در تازهترین مقالهی «آخر هفته چه فیلمی ببینیم» میدونی، به سراغ درامِ علمیتخیلی خاصی از سینمای ژاپن، اثری کمدی با اجرای نیکولاس کیج و دو فیلم جذاب دیگر میرویم.
حداقل اگر نظرِ تماشاگران «ادوارد دستقیچی» (Edward Scissorhands) را بپرسید، بدون هیچ شک و شبههای این را خواهید شنید که سینما همیشه به افرادی همچون تیم برتون احتیاج دارد. شاید به این خاطر که تیم برتون یکی از آن معدود آدمهایی است که اگر متولد نمیشدند، هنر هفتم فیلمهایی را از دست میداد که هیچ شخص دیگری از پس آفرینش چیزی به مانندشان هم برنمیآمد. فردی که جنون، دیوانگی، ترس و خشونت را بیدلیل وارد آثارش نمیکند و بدون تلاش برای بزرگتر جلوه دادن قصههایش، در بهترین روزهای خود همان تصورات ذهنی معرکه و ویژهای که در افکارش جریان پیدا کردهاند را بدون شاتهای اضافه یا کم، تقدیممان کرده است. از مردی که دستان ساختهشده از قیچیاش نباید باعث دیده نشدن انسانیت زیبایش شود تا انتقامِ خونآلودی که سبب پخته شدن کیکهایی با گوشت انسان در پیرنگ داستانی یکی از بزرگترین موزیکالهای قرن ۲۱ میشود. همهی اینها، فارغ از جذابیتهای ذاتیشان، فارغ از نشان دادن عمق نگاه فیلمساز که همواره تلاش برای ارائهی مفاهیم جدید در فرمهایی جدید دارد و فارغ از به تصویر کشیدن فانتزیهای نابی که در کمتر ساختهی دیگری میتوان حتی چیزی شبیه به آنها را پیدا کرد، نشان میدهند که برتون تا چه اندازه ساخت کمالگرایانهی تصورات ذهنیاش را دوست دارد. این کمالگرایی و تجسم سینمایی قدرتمند، کاری میکند که او حتی در هنگام ساخت اثری ابرقهرمانی و اقتباسشده از روی کمیکبوکها که به داستانهای یکی از محبوبترین پروتاگونیستهای جهان میپردازد، بیشتر از روایت سینمایی دیگری از ماجراهای «بتمن»، این کاراکتر و تمام دنیای پیرامون وی را از نگاه خودش نشانمان دهد. به همین سبب، در جدیدترین قسمت سری مقالات «آخر هفته چه فیلمی ببینیم؟»، سراغ یکی از ساختههای ابرقهرمانمحور و محترم او میرویم و البته افزون بر آن در این مقالهی معرفی فیلم، دربارهی ساختهی خاصی از سینمای ژاپن، کمدی جذابی با درخشش نیکولاس کیج دوستداشتنی و اثری پر از ستارههای بزرگ هالیوود که متفاوت با تمام تصوراتمان از سینما به نظر میرسد نیز صحبت میکنیم.
Batman Returns
سهگانهی محبوب و تحسینشدهی «شوالیهی تاریکی» (Dark Knight) اثر کریستوفر نولان، شاید برای مخاطبانِ تازهتر سینما که هرگز زمانی را برای نگاه انداختن به فیلمهای انتشاریافته در گذشتهی این مدیوم کنار نمیگذارند، به عنوان تنها جلوهی بتمن در سینما شناخته شود. جلوهای واقعگرایانه، پرشده از مفاهیم فلسفیِ گوناگون و خواستنی که کمتر کسی میتواند ارزش و اعتبارش را زیر سوال ببرد و یکی از درخشانترین چیزهایی است که در کارنامهی نولان میتوان پیدا کرد. با این حال، جذابیت این سهگانه نباید باعث آن شود که «بتمن»های دیگر سینما و در راس آنها Batman Returns، ساختهی ارزشمند تیم برتون که به واقع نمایشدهندهی تصاویر متفاوت و جایگزینناپذیری از شخصیت خفاش شناختهشدهی گاتهام، پنگوئن یعنی یکی از بزرگترین دشمنان او و زن گربهای یا همان سلینا کایل است را فراموش کنیم. اثری که به خاطر فروش بالای فیلم اول مجموعه، کمپانی سازنده برای آفرینش آن به تیم برتون آزادی عمل کامل داد و به همین سبب، وی با تواناییها و نگاه خاص خودش، در این فیلم موفق به ارائهی یکی از مریضترین جلوههای شوالیهی تاریکی برای همیشه به سینمادوستان شد. بتمنِ تیم برتون، ترسی از کشتن دشمنانش نداشت و به قوانین اینچنین پایبند نبود. پنگوئنِ تیم برتون یکی از کثیفترین و زجردهندهترین کاراکترهای منفی و اعصابخوردکنی بود که میشد در دنیای فیلمهای ابرقهرمانی یا حتی کل سینما یافت و زن گربهای تیم برتون، به بهترین شکل ممکن مراحل ظهور و سقوط یک قهرمان را در قالب داستانی تاریک، کمدی، حتی ترسناک و صد البته بزرگسالانه، تجربه میکرد و به عنوان عضوی مهم و تاثیرگذار در قصه، تصویر شده بود.
