقالات «آخر هفته چه فیلمی ببینیم؟» سراغ معرفی دو اثر هالیوودی، یک انیمیشن ایرلندی و یک فیلم ژاپنی رفته است که همهی آنها ارزش یک بار تماشا را دارند. البته که دو اثر در این بین از شانس بالاتری برای برقراری ارتباط با تعداد قابل توجهی از مخاطبها برخوردار هستند.
اول از همه به سراغ یک اثر درخشنده در کارنامهی هنری مارلون براندو میرویم و سپس یک بیوگرافی ورزشی و امیدبخش را داریم. در آخر هم راجع به فیلم Shoplifters و فیلم Wolfwalkers میخوانید که شاید خیلیها اسم آنها را شنیده باشند، ولی واقعا تعداد زیادی از تماشاگرهای سینما هنوز این آثار قابلتوجه را ندیدهاند.
A Streetcar Named Desire (1951)
وقتی با یک اقتباس از اثری به قلم تنسی ویلیامز روبهرو باشیم، خود به خود نمیتوانیم به فیلم بیتوجهی کنیم. پس وقتی آن اقتباس سینمایی توسط الیا کازان یا همان کارگردان فیلم On the Waterfront خلق شده است، دیگر دستکم یک بار تماشای آن در نگاه بسیاری از افراد عاشق سینما شبیه وظیفه به نظر میرسد.
فیلم A Streetcar Named Desire نشاندهندهی به چالش کشیده شدن زیباییهای ظاهری به وسیلهی سیاهیها و زشتیهای واقعی دنیا است. فیلمساز با تمرکز روی فضاهای محدود، بخش زیادی از بار روایت را روی دوش بازیگرهای کاربلد خود قرار میدهد و از آنجایی که منبع اقتباس در اصل یک نمایشنامه بود، این تصمیم به خوبی جواب داده است.
موقعیتهای تنشزای قدرتمند با محوریت نقشآفرینیهای کارل مالدن، کیم هانتر، ویوین لی و مارلون براندو پرورش مییابد و مخاطب را تحت تاثیر قرار میدهند. البته که جزئیات محیطی هم بهلطف طراحی صحنهی عالی فیلم A Streetcar Named Desire به چشم میایند تا بسیاری از قابها فراتر از انتظار تماشاگر، دارای اطلاعات داستانی تصویری مهم باشند.
The Blind Side (2009)
تمام آثار جان لی هنکاک به بدبینی و سیاهی فیلم چیزهای کوچک نیستند. فیلم اقتباسی The Blind Side با بازی لیلی کالینز به نویسندگی و کارگردانی این فیلمساز آمریکایی که براساس یک ماجرای واقعی ساخته شده است، توانست به فروشی حدودا ۱۰ برابر بودجهی تولید خود برسد. چون بهعنوان یک بیوگرافی و درام ورزشی که امید و تلاش برای بهتر شدن زندگی در آن نقش قابل توجهی دارد، تعداد زیادی از تماشاگرها توانستند با این اثر ارتباط برقرار کنند. بدون شک هنرنمایی ساندرا بولاک نیز سطح جذابیت قصهگویی فیلم The Blind Side را برای برخی از مخاطبها بالاتر برد.
داستان به سرپرسی گرفته شدن انسانها توسط افرادی که واقعا میتوانند به آدمهای دیگر اهمیت بدهند، همیشه میتواند برای عدهای الهامبخش باشد. چون یادآور ارزشهای انسانی و نقش اخلاق در زندگی است؛ یادآور این حقیقت که اگر انسان درست، در زمان و مکان درست به کمک شخص درست برود، نتیجه میتواند برای هر دو آدم دخیل در این ماجرا شیرین و ارزشمند باشد. البته که پیمودن چنین مسیری ساده نیست و افراد را با چالشهای مختلف روبهرو میکند. ولی آثاری مانند همین محصول سینمایی آمریکایی یا فیلم Instant Family میتوانند نشاندهندهی پاداشهای نهفته در پس رد شدن از این چالشها باشند.
Shoplifters (2018)
فیلمی برای رهاشدگان؛ افرادی که به هر دلیل و به هر شکلی انقدر در نقاط مخلتف و عادی جامعه جا ندارند که به حاشیه رانده شدهاند و کنار یکدیگر تشکیل خانواده دادند. شاید همین خانوادههای کوچک، عجیب و صمیمی درکنار یکدیگر بتوانند جامعهای را تشکیل دهند و شاید همهی آن انسانهای رهاشده بتوانند در گوشهای از شهر توکیو بهعنوان عضوی از این جامعه نفس بکشند.
