یکی از برترین فیلمهای ترسناک سال ۲۰۱۴ میلادی، کمدیها و اکشنهایی که هنگام دیدنشان پا به سینمای وحشت هم میگذارید و اثر کلاسیکی که لابهلای ثانیههایش، میشود یکی از بهترین نسخههای سینمایی هیولای فرانکشتاین را دید.
شاید برآمده از تصمیمی لحظهای باشد و شاید هم وابسته به اینکه شخصا در حین انتظار کشیدن و شمردنِ روزهای باقیمانده تا زمان پخش سومین قسمت از فصل هشتم سریال Game of Thrones، آنقدر استرسِ مواجهه با بزرگترین جنگ تاریخ سینما و تلویزیون و بالا رفتن احتمال مرگ بسیاری از شخصیتهای مورد علاقهی انواع و اقسام طرفدارانِ یکی از بهترین سریالهای تمام ادوار، وجودم را پر کرده است که نمیتوانم به چیزی به جز ترس، بیاندیشم. ولی در هر حالت، هشتاد و نهمین قسمت از مجموعه مقالات «آخر هفته چه فیلمی ببینیم؟» میدونی، با آن که باز هم به عادت همیشگیاش چهار فیلم که به ترتیب میتوان آنها را دستهبندیشده در گروههای درام، اکشن، کلاسیک و کمدی دانست، معرفی میکند، ولی اینبار برای تعیین همهی گزینههای اصلیاش، سراغ یک جنسِ ویژه از قصهگوییهای جریانیافتن در جهان هنر هفتم را میگیرد.
به بیان بهتر، این مقالهی معرفی فیلم بهخصوص، هر چهار اثر مد نظرش را از بین فیلمهای لایق تماشایی انتخاب کرده است که ژانر وحشت و ترسآفرین را نیز درکنار تمامی اجزای دیگرشان، بهعنوان عنصری کلیدی برای قصهگویی، برگزیدهاند. پس از اینها هم مجددا همچون همیشه، توصیف اجمالیِ یک فیلمِ در حال اکران از سینمای ایران را تقدیمتان میکنم که اثری کودکانه است و شاید برای گروه تماشاگرانِ هدف خود، ساختهی واقعا مناسبی به شمار برود. از آنجایی که با وضعیتِ فعلی وینترفل زمانی برای تلف کردن نداریم، بهتر است هرچه زودتر سراغ صخبتهای اصلیمان برویم و کار را با نوشتن دربارهی بهترین فیلم ترسناک سال ۲۰۱۴ میلادی از نگاه مجلهی Empire، آغاز کنیم.
The Babadook
فیلم The Babadook یعنی اولین ساختهی بلند جنیفر کنتِ استرالیایی، فیلمی سر و شکل گرفته بر پایهی استفاده از وحشت روانشناسانه برای نفوذ به وضعیت ذهنی تاریک یک کودک اشکالدار است که شاید بزرگترین ترس خود را نه در نمایش موجود دهشتناک مخفیشده در زیر تخت بچهها، که در جنگِ همیشه باختهی مادر او برای نجات دادنش از این وضعیت، نمایش بدهد. «بابادوک» به هیولایی بیرون کشیدهشده از دل کتابی کودکانه نگاه میاندازد که شخصیتهای اصلی داستان یا ابدا او را باور ندارند یا وی را دلیلی بر شکلگیری تمامی لحظات تلخ زندگیشان به شمار میآورند. موجودی ناشناس و شاید در ابعاد استخوانشکنِ تصویرسازیهای سینمای وحشت، کمی مسخره که دائما به هیولاهایی بزرگتر از خودش ارجاع میدهد و هنگام بازی کردنِ فیلمساز با کهنالگوهای ژانر، جلوهای جدیتر از یک جنایتکارِ ماورا الطبیعهی دیگر را به خود میگیرد. به آن دلیل که «بابادوک» بزرگترین وحشتهای نهفته در زندگی پروتاگونیستهای معیوب (نه از نظر کیفیت شخصیتپردازی) خود را در عادیترین قسمتهای زندگیهای آنها رو میکند و برای نمونه یک بار با قاببندی عمودی از محل استراحت کودک، تخت او و چراغ قوههای چیدهشده در دو طرف تختش (که نمادی از تولیدکنندگان نور و عواملی خیالی برای برطرف کردن تاریکیها و ترسهای زندگیاش هستند) را به سانِ سر و صورت هیولایی نهچندان بیشباهت به خودِ بابادوک، نشانمان میدهد. بهگونهای که درک کنیم که آن جسمِ متحرک و سیاهوسفید ترسناک که شاید برخی از عاشقان فیلمهای وحشتآور آن را ابدا موجود هولناکی به حساب نیاورند، در حقیقت تصویری جانگرفته از زندگیِ عادیِ خود شخصیتهای فیلم است و همین یک مورد، The Babadook را از منظر میزانِ تلخی مفاهیم دفنشده زیر ثانیههایش، به مرحلهی دیگری از موفقیت در آفرینش ترسی عمیق، میرساند. هرچند که طرفداران سختگیر و متعصبِ ترسهای کلاسیکِ ترسیمشده در دنیای هنر هفتم، احتمالا آن را دوست نخواهند داشت و از دیدنش، لذت نخواهند برد.