همهی اینها یعنی فیلم تیم برتون، همانگونه که از شخصی همچون او انتظار داریم، به هیچ عنوان اقتباسی وفادارانه از روی کمیکها نیست و بیشتر به داستانی شباهت دارد که وی قصد روایتش را داشته است و حالا در جایگاه کاراکترهای آن، از بتمن و شخصیتهای دیگری از دنیای کمیکهای دیسی استفاده میکند. فیلمی که خشونتِ کم حد و حصر آن، در کنار بسیاری از طرحهای داستانی بزرگسالانهای که درون اثر ظاهر شدهاند، آن را تبدیل به محصولی خاص برای مخاطبانی خاص میکنند که دقیقا مثل خیلی از فیلمهای دیگر تیم برتون، خیلیها آن تنفربرانگیز میخوانند و خیلیها هم هنوز نقاط قوت انکارناپذیرش را ستایش میکنند. کارگردانیِ عالی تیم برتون که البته بهترین جلوههایش را در دکوپاژ و میزانسن به رخ مخاطبان میکشد، در کنار طراحی معرکهی صحنهها و گریم شخصیتها و به خصوص پنگوئن، کاری میکند که کمدیِ سیاه فیلم، تماما به دل مخاطب خاص آن بنشیند و جذابیتش حتی با گذر همهی این سالها، به هیچ عنوان با کاهش محسوسی مواجه نشود. راستی، دنی دویتو، مایکل کیتون و میشل فایفر نیز به عنوان ستارههای اصلی فیلم، کارشان را به طرزی عالی به سرانجام میرسانند. نتیجهی همهی اینها هم میشود آن که چه طرفدار تیم برتون باشید و چه یکی از دوستداران شخصیت بتمن که البته مشکلی با دیدن جلوههای خاص و متفاوتی از وی ندارند، Batman Returns اثری است که شاید کمتر نوشتهای از آن به عنوان یکی از بزرگترین آثار تیم برتون یاد کند اما قطعا، ارزش وقتی که برای تماشایش میگذارید را دارد.
The Weather Man
کمدیدرامهای هالیوودی، همانقدر که در بعضی مواقع تبدیل به فیلمهایی خستهکننده و پرشده از کلیشهها میشوند، گاهی وقتها هم فرصت روایت قصههای شگفتآوری را دارند که بیرون از جهانِ باورپذیرشان، مخاطب هرگز نمیتواند با آنها برخورد مناسب و قابل قبولی داشته باشد. بالاخره در همین سال گذشته کمدیدرامِ معرکهای با نام «لیدی برد» (Lady Bird) را داشتیم که در قامت یک شاهکار تمامعیار ظاهر شد و تقریبا تحسین تمامی منتقدان را به دست آورد. فیلمی که به مانند دیگر کمدیدرامهای برتر سینمای آمریکا، از صمیمیتِ جریانیافته در قصهاش نهایت بهره را برد و به درجهای از همذاتپنداری رسید که شانس لذت بردن از ثانیههایش، تقریبا نصیب تمامی مخاطبان شده بود. این را گفتم تا بگویم The Weather Man، به عنوان اثری مهم و دلنشین با بازیهای نیکولاس کیج و مایکل کین نیز تقریبا چنین فیلمی به حساب میآید. اثری که شاید کاراکترش شخصی با سنی خاص و در جهانی خاص باشد، اما غالب انسانها میتوانند لحظات زندگی وی را درک کنند و با مطابقت دادن چالشهای جریانیافته در دنیای او با مشکلات و سختیهای خودشان، مفاهیم فلسفیِ حاضر در اثر را درک کرده و از تماشای آن لذت زیادی ببرند.
