آخر هفته چه فیلمی ببینیم: از Amélie تا Ed Wood

آخر هفته چه فیلمی ببینیم: از Amélie تا Ed Wood

دو فیلم قرن بیست و یکمی خارق‌العاده از سینمای فرانسه، اکشنی معرکه و برآمده از همکاری کرت راسل با جان کارپنتر و محصولی سطح بالا و لایق ستایش به کارگردانی تیم برتون و صد البته، با درخشش جانی دپ. همراه میدونی باشید.

سری مقالات «آخر هفته چه فیلمی ببینیم؟» میدونی، حالا به ایستگاه شصت و دوم رسیده است و به مانند همیشه، به معرفی چهار اثر لایق تماشا از سینمای جهان و معرفی اجمالی یکی از محصولات روز سینمای ایران، می‌پردازد. مقاله‌ای که در آن چهار فیلم از چهار دهه‌ی اخیر را داریم که از قضا دو عدد از آن‌ها، آثاری فاخر از سینمای درگیرکننده و عالی کشور فرانسه هستند و دو تای دیگر، به هالیوود تعلق دارند. The Artist، ستایش‌شده‌ترین یا حتی تنها فیلم صامت و سیاه و سفید عظیم سال‌های اخیر، ساخته‌ای است که صحبت‌های‌مان را با تعریف از زیبایی‌هایش آغاز می‌کنیم و Le Fabuleux Destin d'Amélie Poulain، چیزی نیست جز فانتزی والامقام و پراهمیتی که بعد از «آرتیست»، به آن می‌رسیم. ادامه‌ی قصه هم با دو کارگردان فوق‌العاده در دو جنس مختلف از سینما رقم می‌خورد و بعد از شروع شدن با اکشنی که کرت راسل را در مرکز داستان‌گویی‌اش می‌بینیم، به یکی از آثار بزرگ یکی از بزرگ‌ترین فیلم‌سازهای تاریخ درباره‌ی مردی که او را بدترین کارگردان همه‌ی ادوار می‌دانند، ختم می‌شود. فارغ از تمامی موارد گفته‌شده نیز در انتها جدیدترین معرفی فیلم میدونی را با نوشتن درباره‌ی «ماهورا»، به پایان می‌رسانیم. پس اکنون باید برای شروع، سراغ عاشقانه‌ای برویم که دنبال کردن دیالوگ‌هایش در قالب میان‌متن‌ها، ابدا کاهنده‌ی هم‌ذات‌پنداری انکارناپذیرمان با شخصیت‌های آن نیست.

The Artist

اکران فیلمی صامت و سیاه و سفید در سال ۲۰۱۱ که دیالوگ‌هایش به یاد ده‌ها سال قبل، بر روی پرده‌ی نقره‌ای سینما نقش می‌بندند و تماشاگر باید برای دنبال کردن ثانیه‌های آن، دائما بازیگران، چهره‌های‌شان و موقعیت‌های صحنه را با دقت زیر ذره‌بین ببرد، اتفاق خیلی خیلی عجیبی است. اتفاقی که نشان از تلاش سازنده‌ی اثر مورد بحث برای قدم نهادن به جنسی از خلاقیت که برآمده از توجه به گذشته‌های دور است دارد و به سبب پیاده‌سازی درست، اثری سطح بالا، دیدنی و جذب‌کننده با نام The Artist را تحویل‌مان می‌دهد. ساخته‌ی میشل آزاناویسوس اما تنها یک ادای دین فوق‌العاده به سال‌های دور و دورانی که سینما را با نه با دیالوگ‌ها که با تصاویری مولف می‌شناختند نیست و بیشتر، مزد خلاقیت‌ها و ایده‌پردازی‌هایش برای جذب بیشتر و بیشتر مخاطبان تا حد ممکن به فیلمی مانند خود را گرفته است. هرچند که این یقینا به معنیِ لذت‌بخش بودن تماشای آن برای همگان هم نیست ولی دوست‌داران جدی‌تر سینما که دائما جریان لایق ستایش سینمای هنری را دنبال می‌کنند، می‌توانند با دیدن The Artist، جنسی از سرگرمی و زیبایی‌های سینمایی را لمس کنند که انصافا به خاطر متفاوت بودنش، دیگر در اکثر فیلم‌های دیگر روز، یافت نمی‌شود.