Army of Darkness
سم ریمی با آفرینش مجموعه فیلمهای Evil Dead، سهم زیادی در شکلگیری و پررنگ شدن برخی از زیرژانرهای متفاوت سینمای وحشت داشت و با Evil Dead 2 نیز به شکلی جالب، از سبک آشنای فرانچایززِ مورد بحث که بیشتر به قصهگویی کمدی/ترسناک خویش معروف بود، فاصله گرفت و به سمت اکشنهای خونبارتر رفت تا بار هیجانی اثرش از میزان خندهآور بودن آن، سنگینتر به نظر بیاید. دنبالهی این فیلم هم شد Army of Darkness محصول سال ۱۹۹۲ میلادی که بازهم دوزِ اکشن را حتی از میزان قابلِ توجهش در فیلم نامبرده بالاتر برد و از ترکیب روش روایت قصه در فیلمنامهی آن با فانتزیهای ترسناک خلاقانه، یکی از تماشاییترین آثار متفاوت و طبقهبندیشده در بین فیلمهای ترسناک هالیوود را تقدیم طرفداران کرد. قصهای سینمایی که با شجاعت و جنونِ بهخصوصش، جادهای را ساخت که چند سال بعد، منجر به اکران «مومیایی» (The Mummy) شد و بهصورت غیرمستقیم، در تبدیل کردن زیرژانر فانتزی-کمدی-ترسناک-اکشن به دستهای عامهپسند و در نوع خود پرطرفدار از فیلمها، تأثیرگذار بود.
Army of Darkness داستان اَش (Ash) را روایت میکند که با بازگشتنِ ناگهانی به دوران قرون وسطی، تبدیل به یکی از اسرای گرفتهشده توسط لرد آرتور، یکی از حکومتکنندگان پستفطرت و پرقدرت زمانهی خود میشود. ادامهی قصه هم مرتبط با تلاش اَش برای گرفتن کتاب مردگان، دستوپا زدن وی برای به دست آوردن توانایی احضار ارتش غولها و سلاخی موجوداتی متعدد با اره برقی شگفتانگیزی است که وقتی با سم ریمی طرف باشیم، حتی نمیتوان در یک داستان اکشن ترسناک قرون وسطایی، آن را کنار گذاشت!
Frankenstein
«فرانکشتاین» یا همان درام علمیتخیلی و ترسناک جیمز ویل در سال ۱۹۳۱ که از مدتزمانی ۷۱ دقیقهای بهره میبرد و یونیورسال بارها و بارها با اکرانش به سودآوریهای قابل توجهی رسید، اثری اقتباسشده از نمایشنامهی ستایششدهی پگى وبلينگ و رمان اصلی و اسطورهشدهی Frankenstein به قلم مری شلی است که همچنان میتوانید از تماشای ترسِ شاعرانه و لحظات به یاد ماندنیاش، لذت ببرید. یکی از نمادهای باشکوه سینمای دههی سی میلادی که قصهی یک دانشمند وسواسی و کاربلد با نام دکتر هنری فرانکشتاین را که میخواست با مونتاژ تکههای گوناگونی از بدنهای مردگان، آفرینندهی نوع تازهای از زندگی باشد، به تصویر میکشید.
فرانکشتاین در این فیلم همراهبا دستیار بدفرم و وفادارش فریتز، موفق به ساخت هیولای مد نظرش میشود. موجودی سالم از نظر جسمی و از نظر فکری سردرگم و آسیبدیده که خیلی سریع به حاشیهی شهر میگریزد و برای فرار از دردهای ذهنیاش، شروع به خرابکاری میکند. نقطهی اوج داستان هم در آنجایی رقم میخورد که فرانکشتاین با شروع به جستوجو برای یافتن او، بالاخره با موجود ترسناکی که خودش خلق کرده است، روبهرو میشود. راستی اگر جزو مخاطبانی هستید که نظرات منتقدان مخصوصا هنگام وقت گذاشتن برای دیدن فیلمهایی اینقدر قدیمی برایتان اهمیت زیادی دارند، نباید از یاد ببرید که Frankenstein همچنان میانگین امتیازات ۱۰۰ از ۱۰۰ خویش در وبسایت راتن تومیتوز را حفظ کرده است.