همانگونه که راجر ایبرت میگوید، شاید در نگاه بسیاری از مخاطبان، قهرمانان تراژیکِ دنیای تصویر، آدمهایی باشند که به خاطر اعتقادات و باورهایشان و ایستادگی انکارناپذیری که در برابر ناعدالتیهای دنیای پیرامون دارند، از ارتفاعاتی بلند سقوط میکنند و تا مدتها، درد این سقوط را با خودشان یدک میکشند. اما The Weather Man، یا در جلوهای بالاتر بسیاری از فیلمهای موفق این ژانر سینمایی، به آن سبب تبدیل به آثاری زیبا و محبوب برای طرفدارانشان میشوند که قهرمانانشان آدمهایی عادی هستند. افرادی که مثل خودمان به اینخاطر ناراحتی و بغضهای زیادی را با خود به همراه دارند که از ارتفاعاتی کوتاه، پایین افتادهاند و حس میکنند هر چه قدر هم که ظاهر زندگیشان خوب به نظر میرسد، در حقیقت در حال گذراندن روزهای خود به بدترین شکل ممکن هستند و دنیا به گونهای به آنها پشت کرده که هرگز نمیتوانند به امید رسیدن زمانهایی بهتر، اوقاتشان را با لبخند بگذرانند. دیوید با بازی نیکولاس کیج، کاراکتر اصلی فیلم، یکی از کارشناسهای هواشناسی تلویزیون و مردی است که در ازداوجش شکست خورده، فرزندانش مشکلات زیادی دارند و پدرش از وی ناامید شده است و در طول این داستان که به خوبی مابین طرح کلی و مفاهیمش ارتباطات قدرتمندی برقرار کرده، در ابتدا به عنوان یک هواشناس و در پایان در قامت یک انسان، مقابل دوربینهای سازندهی اثر میایستد. خلاصهی همهی این حرفها هم میشود آن که The Weather Man، ساختهای محسوب میشود که شاید در گیشه با استقبال هیجانآوری مواجه نشده باشد و همهی منتقدان هم لزوما به ستایشش نپرداخته باشند اما کافی است با سبک قصهگویی و حرفهای زیرمتنی داستانش احساس نزدیکی کنید، تا تبدیل به یکی از تجربههای شیرین سینماییتان بشود.
برای تماشای آنلاین فیلم The Weather Man به وبسایت فیلیمو مراجعه کنید
Battle Royale
فقط یک بار خلاصهی داستان این فیلم را بخوانید تا بفهمید سینمای ژاپن، تا چه اندازه میتواند مرزهای روایت کردن قصههای ترسناکِ خشونتبار و سیاه را به طرز وحشیانهای جابهجا کند. Battle Royale، روایتکنندهی قصهی ۴۲ دانشآموز سال نهم مدرسه است که با دلیلی سیاسیاقتصادی، به جزیرهای خالی از سکنه فرستاده میشوند تا در یک رقابت کثیف، آنقدر با یکدیگر بجنگند و تلاش برای به قتل رساندن دوستان و همکلاسیهایشان را داشته باشند که پس از مرگ چهل و یک نفر از آنها، فقط یکیشان زنده بماند. تمام چیزهایی که برای شرکت در این بازی روانیکننده به بچهها داده میشود، یک نقشه، مقداری غذا و لوازم گوناگونی برای به قتل رساندن مابقی دانشآموزان است. راستی، برای وحشیانهتر بودن ماجرا، یک قطعهی قابل انفجار نیز به نزدیکی گردن آنها چسبیده تا در صورت رعایت نشدن قوانین توسط بازیکن، منفجر شده و زندگی وی را به پایان برساند؛ به گونهای که در صورت زنده ماندن تنها یک نفر از ۴۲ نفر، این شخص نجات پیدا خواهد کرد و از جزیره خارج خواهد شد ولی در حالتی که چند بازیکن زنده بمانند و قصد به قتل رساندن یکدیگر را هم نداشته باشند، تمامیشان منفجر میشوند و حتی یک نفر هم از این مبارزه جان سالم به در نمیبرد.