قصه‌ی The Artist، درباره‌ی مردی معتقد به استانداردهای سینمای صامت است که همگان به خاطر وی، حاضر می‌شوند هر فیلمی را ببینند. او آن‌قدر ستاره‌ای بزرگی به حساب می‌آید که وجود نامش بر روی پوستر یک فیلم، درخشش آن اثر در گیشه‌ها را تضمین می‌کند و حالا که مخاطبان دارند آرام‌آرام به سمت سینمای ناطق کشیده می‌شوند، عقاید و باورهایش جلوی وی از نقش‌آفرینی به شکل مورد علاقه‌اش را می‌گیرد. این وسط، دختر با استعدادی که به تازگی پا به عرصه‌ی هنر گذاشته است و او همیشه می‌خواهد با کمک کردن به وی باعث رشد سریع‌ترش در جهان هنر هفتم شود، در حال رشد کردن بیشتر و بیشتر درون سینمای ناطق است و شخصیت اصلی داستان به همین خاطر دچار دغدغه‌ای درونی می‌شود. دغدغه‌ای از جنس عشق، از جنس باور داشتن به جلوه‌های خاصی از هنر و از همه مهم‌تر، از جنس تلاش تلاش برای در زندگی تعادل داشتن. «آرتیست»، یک اثر محترم از سینمای فرانسه است که چه در فیلم‌برداری و چه در موارد فنی دیگری همچون تدوین و صحنه‌پردازی، فوق‌العاده جلوه می‌کند. آن‌قدر فوق‌العاده که حتی اگر به هر دلیلی از سینمای صامتِ سیاه و سفید متنفر باشید، یک بار شانس ندادن به آن، بی‌انصافی به نظر برسد.

Amélie

«سرنوشت شگفت‌انگیز اَمِلی پولَن»، عاشقانه‌ای که به عقیده‌ی خیلی‌ها سینمای فرانسه را مجددا با تماشاگر جهانی آشتی داد و فیلمی که حتی بدبین‌ترین افراد، احتمالا بعد از تماشایش امید، جذابیت‌های زندگی و شیرینی همین نفس کشیدنِ معمولی و همیشگی انسان را لمس می‌کنند. «آملی» از این جهت در جذب ستایش‌های مخاطبان عام و خاص موفق بود که به جای طرح اجباری مسائل فلسفی و عمیق برای تماشاگر، با شخصیت‌پردازی کمال‌گرایانه به او شانس زندگی کردن در جایگاه کاراکتر باورپذیری را می‌داد که مثل خیلی از افراد دور و برمان، درون رویاهایش زندگی می‌کرد. دختری معمولی و بدون ویژگی‌های خاص که خاص‌ترین صفتش، عادی بودن انکارناپذیرش بود و از نگاه انداختن به نگاه‌های مستقیمش به تماشاگر تا تماشا کردن نسخه‌ی فانتزی و شگفت‌انگیز پاریس گام به گام با او، می‌توانست هر کسی را به خود خیره کند. یک کاراکتر ساده و در عین حال پیچیده که به خاطر وجودش، «آملی» یکی از آن فیلم‌هایی شد که از شدت آرامش‌بخش جلوه کردن، نمی‌توان آن‌ها را به درستی کرد. از این نظر که موقع حرف زدن درباره‌ی نقاط قوت‌شان، توجه انسان آن‌قدر به چیزهای مختلف جلب می‌شود که به شدت، احتمال فاصله گرفتن از نقاط اصلی وجود دارد. این موضوع حتی بعضا می‌تواند مسبب دست کم گرفته شدن اثر توسط برخی افراد هم بشود. افرادی که جلوه‌ی خیال‌انگیز ساخته‌ی ژان پیر ژونه در اکثر بخش‌هایش را به اشتباه، بر پایه‌ی بی‌معنی و سطح پایین بودن اثر از منظر انتقال مفاهیم به اکثر مخاطبان، قضاوت می‌کنند. حال آن که فیلم از قضا به خوبی موفق به راضی کردن اکثر تماشاگران می‌شود و استعاری بودن قصه‌گویی‌اش و سکانس‌های فانتزی‌گونه‌ای که دارد، ابدا مانع دست یافتن سازندگان به آن عمقی دوست‌داشتنی از احساسات و حرف‌های عمیق انسانی، نشده‌اند.

موسیقی‌های گوش‌نواز Amélie را باید یکی از اصلی‌ترین ابزارهای سازندگان آن برای داستان‌گویی دانست. ابزاری که فانتزی‌های مقابل چشمان مخاطب را برای او قابل لمس‌تر، آملی را دوست‌داشتنی‌تر و زیبایی فیلم‌برداری‌ها و تدوین محصول مورد بررسی را لحظه به لحظه، نمایان‌تر می‌کند. این موضوع در کنار نقش‌آفرینی‌های فراموش‌ناشدنی حاضر لابه‌لای دقایق فیلم و در راس آن‌ها بازی پرجزئیات و لازم به تماشای اودره توتو، سبب می‌شود که «سرنوشت شگفت‌انگیز اَمِلی پولَن» حداقل در لیست فیلم‌های پیشنهادی اکثر دوست‌داران سینمای فانتزی باشد یا اگر هم نیست، احتمالا بعد از دیده شدن توسط آن‌ها، پا به لیست فیلم‌های مورد علاقه‌شان بگذارد.

