در پیشنهاد فیلم این هفته، یک فیلم ایرانی به نام «پله آخر» را برای معرفی انتخاب کردهایم. با میدونی همراه باشید.
لیلی: اگر به تو باشه که باید بشینم سقفو نگاه کنم.
خسرو: خب سقفو نگاه کن، انقد خوبه!
اگرچه غالب فیلم نامههای سینمایی را، آثار مبتنی بر طرح داستانی کلاسیک تشکیل میدهند و سینمای ما نیز از این مساله استثنا نیست، اما برخی آثار سینمایی غیر کلاسیک سینمای ما توانستهاند به موفقیتهایی دست پیداکنند و تجربههای متفاوتی را برای ذائقه مخاطب ایرانی رقم بزنند. یکی از این آثار، فیلم پله آخر به نویسندگی و کارگردانی علی مصفا محصول ۱۳۹۰ است.
آثار سینمایی علی رغم گستردگی بسیار آنها در شکل ظاهریشان، دارای نقاط مشترک بسیاری هستند که توجه به همین نقاط مشترکِ طرحهای داستانی، دستبهبندیهای کلی را علی رغم گستردگی آثار ممکن ساختهاست. علاوه بر طرح داستانی کلاسیک، دو گروه (شکل) از طرحهای داستانی دیگر نیز وجود دارند که به خردهپیرنگ و ضدپیرنگ مشهور هستند (پیرنگ را میتوانیم در اینجا به نوعی معادل همان تعریف طرح داستانی در نظر بگیریم). بنابراین سه گروه کلی وجود دارد و اکثر غریب به اتفاق طرحهای داستانی آثار سینمایی جایی بین این سه گروه یا کاملا منطبق بر آنها قرار میگیرند.
پله آخر به نوعی در دسته ضدپیرنگ یا خردهپیرنگ یا جایی بین این دو گروه قرار میگیرد. چرا که ویژگیهای طرح داستانی کلاسیک (داستانی بر مبنای زندگی یک قهرمان فعال که علیه نیروهای عمدتا خارجی و عینی مخالف، مبارزه میکند تا به هدف خود برسد. یعنی حرکت در امتداد زمان در چارچوب واقعتی داستانی که یکپارچه و دارای پیوندهای علی است و رسیدن به پایانی مشخص که به منزله تحولی مطلق و غیر قابل بازگشت است.) را در آن کمتر مییابیم. آثار ضدپیرنگ عمدتا به دستکاری زمان قصه دست میزنند تا شکل خطی روایت را تغییر دهند. چنین تغییری در مرحله اول به چالشکشیدن نوعی قطعیت و یکپارچگی در روایت داستان است. چرا که ما به عنوان مخاطب در هنگام تماشای فیلم علاقه داریم تا حوادث و اتفاقات را منظم و یکی پس از دیگری دنبال کنیم. روند منظم پیگیری حوادث-به شکل غریزی-به ما کمک میکند تا هرچه سریعتر (و راحتتر) به میل درونیمان برای یافتن پاسخ پرسشهای ذهنی که در مسیر فیلم شکل میگیرد، دست بیایم. چارچوب زمانی منظم (خطی) مخاطب را از درگیرشدن بیشتر با چالشهایی اضافه بر داستان، دور میکند و مسیر راحتتری برای قضاوت و داوری درباره شخصیتها پیش روی آنها میگذارد. زمانی که نویسنده از روی عمد به دستکاری ترتیب وقوع اتفاقات دست میزند، اولا امکان قضاوتهای ساده درباره اتفاقات را از ما میگیرد و همچنین با این کار باعث میشود تا توجه ما بیش از آنکه به قصه (که به شکل سنتی آن در یک سیر مشخص زمانی خطی تعریف میشود) جلب شود، معطوف به شخصیتها شود. این مسیر پنجره تازهای برای پرداختن به درونیات شخصیتهاست. زمانی که قطعیتها و عوامل خارجی مشخص تاثیر خود را در پیشبرد داستان از دست میدهند، این شخصیتها هستند که ما را با خود آشناتر میکنند.
پیوند عاطفی لیلی (لیلا حاتمی)، خسرو (علی مصفا) و امین (علیرضا آقاخانی) که دوستی و رابطه خانوادگی قدیمی دارند، به نوعی تمام زندگی آنها را تحت تاثیر قرار داده است. خسرو در نقش راوی داستان در حال روایت تکههایی از زندگی خودش است که همواره لیلی (همسرش) و امین (دوست مشترکشان) به نوعی در آن حضور دارند. خسرو به بازگویی (گذشته) و پیشگویی (آینده) برخی اتفاقات مشغول است. تکههای روایتشده از زندگی او و لیلی نشان میدهد که سردی رابطه آن دو ریشه در گذشتههایی دارد که شاید زمانی آن را نادیده گرفتهاند.
نکته مهمی دیگری که در فیلم پله آخر و بسیاری از آثار دیگر ضدپیرنگ مشاهده میشود، برخورد مضحک و گاه هجو با واقعیتهاست. مرگ که بالقوه شاید واقعیتی تلخ و گزنده باشد، در فیلم به شکل یک اتفاق روزمره روایت میشود. این نوع برخورد با اتفاقات (مثلا هجو آنها) به نوعی تقلیل یا تضعیف روایت است که در مقابل (ضد) روایت کلاسیک قرار میگیرد. چرا که در طرح کلاسیک، زندگی و اتفاقات قهرمان معمولا به شکلی اغراقشده هستند تا پیوند مخاطب را با دنیای زندگی قهرمان محکمتر کنند. قهرمانهای فعال داستانهای کلاسیک که مدام در حال تکاپو برای ساماندادن به وضعیتی آشفته -که تعادل زندگی شان را برهم زده- هستند، به قهرمانهایی عمدتا ایستا یا منفعل تبدیل میشوند که به نوعی بیشتر راوی (نظارهگر) زندگی هستند تا تغییر دهنده آن. اینجاست که روبهرو شدن شخصیتها با سرنوشتشان در طرحهای داستانی برخی آثار ضدپیرنگ و خردهپیرنگ به شکلی متفاوت با آثار کلاسیک رقم میخورد.
برای آنکه داستان فیلم را در معرفی لو ندهیم، پله آخر را در اندازه یک پیشنهاد فیلم در همینجا باقی میگذاریم تا علاقهمندان به تماشای آثار ایرانی، آن را در یکی از آخر هفتههای سینمایی خود بگنجانند.