سه فیلم سینمایی خاص خارجیزبان که به دهههای متفاوتی تعلق دارند و یکی از برترین آثار کارگردانی معروف که امسال خیلیها منتظر تماشای فیلم هالیوودی پرخرج جدید او هستند.
از آنجایی که بهزودی فیلم Dune دنی ویلنوو قدم به دو جشنوارهی سینمایی معروف میگذارد، اکنون زمان مناسبی برای بازبینی یکی از آثار تحسینشدهی این کارگردان کانادایی میرسد؛ فیلمی که تماشای آن داخل سالن سینما واقعا میتواند مو را بر بدن انسان سیخ کند. ولی پیش از رفتن به سراغ فیلم علمی-تخیلی مورد نظر سه اثر از کشورها و زمانههای متفاوت را به یاد میآوریم.
یک فیلم درام ژاپنی، یک فیلم گرهخورده به جنگ از سینمای کشور فرانسه و یک فیلم اسپانیایی که میشود آن را رمانتیکی عجیب و منحصربهفرد دانست. پس میدونی در شمارهی ۲۰۸ سری مقالات آخر هفته چه فیلمی ببینیم؟ به معرفی چهار اثر از دنیای هنر هفتم میپردازد که هرکدام به دلایل مختلف و توسط افراد متفاوت تحسین شدهاند.
Tokyo Story (1953)
بعضی مواقع فیلمها بدون اینکه در ظاهر کارهای بزرگی کرده باشند، کارهای بسیار بزرگی را انجام دادهاند. فیلم Tokyo Story در نگاه اول بدون تصویرسازیهای عجیبوغریب یا ایدهی داستانی فوقالعاده به نظر میآید. قصه ساده است؛ یک پدر و مادر پیر مشغول سفر میشوند تا فرزند را ببینند. در این مسیر با داستانگویی پراحساس فیلم Tokyo Story که گاهی جلوهای مستندوار به خود میگیرد، ما فرصت به یاد آوردن بسیاری از حقایق و ارزشهای انسانی را داریم؛ مواردی که ۱۰۰ها اثر سینمایی و تلویزیونی به آنها پرداختهاند. اما اینجا به شکلی مثالزدنی با داستان یکی میشوند و بغضی انکارناپذیر را تحویل بیننده میدهند.
مادربزرگ موقع صحبت با یک کودک به این حقیقت فکر میکند که وقتی پسر بزرگ شود و شغلی داشته باشد، دیگر او احتمالا جایی در این دنیا ندارد. افراد متعلق به نسلهای مختلف باتوجهبه تجربههای گوناگونی که در زندگی پشت سر گذاشتهاند، رفتارهایی ویژه نسبت به یکدیگر را از خود نشان میدهند. به همین خاطر «محبت»، «بیتوجهی» و هر نوع دیگری از بروز احساسات درست و غلط انسانی را میتوان در فیلم Tokyo Story مشاهده و لمس کرد.
کارگردان هم بهدنبال متهم کردن شخصی نیست. یاسوجیرو ازو صرفا میخواهد واقعیت را با سادهترین قابها و دیالوگها تقدیم من و شما کند. مجلهی سینمایی شناختهشدهی Sight & Sound در سال ۲۰۱۲ میلادی با نظرسنجی از چندین و چند فیلمساز، فیلم Tokyo Story را در صدر فهرست بهترین فیلمهای تاریخ سینما قرار داد. اگر میخواستید حدودا ۲ ساعت و ۱۰ دقیقه مشغول تماشای زندگی از دید یک هنرمند بشوید، فیلم داستان توکیو را در آغوش بکشید.
Goodbye, Children (1987)
داستانی بسیار شخصی برای یک فیلمساز فرانسوی. لویی مال در فیلم Goodbye, Children که Au Revoir les Enfants را باید نام اصلی آن دانست، با تمرکز روی شخصیتهای کودک به نمایش تلخی و سیاهی کارهای غیرانسانی و جنگها میپردازد. او این کار را با خلق لحظاتی انجام میدهد که به خودی خود پر سروصدا نیستند. اما مخاطب را میخکوب میکنند و قلب او را به درد میآورند؛ چه زمانیکه پسربچهای عادی فقط برای افزایش اطلاعات خود سؤال میپرسد و باورهای غلط به وجود وی تزریق میشوند تا زمانیکه یک نگاه انداختن کوتاه سر کلاس کاری میکند که زندگی دانشآموز عملا به پایان برسد.
