چهار فیلم مرتبط با تعطیلات سال نو در این مقالهی معرفی فیلم سینمایی انتظار شما را میکشند؛ از اسلشر ترسناک تا انیمیشن تماشایی با صداگذاری جیم کری و گری اولدمن.
کشورها و فرهنگهای مختلف به مدلهای بسیار متفاوت با یکدیگر به استقبال سال نو میروند. در این بین بدون شک هرکدام از اعضای جامعه هم میتوانند نظرات و رویکردهای خاص خود را نسبت به چنین مناسبتهایی داشته باشند؛ از انسانهایی که جشن سال نو را با شور و شوق میپذیرند تا افرادی که ورود به یک سال جدید را کاملا بیاهمیت میدانند. بااینحال کموبیش همه بهنوعی بارها در طول عمر خود احساسات مثبت یا منفی خاصی را در روزهای پایانی سال تجربه میکنند. چون گذر زمان یکی از موارد بسیار تأثیرگذار روی زندگی مردم است.
میدونی در شمارهی ۲۳۶ سری مقالات «آخر هفته چه فیلمی ببینیم؟» سراغ چهار اثر سینمایی میرود که عبارت کریسمس در نام همهی آنها وجود دارد، اما بسیار متفاوت با یکدیگر هستند. اول یک فیلم ترسناک اسلشر را داریم که شاید طی برخی از بهترین دقایق خود بهدنبال به سخره گرفتن جلوهی مصنوعی تلاش انسان مدرن برای خوب جلوه دادن اوضاع باشد؛ وقتی دوربین اول یک خانهی تزئینشده را نشان میدهد و سپس با نزدیک شدن به پنجره، جنایتی هولناک را به نمایش میگذارد.
Black Christmas (1974)
نکات لایق توجه زیادی در فیلم Black Christmas وجود دارند که آن را برای مخاطب هدف تبدیل به یک تجربهی سینمایی جالب میکنند. بااینحال شاید نکتهی مثبت ویژهی فیلم را بتوان قاببندیهای معرکهای دانست که همیشه بهترین فضاسازی را تحویل مخاطب میدهد.
بسیاری از عناصر تشکیلدهندهی داستان را در بسیاری از نمونههای سینمایی دیگر نیز دیدهایم. ولی کارگردان انقدر خوب از پس فرو بردن مخاطب در اتمسفر سنگین خانهی وحشتناک برمیآید که Black Christmas بارها بدون تکیهی مطلق به کلیشهها توانایی سرگرم ساختن بینندهی علاقهمند به وحشت را دارد. این وسط تمرکز روی حسوحال کریسمس هم بخشی از همین فضاسازی است که در ترکیب با خلاقیتهای تصویری اثر، عمق خوبی به داستانگویی آن میبخشد.
در یکی از سکانسهای فیلم که دوربین سراغ زاویهی دید اولشخص میرود و حرکت در خانه را نشان میدهد، تاریکی کورکننده در تضاد کامل با فضاهای رنگی و روشن بیرون قرار میگیرد. اینگونه مخاطب همراهبا شخصیتها قدم به قدم وارد تاریکی و ترس نهفته در آن میشود. قاتل میتواند از هر نقطهای بیرون بیاید، دلهرهی تماشاگر افزایش مییابد و Black Christmas در به تصویر کشیدن یک جشن سال نو لعنتی موفق شده است.
A Christmas Story (1983)
بسیاری از آثار دلنشین مربوطبه کریسمس میخواهند نشان بدهند که چهقدر شلوغی دنیا و گیر افتادن در انتظارات غلط میتواند اصل تجربهی چنین روزهایی را از بین ببرد. در فیلم A Christmas Story یک خانواده که ظاهرا همهی موارد لازم برای برگزاری جشن سال نو از جمله هدایای فراوان را دارد، باید کریسمس واقعی را به یاد بیاورد و خود را از رفتارهای مصنوعی جدا کند. اینجا با یک فیلم کودکانه و کمدی سر و کار داریم که اعضای مختلف خانواده در صورتی که گاردی مقابل چنین آثاری نداشته باشند، میتوانند با تماشای آن سرگرم شوند. A Christmas Story برندهی جوایز مختلفی شد و فروش سینمایی آن بیشتر از ۲۰ برابر بودجهی تولید فیلم بود.
