در این مطلب فیلم Amores Perros اولین تجربه کارگردانی آلخاندرو گونزالس ایناریتو محصول سال ۲۰۰۰ کشور مکزیک را معرفی خواهیم کرد. با میدونی همراه باشید.
در ادبیات آمریکای جنوبی رمانهایی با ساختار زمانی غیر خطی فراوان یافت میشود. شاید بهترین نمونهاش ماریو بارگاس یوسا باشد که آثاری همچون «گفتگو در کاتدرال» و Amores Perros «زندگی سگی» را در این فرم نوشته است. فرمی که به ذهنیت شخصیتها استوار است. در این ساختار زمان مفهوم همیشگی خود را از دست میدهد و نویسنده به واسطه فکر شخصیتها پرشهای مختلفی در زمان ایجاد میکند تا به فرمی تازه دست یابد.
در سینما مفهوم زمان خطی و غیرخطی ظاهر ساده اما درکی پیچیده دارد. روایت اغلب فیلمها در زمان خطی سیر میشود اما این به معنی پیوسته بودن زمان نیست. حتی به معنی پشت سر هم بودن اتفاقات داستان هم نیست. در واقع فیلمهای بسیاری هستند که از فلشبک استفاده میکنند یا زمان را عقب و جلو میکنند اما کماکان خطی میمانند زیرا روایت داستان گم نیست و پیگیری اینکه چه شخصیتی در چه وضعیتی قرار دارد ساده است. برای مثال فارست گامپ/ Forrest Gump به عنوان فیلمی با روایت خطی مدام در گذشته سیر میکند و هر از گاهی به راوی ماجرا که منتظر آمدن اتوبوس نسشته سر میزند اما پیگیری ماجرای فیلم بسیار ساده است. روایت غیر خطی تعبیر دیگری در سینما دارد.
عشق سگی اولین تجربه کارگردانی برای آلخاندرو گونزالس ایناریتو فیلمساز پرآوازه مکزیکی و دومین فیلمنامه ساخته شده خولیرمو آریاگا به حساب میآید. شکل روایت فیلم چه از نظر فضاسازی و چه از نظر مضمون و نوع روایت شباهت زیادی به آثار یوسا و ادبیات آمریکایی جنوبی دارد. خشونت و تقدیر مضمونی مشترک بین این آثار است. «عشق سگی» اولین تلاش آریاگا و ایناریتو برای پیاده کردن شکل روایت غیرخطی در سینما است که در فیلم «۲۱ گرم / 21 Gerams» بسیار پیچیدهتر و در «بابل/ Babel» به نوعی دیگر تکرار میشود.
فیلم از سه روایت تو در تو تشکیل شده که به سه قصهجداگانه میپردازد. این سه قصه در یک نقطه و با یک تصادف به هم ارتباط پیدا میکنند. شکل روایتی که بعدتر نمونه دیگرش در فیلم تصادف (Crash) دوباره تکرار شد. قصه اول «اکتاویو و سوزانو» در یک محله پایینشهر و مسابقه شرطی بین سگها میگذرد که در تضاد کامل با زندگی مرفه «دانیل و والریا» است. اپیزود سوم هم به نوعی وجه اشتراک این تضاد است که در آن الچیوو به نوعی هر دو شکل از زندگی را تجربه کرده است. جالب است که اگر به خاطر یک تصادف نبود هیچیک از این سه داستان با یکدیگر ارتباط پیدا نمیکردند.
وقتی از زمان غیرخطی حرف زده میشود میتوان یک نگاه کلی به روایت فیلم کرد یا از جزییات به ماجرای فیلم وارد شد. در دیدگاه دوم کنار هم نهادن نماها برای روایت هر بخش فیلم نیز میتواند به تبع فرم کلی فیلم ساختار پرشی پیدا کند. شکل کارگردانی ایناریتو در «عشق سگی» بر پایه تدوین خشن است. تقریبا هیچ کات تطبیقی (Match Cut) در فیلم دیده نمیشود و فیلم برای رسیدن به روایتهای موازی خود از کاتهای پرشی (Jump Cut) پیشبینی نشده استفاده میکند و شکل حرکت سوژهها بهگونهایست که تنش کلی فیلم بالا رفته و هیجان شخصیتها به مخاطب منتقل شود. البته این خشونت و تنش در اپیزود دوم و سوم کمرنگتر، درونی و متناسب با شخصیتهای هر اپیزود طراحی شده است.
خشونت یکی از اصلیترین مضمونهای فیلم است که انواع آن را میتوان در فیلم دید. خشونت درونی بین رامیرو (برادر اکتاویو) و همسرش سوزانو یا در رابطه بین دانیل و والریا نیز مشهود است. «عشق سگی» فیلمی است که در تمام نقاط جهان میتواند با مخاطبانش ارتباط برقرار میکند چرا که در عین بومی بودن و وابسته بودن به منطقه جغرافیایی از انسان و مفاهیم جهان شمول حرف میزند. رابطه عاطفی و حسودانه دو برادر که به کهنالگوی هابیل و قابیل بازمیگردد، مفهومی است که در تمام نقاط جهان برای همه اقلیمها تجربه شده است و یافتن راهی برای همذاتپنداری با شخصیتها برای مخاطب کاری ساده است. میدونی تماشای این فیلم را به شما توصیه میکند.