در پیشنهاد فیلم این هفته به سراغ «برف روی کاجها» ساخته پیمان معادی رفتهایم. با میدونی همراه باشید.
موضوع خیانت در زندگی یک زوج شهری طبقه مرفه، در واقع به تنهایی کافی است تا با یک پیشداوری و سرخوردگی به تماشای فیلم بنشینیم
مساله پرداختن به کلیشهها در سینما و آثار سینمایی همواره مورد بحث مخاطبان و فیلمسازان بوده است. عدهای شرط موفقیت یک اثر را صرفا در پرداختن به قصههای روایتنشده (ضد کلیشه) و بکر میدانند. زمانی که فیلمساز یکسره وارد دنیای جدیدی میشود و مخاطب را نیز همراه خود به کشف جدیدی میرساند. عدهای اما معتقدند که اکنون تمام قصهها روایت شده است و هیچ گریزی از کلیشهها نیست. شما همواره در حال پرداختن به قصههایی هستید که پیش از شما بارها روایت شدهاند. اما شاید هر دو گروه به نوعی درست میگویند و تفاوت آنها با یکدیگر در تعریفشان از کلیشه و فراتر از آن در نگاهشان به مفهوم قصه در سینماست. گروه اول شاید نگاهی بیشتر برگرفته از ادبیات را به سینما آوردهاند که صرفا به دنبال بدیع بودن اثر در قصه هستند و انتظار دارند فیلمساز تمامی آنها را وارد ناشناختهها کند، آنگونه که یک اثر ادبی میتواند این کار را بکند. گروه دوم اما با تعریف متفاوت خود از کلیشه و با نگاه جزیینگرتری به سینما همواره در حال یافتن اشتراکات فراوان تمام قصهها، حتی قصههای به ظاهر تازه، هستند.
نگاه سومی نیز اما وجود دارد و معتقد است که اگرچه در روایتهای تصویری (سینما) گریزی از پرداختن به مسالههای تکراری (کلیشه) نیست، اما اگر هر بار از گوشه (زاویه) جدیدی به این کلیشهها نگاه کنیم آن وقت شکل تصویری روایت ما-همان سینما- قصه جدیدی (غیر کلیشه) برای تعریف کردن خواهد داشت. این دقیقا همان اتفاقی است که در آثار موفق سینمایی میافتد. در واقع مضامین مشترک بشری برای تبدیلشدن به دستمایه فیلمسازان برای نوشتن فیلمنامههایشان، اگر چه فراوان اما محدود هستند و کلیشهها ناخواسته از دل همین محدودیتها به وجود آمدهاند. اما سینما در روایت بصری خود نامحدود است و این آن چیزی است که به کلی سینما را از ادبیات و داستان جدا میکند.
برف روی کاجها که در این قسمت از معرفی فیلم سراغ آن رفتهایم، در یک نگاه به یک موضوع کاملا کلیشهای پرداخته است: خیانت. موضوع خیانت در زندگی یک زوج شهری طبقه مرفه، در واقع به تنهایی کافی است تا با یک پیشداوری و سرخوردگی به تماشای فیلم بنشینیم. اما داستان به کلی متفاوت است. برف روی کاجها نمونه بسیاری خوبی از یک روایت جدید ازموضوعی تکراری است. فیلم ورای داستان کلیشهای خیانت، با نگرشی تازه به برخی مسائل زنان جامعه ایران میپردازد.
زاویه دید فیلم اول شخص است و همواره در حال تماشای تمام اتفاقات فیلم در کنار رویا (مهناز افشار)، شخصیت اصلی فیلم هستیم. برخلاف برخی نمونههای مشابه در فیلمهای مربوط به حوزه خانواده که شاهد روایت قصه از زوایه دید تمام شخصیتهای فیلم هستیم، در برف روی کاجها در تمام فیلم با رویا میمانیم تا از نگاه او تمام اتفاقات را از نظر بگذرانیم.
کارگردانی فیلم در نوع خود جسورانه و در مواردی تحسین برانگیز است. جسارت کارگردان در تجربه قاببندیهای غیر کلاسیک (استفاده از نماهای یک سوم و دو سوم)، استفاده از پیشزمینههای متعدد در قاب و در بسیاری موارد قراردادن شخصیت در پشتزمینه قاب علاوه بر آنکه تنوع بصری فیلم را افزایش داده و البته برای مخاطب فیلمهای ایرانی «آشناییزدایی» محسوب میشود، به کارگردانی موثر بسیاری از پلانهای فیلم کمک کرده است. همچنین استفاده بسیار موثر از موسیقی در صحنههای فیلم نیز همین شرایط را دارد. موسیقی متن فیلم را کارن همایونفر ساخته است و به خوبی از پس از این کار بر آمده است. استفاده از موسیقی قبل از شروع یک پلان و ادامه آن در بعد از آن به ثبیت حسی برخی سکانسهای فیلم کمک بسیاری کرده است.
البته در مقام بررسی فیلمنامه، فیلم دارای اشکالاتی نیز هست که بیشتر در نیمه دوم فیلم پدیدار میشود اما در این پیشنهاد فیلم به سراغ آنها نمیرویم و شاید در یک یادداشت دیگر، به نقاط قوت و ضعف فیلمنامه برف روی کاجها بپردازیم. به هر حال برای علاقه مندان به تماشای آثار ایرانی، برف روی کاجها یک توصیه آخر هفتهای مناسب محسوب میشود.