Escape from New York

خلاصه‌ی داستان اثر محبوب جان کارپنتر از جایی آغاز می‌شود که در سال ۱۹۹۷ (که با توجه به اکران اثر ۱۹۸۱، در نگاه سازندگان و کارگردان آن حکم دوره‌ی زمانی جذابی در آینده را داشته است)، جنگ بزرگی بین ایالات متحده‌ی آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی شکل می‌گیرد که به واسطه‌ی آن، تمام جزیره‌ی منهتن (یکی از قسمت‌های شهر نیویورک)، حکم یک زندان امنیتی فوق‌العاده بزرگ را پیدا می‌کند. وقتی یکی از هواپیماهای نیروی هوایی پس از دزدیده شدن به بخشی از منهتن برخورد می‌کند، رییس جمهور توسط عده‌ای از زندانیان آزادشده گروگان گرفته می‌شود و به همین خاطر اسنیک پیلسکن (با نقش‌آفرینی معرکه‌ی کرت راسل)، یکی از ماموران سابق نیروهای ویژه که حالا تبدیل به یک خلافکار شده است، مجددا برای نجات دادن رییس جمهور، به استخدام دولت درمی‌آید. در ازای آن که بعد از انجام کار مورد نظر، مجددا آزادی دائمی خود را به دست بیاورد. یک ماجرای هیجان‌انگیز ظاهرا کلیشه‌ای که اگر بزرگی اسم کارگردانش یعنی جان کارپنتر را که فیلم‌هایش کلاس درس خلق آثار سطح بالا و در عین حال به شدت سرگرم‌کننده هستند درک کنید، قطعا می‌توانید حدس بزنید که موقع مواجهه با دقایق آن، باید خود را در برابر چه هیجان‌های خیره‌کننده و اوریجینالی قرار بدهید. فیلم Escape from New York، یکی از آن بی‌مووی‌های عالی هالیوود به حساب می‌آید که کارگردانی درخشان اکشن‌هایش و سکانس‌پردازی‌های دقیقش که با تدوین‌های راضی‌کننده به کمال می‌رسند، همه و همه توانایی جذب مخاطب را دارند. طوری که فضاسازی‌های سای‌فای قدرتمند اثر و تمام نکات مثبت دیگری که باید از اکشنی که بعد از نزدیک به چهل سال جذابیتش را حفظ کرده است انتظار داشت، باعث می‌شوند که به قول ایان فریر از مجله‌ی امپایر، ساخته‌ی جان کارپنتر سرگرمی سینمایی را در بالاترین سطح آن، ارائه دهد.

Ed Wood

شاید اگر هر شخصی به جز تیم برتون قصد ساخت فیلمی با محوریت داستان زندگی ادوارد دی وود جونیور، کارگردان آمریکایی و عجیبی را که بعضا و نه لزوما به درستی، از وی با عنوان «بدترین فیلم‌ساز تمام ادوار» یاد می‌کنند داشت، نتیجه تبدیل به اثری حوصله‌سربر، بی‌خاصیت و آزاردهنده می‌شد. چون اد وود هرگز اسطوره‌ای بزرگ، قهرمانی شناخته‌شده یا موجودی که از دور زندگی‌نامه‌اش جالب و ارزشمند به نظر برسد، نبود و بیشتر شبیه به سوژه‌ای به نظر می‌رسید، که خلق فیلمی باکیفیت از روی بخش‌های مهم زندگی‌اش، ناممکن بوده و خواهد بود. اما نگاه محترمانه و در عین حال نقادانه‌ی تیم برتون به کاراکتر اصلی فیلمش و هیجان و انرژی دیوانه‌واری که اجرای جانی دپ به این شخصیت می‌بخشد، کاری کرده‌اند که فیلم Ed Wood، ساخته‌ی کمدی‌درام، جذب‌کننده و در نوع خود، مهمی باشد. یک فیلم سیاه و سفید با استفاده‌های بسیار از عناصر آشنای سینمای کلاسیک بدون فانتزی‌پردازی‌های خارق‌العاده‌ی برتون، که ثابت کرد او در آفرینش آثار سینمایی، به هیچ عنصر خاصی محتاج نیست و از پس بی‌نقص روایت کردن هر چیزی برمی‌آید. Ed Wood روایت زندگی انسانی است پرهیجان، پرانرژی، پر اشکال، پرشده از ویژگی‌های عجیب و پرشده از صفاتی که به خاطرشان در اوج سادگی، می‌توان او را ستایش نیز کرد. فردی که آرزوی ماندن در یادها با فیلم‌هایش را داشت و برای کمک به اسطوره‌ی زندگی‌اش بلا لاگوسی (با بازی شگفت‌انگیز مارتین لاندو)، مدام دنبال پروژه‌های جدید سینمایی به هدف دخیل کردن وی در آن‌ها بود. اد وود جنسی از خواستن را داشت که شاید خیلی از آدم‌ها به خاطرش او را مسخره کنند ولی عده‌ی زیادی هم بدون شک، آرزویش را دارند. آرزوی این که مثل او بدون در نظر گرفتن هیچ چیز، برای چنگ انداختن به رویاهای خود بجنگند و مثل او، از پس چشم‌پوشی از برخی تضادهای شجاعت با حماقت، بربیایند. در این بین آن‌چه که بیش از هر چیز توجه مخاطب را به خود جلب می‌کند، جزئیات بی‌نظیر فیلم چه در نورپردازی، چه در خلق محیط و چه در طراحی لباس‌ها و گریم‌های کمال‌گرایانه‌ی بازیگران است.