میدانید چه کسی فیلم A Christmas Story را کارگردانی کرد؟ باب کلارک، کارگردان فیلم Black Christmas. این دو اثر که از انواعواقسام جهات با هم فرق میکنند، بیرونآمده از کارگردانی یک نفر هستند. همین هم شاید تماشای هرکدام از آنها پس از دیگری بهعنوان آثار متمرکز روی جشن سال نو را تبدیل به تجربهی سینمایی جالبی کند؛ یک مطالعهی کوتاه روی چشماندازهای متفاوتی که کارگردان میتواند موقع نگاه انداختن به اتفاقی مشخص داشته باشد.
A Christmas Carol (2009)
اقتباسی درخشان از اثر چارلز دیکنز به کارگردانی رابرت زمکیس. انیمیشن A Christmas Carol که جیم کری، گری اولدمن، رابین رایت و کالین فرث را در تیم صداگذاری دارد، با جدیت به موضوعاتی میپردازد که انسان باید هر از چند وقت یک بار به آنها فکر کند؛ به سنگینی باری که با ظلم به افراد دیگر روی دوش ما قرار میگیرد و به تلخی بیپایان آن کیک که با هیچکس به اشتراک گذاشته نمیشود.
سرود کریسمس دربارهی نیاز انسان به نگاه به آینه است؛ تا حواسمان به حسابوکتاب تکتک کارهایی باشد که از ما سر زدهاند. کریسمس، نوروز یا هر شب قبل از خواب. زمان انجام این کار اهمیتی ندارد. اما گستاخانه جلو رفتن و به دور بر نگاه نکردن، هزینه دارد. شخصی که جرئت فضاوت خود را نداشته باشد و حداقل برای برخورد بهتر با انسانهای درست تلاش نکند، اجازهی واقعی لذت بردن از رسیدن روزهای تازه را نخواهد داشت.
انیمیشن A Christmas Carol بهلطف تصویرسازیهای مناسب و تدوین بسیار خوب، از پس به تصویر کشیدن ابعاد ترسناک قصهگویی منبع برمیآید و به اندازهی کافی شوکهکننده ظاهر میشود. فرقی نمیکند که باورهای تماشاگر چهقدر به اعتقادات شخصی نویسنده نزدیک یا از آن دور است. در هر حالت این قصهگویی دیدنی و شنیدنی، به انسانیت میپردازد. اگر انسان بخواهد واقعا انسان باشد، نمیتواند چشم خود را روی برخی از واقعیتهای پیرامونی ببندد. چارلز دیکنز با اثر خود گفت که شاید آن شخصی که چشم خود را میبندد، اصلا انسان نیست. زمکیس در جهان انیمیشن توانست این حرف را برای مخاطب سینما طنینانداز کند.
Christmas, Again (2014)
آثاری که در جشنوارهی ساندنس به نمایش درمیآیند و مقداری سروصدا میکنند، معمولا از همان زاویهی دید مخاطب روز به قصهها نزدیک شدهاند. Christmas, Again یکی از فیلمهایی است که خیلیها میتوانند با آن همذاتپنداری کنند. چون به شخصیتی خستهشده از خستگیهای بیپایان روزمرههای تکراری و بیاحساس میپردازد؛ فردی که نمیتواند اعتقادی به مواردی همچون کریسمس داشته باشد و در عین حال باتوجهبه شغل خود باید درختها را به بهترین شکل ممکن آمادهی ارائه به مشتریها کند تا دروغ جذاب کریسمس را بفروشد.
رویاروییهای او با مردم میتوانند جلوههایی از ارزش زندگی را نشان وی بدهند. اما Christmas, Again یکی از فیلمهایی نیست که ناگهان در پایان آنها همه شعر میخوانند و به معجزهی سال نو ایمان میآورند. اثر نامبرده میخواهد دربارهی افرادی باشد که بقا بهعنوان یک انسان میتواند برای آنها از نظر روحی سخت بشود. اینجا ماجرا دربارهی دویدن نیست، بلکه فیلمساز از ضرورت متوقف نشدن میگوید.
در برخی از روزها شاید بیرون آمدن از تخت خواب را بتوان یک قدم رو به جلو و موفقیتآمیز به شمار آورد. در بعضی از سالها احتمالا برخورداری از جسارت لازم برای ورود به سال جدید، لیاقت ستایش را دارد.