فارغ از آن که Battle Royale، مثل خیلی از حتی بهترین فیلمهای سینمایی ترسناک همجنسِ خود، با ایدهی ابتدایی نهچندان منطقی و لایق اعتنایی به جان هم انداختن شخصیتهایش را آغاز میکند، اتمسفر قدرتمندانهی فیلم که در گوشه به گوشهاش میتوان جزئیات را دید و دقت فیلمساز را تماشا کرد، کاری میکند که اگر چند دقیقهی آغازین Battle Royale را بگذرانید، رها کردن مابقی لحظاتش در اوج تلخی و سیاهی، ناممکن به نظر برسد. فیلم به طرزی هوشمندانه و با در نظر گرفتن تعدد کاراکترها، آنها را با دستهبندیشان در گروههایی از انسانها با تفکرات مختلف پردازش میکند و به این شکل، کم و بیش فرصت شخصیتپردازی تک به تک ۴۲ دانشآموز حاضر در این نبرد خونین را به دست میآورد. کارگردانیِ اثر که همچون ایدهی داستانی و روایت آن هوشمندی خاصی را یدک میکشد، سبب میشود که اگر از پسِ تحمل ذات عجیب خشونت ژاپنی فیلم بربیایید، Battle Royale برایتان معنیدار، دیوانهوار و از همهی اینها مهمتر سرگرمکننده به نظر برسد. تازه باید به این هم اشاره کنم که فیلم محصول سال ۲۰۰۰ میلادی است و خودش منبع اقتباس آثار بسیاری بوده است. موضوعی که شاید اگر آن را بیان نمیکردم، بعضیها به اشتباه Battle Royale را تقلیدی از روی سری فیلمهای The Hunger Games میخواندند و اوریجنال بودن و ناب بودن ایدهپردازیاش را زیر سوال میبردند. هنوز هم برای تماشای فیلم به دنبال دلیل میگردید؟ خب، شاید این که کوئنتین تارنتینو «بتل رویال» را یکی از بهترین فیلمهایی که در عمرش دیده میداند، خودش برایتان بیشتر از همهی جملات قبلی، کافی به نظر برسد!
A Scanner Darkly
نمیدانم شگفتزده شدن من از تماشای فیلمهای ریچارد لینکلیتر، دقیقا در چه زمانی به پایان میرسد. چون همین اواخر، برای اولین بار فرصت تماشای A Scanner Darkly نصیبم شد و وقتی فهمیدم تیم سازندهی اثر، جدی جدی پس از فیلمبرداری کامل فیلم، تکتک شاتهای آن را نقاشی کرده و به همین شکل، اثری کمشباهت با تصاویر ذهنی ما از جهان سینما را بر روی پردههای نقرهای برده، یک بار دیگر نسبت به حد و مرز نشناختن لینکلیتر برای ارائهی جلوههایی اثرگذار از هنر هفتم، اطمینان پیدا کردم. فیلمی مرتبط با مواد مخدر، که دربارهی تغییر هویت، ظواهر و حتی انسانیت آدمها پس از مصرف این محصولات و حتی در جلوهای کلیتر، معنای خودشان، قصهسرایی میکند. بازیگران اصلی فیلم یعنی کیانو ریوز، رابرت داونی جونیور، وینونا رایدر و وودی هارلسون، در طول این قصه از خودشان عملکردهای فوقالعادهای را نشان میدهند و هرگز نباید فکر کنید که جنس خاص تصاویر اثر، باعث عدم انتقال کامل هویت اجرای آنها به فیلم شده یا نقشآفرینیشان را صرفا به استفادهی ابزاری از نامهایشان برای فروش، تقلیل داده است. به جای اینها، A Scanner Darkly باید به عنوان فیلمی شناخته شود که هم قدرت کارگردانی لینکلیتر را بیاشکال و دوستداشتنی نشانمان داده و هم با استفاده از توانایی اجراکنندگان نقشها، شیمی تحسینبرانگیزی را میان کاراکترهای مختلف داستان، به وجود میآورد. A Scanner Darkly، فیلمی مخصوص مخاطبان خاص سینما است که عاشق دیدن داستانسراییهای جدید، تصاویر متفاوت و مفهومپردازیهای خاصی هستند که به مدیوم سینما، تعلق دارند.