این‌ها را به علاوه‌ی کارگردانی دقیق و حساب‌شده‌ی برتون که مثل ساعت کار می‌کند کنید و لحظه‌ای به فرو رفتن دپ در نقش وود نگاه بیاندازید، تا عاشق این فیلم بشوید. فیلمی که نشان می‌دهد چه‌قدر یک موضوع را می‌توان از زوایای گوناگون دید و چه‌قدر ما آدم‌ها بی‌منطق، به قضاوت و نتیجه‌گیری درباره‌ی زندگی دیگران می‌پردازیم. البته که برتون ابدا این پیام‌ها را توی صورت‌تان نمی‌زند و ناخودآگاه درون داستانی دیدنی، آن‌ها را درک می‌کنید. در جایی از فیلم، اد وود با هیجان و نگاهی امیدوارانه، اثرش را می‌نگرد و می‌گوید مردم به خاطر این، من را به یاد خواهند داشت و برتون می‌گوید خواه یا ناخواه، ما واقعا وود را به خاطر آن اثر، به یاد داریم.

ماهورا

«ماهورا» به نویسندگی و کارگردانی حمید زرگرنژاد که اشخاصی چون ساعد سهیلی، میترا حجار، کامران تفتی، داریوش ارجمند، مونا فرجاد، مالک سراج، محسن افشانی، یوسف مرادیان، مهدی صبایی، احمد کاوری و بهاره کیان‌افشار را در گروه بازیگرانش می‌بیند و یازدهم مهرماه سال جاری اکران خود را آغاز کرد، داستانی است در دوره و زمانه‌ای خاص که کارگردان کم‌وبیش از پس پرداخت صحیح آن برآمده است و به ماجرایی عاشقانه در دوران جنگ تحمیلی درون مناطق جنوبی کشور، می‌پردازد. تلاش فیلم‌ساز برای ارائه‌ی تصویر درستی از زمانه‌ی مورد نظر، لیاقت ستایش را دارد و در کنار موارد مثبت و منفی دیگر مانند عشق قابل درک و سوزان شخصیت اصلی فیلم‌نامه، احتمالا از آن برای دنبال‌کنندگان درام‌های آشنای سینمای ایران تجربه‌ای قابل قبول می‌سازد. الناز بهبهانی در نقد فیلم ماهورا، این‌گونه صحبت‌هایش درباره‌ی ساخته‌ی مورد اشاره را جمع‌بندی می‌کند: 

زرگرنژاد هر جا که اراده کند، با زیبایی فیلم، هوش از سر مخاطب می‌پراند و هر کجا که بخواهد شوک حوادث را مانند سیلی به گوش او می‌نوازد. با وجود ایرادات مشهود فیلم در تدوین، برخی بازی‌ها و بخش‌هایی از داستان‌پردازی، «ماهورا» تجربه‌ای مثبت و درخور توجه است. صحنه‌های دل‌خراش از جنگ و زندگی‌های ویران‌شده، همه آه از نهاد مخاطب بلند می‌کند و او را به این پرسش وا می‌دارند که همه‌ی این‌ها برای چه؟ فیلم، ضربه‌ی اصلی را برای انتهای داستانش نگه می‌دارد و مخاطب را عاصی و کلافه از جنگ راهی می‌کند. تعرض به زندگی و حیات در فیلم ماهورا آن‌چنان به رخ کشیده می‌شود که حتی میل به انتقام در انسان را زنده نمی‌کند. تنها چیزی که مخاطب بعد از دیدن ماهورا برای روستا و اهالی‌اش می‌خواهد، تمام شدن جنگ است. هر نتیجه‌ای و جا به جا شدن مرزی در کنارش بی‌اهمیت به نظر می‌رسد.


افزودن دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

HTML محدود

  • You can align images (data-align="center"), but also videos, blockquotes, and so on.
  • You can caption images (data-caption="Text"), but also videos, blockquotes, and so on.
5 + 1 =
Solve this simple math problem and enter the result. E.g. for 1+3, enter 4.