The Return of the Living Dead
یکی از دوستداشتنیترین مجموعهفیلمهای زامبیمحور جهان را که البته به اندازهی برخی از رقبایش، تماشاشده توسط مخاطبان متعدد نیست، باید Return of the Living Dead دانست که از پنج قسمت تشکیل میشود و با اکران The Return of the Living Dead به کارگردانی دن اوبنن (نویسندهی فیلم «بیگانه» اثر ریدلی اسکات) در سال ۱۹۸۵ میلادی، کارش را آغاز کرد. داستان فیلم به سرکارگری با نام فرانک میپردازد که فِرِدی کارمند جدید خود را میگیرد و به نقطهای ممنوعه برای تماشای یک آزمایش نظامی مخفیانه میبرد. آنها بهصورت اتفاقی، با اشتباهشان مسبب پخش شدن گازی خطرناک میشوند که جنازهها را در قالب زامبیهایی گوشتخوار، به زندگی بازمیگرداند. نتیجه هم چیزی نیست جز شکلگیری یک آخرالزمان خونآلود و پرشده از زامبیهای گرسنه که فردی و فرانک در همراهی با رئیسشان و فردی ناشناس و عجیب، به جنگ آن میروند. در دل نبردهایی که هماندازه با ترسناکیشان، خندهآور نیز هستند و لذت بردن از دیدن تک به تک آنها، به خوبی جایگاه والا و دست کم گرفتهشدهی اوبنن در تاریخ ژانر ترسناک را درون ذهن تماشاگر، پررنگتر از قبل به نظر میرساند. فردی با ایدههای فوقالعاده که خیلیهایمان وی را نمیشناسیم و پس از مطالعهی کارنامهی هنریاش، متوجه میشویم که در مطالعهی پروسهی تولید چه تعداد از فیلمهای وحشتآور، پرطرفدار و تحسینشده، میتوانستیم با کمی دقت، متوجه نقش کلیدی او بشویم.
اوبنن که تا قبل از کارگردانیِ The Return of the Living Dead بیشتر به همکاری با کارگردانهای ترسشناس و خلاق دیگر و حضور در قسمتهای مهمی از تیم تولید فیلمهایی کارگردانینشده توسط خودش معروف بود، با The Return of the Living Dead انرژی و آزادیِ عملِ تازهای به قدرت خلاقیتش بخشید و اثری را ساخت که جنسی خاص، روایتی هوشمندانه و سریع و هیولاهایی سریعتر را یدک میکشید! ادای احترامی مثالزدنی به نقاط اوج کارنامهی هنری جرج اندرو رومرو که همگام با محترم شمردن کلاسیکها، مدام در معرفی خودش بهعنوان اثری که میتواند دهها سال بعد جایگاه یکی از همان فیلمها را درون ذهن و قلب مخاطبان جدید پیدا کند، موفق ظاهر میشد.
پیشونی سفید ۳
جدیدترین ساختهی سینمایی سید جواد هاشمی که خود او وظیفهی تهیهکنندگی، نویسندگی و کارگردانیاش را برعهده داشته است، بالاخره به سهگانهی «اختاپوس (آهوی پیشونی سفید)» که با اکران قسمت اول آن در تاریخ ۱۹ مهرماه سال ۱۳۹۱ شمسی آغاز شده بود، پایان میبخشد. درکنار خود هاشمی که وظیفهی اجرای نقشی در فیلمش را هم عهدهدار شده است، پژمان بازغی، لیلا اوتادی، ارسلان قاسمی، ترلان پروانه، محمدرضا شریفینیا، امیر غفارمنش، هومن حاجی عبداللهی، ساغر عزیزی، امیررضا احمدی و حسام نواب صفوی، گروه بازیگران «پیشونی سفید ۳» را تشکیل میدهند. همچنین بهنام صبوحی و فرشاد خالقی به ترتیب در جایگاههای آهنگساز و فیلمبردار اصلی اثر مورد بحث دیده میشوند و مهران گنبدلو نیز در همراهی با کارگردان اثر، پروسهی تدوین آن را به سرانجام رسانده است؛ اثری احتمالا جذاب برای مخاطب کودک و کم سنوسال که ماجراهای پیشونی سفید، والدین او، پنجه طلا، پیر استاد، سالار، گرگ، روباه، فلفلی، شیر و صد البته اختاپوس را به انتها میرساند و با دیالوگگوییهای موزیکال، داستانگویی خود را پیش میبرد.