میدانید بزرگترین قدرت هیروکازو کورئیدا در فیلم Shoplifters از کجا سرچشمه میگیرد؟ از ادبی که در به تصویر کشیدن این جامعه به خرج میدهد؛ از اشتباه نگرفتن فقر با پلیدی مطلق و از فهمیدن تفاوت واقعگرایی با اغراقهای بیش از اندازه در بد جلوه دادن موقعیت. او نمیخواهد در مقابل چشم مخاطب، این جهان کوچک متعلق به شخصیتهای دردکشیدهی قصه را تبدیل به جهنم کند. بلکه اجازه میدهد آنها محترمانه زندگی خود را داشته باشند و در عین حال خوب نشان میدهد که این زندگی چهقدر چالشبرانگیز و سخت است.
به قول مارک کرمود، منتقد برجستهی سینما شاید اگر کورئیدا میخواست، فیلم Shoplifters توانایی ورود به چند مدل داستانگویی به مراتب سیاهتر با پذیرش ژانرهای دیگر را داشت. اصلا شاید اگر همین قصه از دید برخی افراد دیگر در جهان داستانی او روایت میشد، با لحنی به مراتب متفاوت با داستانگویی فعلی روبهرو میشدیم. اما Shoplifters دقیقا به همین دلیل اثرگذار ظاهر میشود که تبدیل شدن یک بچهی بیپناه به عضوی از یک خانواده را به تصویر میکشد؛ خانوادهای که شاید در این دنیا کاری جز دزدی را بلد نباشد، اما شانس خلق لحظات شاد برای این کودک را دارد.
Wolfwalkers (2020)
سایهی پیکسار بیدلیل انقدر بزرگ نشد. این استودیو انیمیشنسازی خارقالعاده و متعلق به دیزنی بارها آثار درخشان و باشکوه را به شکل پیاپی تقدیم مخاطبها کرد تا ما را به سفرهای مهم ببرد. میان طرفدارهای پروپاقرص هنر هفتم احتمالا کمتر کسی را میتوان پیدا کرد که حداقل به یکی از انیمیشنهای پیکسار عشق نورزد. اما بزرگی سایهی این استودیو شوربختانه گاهی سبب میشود که برخی از نقاط دیگر جهان انیمیشنسازی را نبینیم؛ نقاطی همچون یک اثر درخشان و بسیار ارزشمند که محصول مشترک کشورهای ایرلند، لوکزامبورگ و فرانسه است. ولفواکرز را میگویم؛ انیمیشنی راجع به گرگصفتی برخی از انساننماها و انسانیت پایانناپذیر برخی از گرگینهها (بخوانید هدایتکنندگان گرگها).
انیمیشن Wolfwalkers نمونهی بارز یک تجربهی سینمایی غنی است که تعلق خود به یک مدیوم را ثابت میکند. جنس تصویرسازیها و آهنگهای خلقشده همه از اصالتی برخوردار هستند که اگر نبود، این قصه نمیتوانست انقدر مخاطب را به یاد تعدادی از فولکلورهای به یاد ماندنی بیاندازد. انیمیشن Soul توسط میلیونها نفر تحسین شده است و قطعا آثار پیت داکتر لیاقت ستایش را دارند. اما خیلیها به خاطر روح فرصت جدی گرفتن انیمیشن Wolfwalkers را از دست دادند.
اگر بهدنبال قصهای در رابطه با دوستیهای واقعی و پیوند عمیق بین انسان و طبیعت هستید، نباید فرصت غرق شدن در این تصویرسازیهای فانتزی را از دست بدهید. بگذارید سینما نشان بدهد که حتی وقتی داستان گاهی قابل پیشبینی است، تصویر میتواند غیر قابل پیشبینی باشد و کل تجربه را منحصربهفرد کند. در بخشهایی از قصه، جنگل به رابین گودفلو اجازهی ورود به خود را میدهد؛ شاید مثل استودیو Cartoon Saloon که با باز کردن چند در و خلق چند اثر، به تعداد بیشماری از مخاطبها اجازهی عشق ورزیدن بهنوعی دیگر از انیمیشنها را داده است.