داستان راجع به زمانی است که آلمان نازی در خاک فرانسه نیز بهدنبال تکتک یهودیها میگشت؛ وقتی هر دوستی میتوانست تبدیل به دشمن شود. اما هدف اثر سینمایی مورد بحث محدود به نمایش بخشهایی سیاه از تاریخ نمیشود. بلکه از ضرورت همدردیهای انسانی میگوید؛ با دیالوگهایی که برخی از آنها همچنان بسیار بسیار تازه و پرشده از درد به مخاطب منتقل میشوند.
The Sea Inside (2004)
فیلم Mar Adentro که یکی از جوایز اسکار سینمای اسپانیا را تقدیم این کشور کرد، داستان عجیبی دارد. چون به فرد بهخصوصی میپردازد. او که میخواهد پس از سالها زندگی با مشکلات خاص بالاخره به انتخاب خود بمیرد، پرشده از ویژگیهایی است که وجود وی را در نگاه افراد دیگر خالی از هرگونه انرژی مثبت یا زندگی واقعی جلوه میدهند. فیلم The Sea Inside به این فرد فرصت نفس کشیدن میدهد؛ تا حرفهای خود را بزند و شنونده قضاوت کند. اینگونه آرامآرام زندگی و انسانیت جریانیافته پیرامون او هم به چشم میآید تا افراد مختلف باز هم به یاد بیاورند که چهقدر قضاوت انسانهای دیگر خطرناک و نالازم به نظر میرسد.
آلخاندرو آمنابار که بسیاری از تماشاگرها او را با فیلم ترسناک The Others شناختهاند، در فیلم The Sea Inside یک روایت سخت را با موفقیت به سرانجام میرساند. چون میداند مدام چه از لحاظ داستانگویی و چه از لحاظ بصری باید متمرکز روی آشنا کردن مخاطب با کدام عناصر سازندهی فیلم خود باشد. البته که درنهایت قرار نیست همهی مخاطبها با چنین اثری ارتباط بگیرند و هر تماشاگر محترم از زاویهی دید خاص خود به عملکرد او مینگرد.
ولی آن نقطهی قوت فیلم که احتمالا تقریبا همه میپذیرند، نقشآفرینی پرجزئیات خاویر باردم است. او نهتنها شخصیتی بهخصوص و چالشبرانگیز را با آغوش باز میپذیرد و برای نمایش او به بهترین شکل تلاش میکند، بلکه تازگی را هم در بازی خود از دست نمیدهد. به بیان بهتر همانگونه که مخاطب با گذر زمان متوجه ابعاد بیشتری از شخصیت اصلی فیلم Mar Adentro میشود، باردم نیز ابعاد بیشتری از نقشآفرینی خود در جایگاه او را به فاش میکند.
Arrival (2016)
چند جسم ناشناخته و عظیم به نقاط مختلفی از کره زمین میآیند و کشورهای مختلف، واکنشهای متفاوتی به آنها نشان میدهند. هر کسی فکر خود را دارد. یکی میخواهد به سفینهها حمله کند و یکی میخواهد قدم به داخل آنها بگذارد. پیروی از هرکدام از این رویکردها نیز نتایج خاص خود را دارد. اما در داستانی که میتوانست بیش از اندازه بزرگ شود و در ارسال پیام درست شکست بخورد، ویلنوو به خوبی هم از هدررفت وقت و هم از تلاش بیش از اندازه برای توضیح تفکرات غیر قابل توضیح جلوگیری میکند.
مقالهی مرتبط:
- بهترین فیلم های علمی تخیلی دهه از نگاه راتن تومیتوز
مخاطب به طرز عجیبی تا انتهای فیلم Arrival احساس اکتشاف را در وجود خود مییابد. ما میخواهیم بیشتر بدانیم و پاسخ هر پرسش فیلم را بیابیم. اما وقتی جواب پیدا میشود، لبخندی تلخوشیرین روی لب تماشاگر مینشیند. چون فیلمساز از قدرت سینمای Sci-Fi بهره برد و دغدغهی اصلی او پرداختن به واقعیتهای زندگی انسانی بود؛ به زبانهایی که دستاوردهای ادبی عظیمی داشتند و ما را از یکدیگر جدا کردند و به زمان که همیشه با خود میگوییم با گذر آن همهچیز تغییر میکند. آیا اگر آینده دیگر به هیچ عنوان برای انسان ناشناخته نباشد، باز هم امروز زندگی کردن برای رسیدن به فردا ارزشمند به نظر میرسد؟ همان زمانیکه مشغول گره زدن فکر و احساس خود به مفاهیم عمیق هستید، تدوین صوتی فیلم Arrival کاری میکند که بارها و بارها فقط میخکوبِ گوش سپردن به آن بمانید.