سریال Solar Opposites مجهز به اپیزود شگفتانگیزی است که با تداعی یکی از اپیزودهای کلاسیک «ریک و مورتی»، به جمع نبوغآمیزترین اپیزودهای تلویزیون سال ۲۰۲۰ میپیوندد. همراه میدونی باشید.
اگر فقط اعضای یک گروه باشند که سال ۲۰۲۰ را با رضایت نسبی به پایان خواهند رساند، اگر فقط یک گروه باشد که امسال کیفشان حسابی کوک بوده است، آن جامعهی طرفداران جاستین رویلند خواهد بود؛ نه تنها امسال میزبان فصل چهارم بسیار موردانتظار «ریک و مورتی» بود، بلکه نخستین فصل هشت اپیزودی «مخالفان خورشیدی» (Solar Opposites)، سریال اورجینال جاستین رویلند (یکی از مغزمتفکرهای «ریک و مورتی») و مایکل مکماهان (یکی از نویسندگان ارشد «ریک و مورتی») نیز روی شبکهی هولو منتشر شد. از تریلرهای «مخالفان خورشیدی» اینطور به نظر میرسید که این سریال قرار است به کلون دستهدومِ «ریک و مورتی» تبدیل شود و راستش، همینطور هم است. ردپای «ریک و مورتی»، از سبک بصری و جنس شوخیهای افسارگسیختهاش تا صداپیشگی گوشخراشش و شخصیتهای ویرانگرش، به حدی در همهجای این سریال دیده میشوند که «مخالفان خورشیدی» بیش از یک سریالِ اورجینالِ جداگانه، همچون جزیی از دنیای مشترک «ریک و مورتی» احساس میشود؛ این تشابهات ممکن است به ضرر «مخالفان خورشیدی» تمام شود؛ آنها باعث میشوند هرکسی که به دیدن سریال مینشیند بهطور پیشفرض انتظار شخصیتپردازی روانکاوانه، فلسفهی اگزیستانسیال، موقعیتهای تاملبرانگیز، درام نفسگیر، جوکهای چندلایه و فُرمت سریالی «ریک و مورتی» را داشته باشد و در نتیجه، از حضور تمام خصوصیات ظاهری معرفِ «ریک و مورتی» و غیبتِ تمام خصوصیات نامرئی محبوبش عمیقا دلسرد شود. با این توصیفات، شکست مفتضحانهی «مخالفان خورشیدی» پیشبینی میشود.
اما چیزی که باعث میشود این سریال بتواند ارزشِ مستقل خودش را فارغ از منبع الهامش ثابت کند و به مکمل ایدهآلی برای «ریک و مورتی» تبدیل شود این است که بلافاصله به اینکه هیچ علاقهای برای به چالش کشیدن فرمانروایی و یکهتازی «ریک و مورتی» ندارد اعتراف میکند؛ این سریال پایش را از گلیمش درازتر نمیکند؛ شاید دیاناِی «مخالفان خورشیدی» به «ریک و مورتی» رفته باشد، اما «مخالفان خورشیدی» پا در کفش «ریک و مورتی» نمیکند. در عوض، «ریک و مورتی» و «مخالفان خورشیدی» همچون فرزندان یک مادر یکسان با پدرهای متفاوت هستند که یکی از آنها بزرگ شده است و دکترای فلسفه و روانشناسی گرفته است و دیگری بزرگ شده است و به طراحِ ترن هوایی و مربی چتربازی سقوط آزاد تبدیل شده است؛ شغل هیچکدامشان الزاما بهتر از دیگری نیست؛ وقت گذراندن با هرکدام از آنها شامل جذابیتهای منحصربهفرد خودش است. آنها شاید از یک منبع یکسان سرچشمه گرفته باشند، اما زندگیشان به سرنوشتهای کاملا متفاوتی نسبت به یکدیگر منتهی شده است؛ «مخالفان خورشیدی» برخلاف تمام شباهتهای فامیلیاش به «ریک و مورتی»، به محدودهی سریال دَن هارمن و جاستین رویلند تجاوز نمیکند.
به بیان دیگر، «مخالفان خورشیدی» نتیجهی پاسخ به این سوال است که چه میشد اگر ایدهی ابتدایی «ریک و مورتی» را برمیداشتیم و آن را با رویکرد دیگری پرداخت میکردیم؟ اصلا سریال «ریک و مورتی» در یکی از بیشمار دنیاهای موازی دیگر که ریک سانچز با پورتالگانش به آنها دسترسی دارد چه شکلی است؟ تا حالا شده سریالی از فرط خوببودن، بد باشد؟ تا حالا شده از کیفیت بیش از اندازه بالای یک سریال احساس خستگی کنید؟ تصور اینکه سریالی آنقدر خوب باشد که پس از زدن یک دور کامل به محدودهی بد بودن قدم بگذارد احمقانه است، اما این دقیقا وضعیتی است که «ریک و مورتی» خودش را در فصل چهارمش در آن پیدا کرده است. البته استفاده از صفت «بد» درست نیست. مسئله این است که «ریک و مورتی» تقریبا بهطور متداوم پُرملات، جدی، متراکم، پُرازدحام، پُرپیچ و خم، عمیق، پُرتنش، سنگین، چندلایه، مبهم، باهوش، مسلسلوار، فرامتنی و افسردهکننده است؛ داریم دربارهی سریالی صحبت میکنیم که در قالب اپیزود ششم فصل چهارم به تمثیلی در باب پروسهی نویسندگی خود این سریال تبدیل میشود و در اپیزود دیگری مثل «استخر اسید»، زندگی رُمانتیک مورتی را با افشای همهی زجر و عذابهایی که مورتی با استفاده از دستگاه ریستکنندهاش ایجاد کرده است، به چنان سرانجام وحشتناکی میرساند که آدم احساس میکند باید بعد از تماشای آن حمام کند؛ حتی اپیزود ضعیفی مثل اپیزودی که به اژدهادار شدن مورتی اختصاص داشت نیز جزو اپیزودهایی که سوژههای بیشترین مقالههای نوشتهشده دربارهی سریال بوده است قرار میگیرد.
به عبارت دیگر، همهی این صفات به همان اندازه که فرمول بدیع، یگانه و شگفتانگیز «ریک و مورتی» را تشکیل میدهند، به همان اندازه هم آن را به سریال فرسایشی و طاقتفرسایی تبدیل کردهاند؛ ما در هنگام تماشای «ریک و مورتی» با آسودگی به صندلی تکیه نمیدهیم، پایمان را روی پایمان نمیاندازیم و انگشتانمان را پشت سرمان در هم گره نمیکنیم، بلکه بیوقفه در حالت اضطرار به سر میبریم و مستقیما با سریال گلاویز میشویم، با آن کُشتی میگیریم و عرق میریزیم؛ «ریک و مورتی» حکم یکجور تکلیف مدرسه در ظاهر یک سریال تلویزیونی است؛ «ریک و مورتی» همیشه آنقدر باهوشتر و جلوتر از ماست که ما را مجبور به دویدن دنبال خودش میکند. شاید از فاصلهی طولانی بین فصلها گله میکنیم، اما ته دلمان خوشحالیم که این فاصلههای طولانی، فرصت لازم برای تجدید قوا برای آغاز فصل بعد را فراهم میکنند. هیچکدام از این حرفها به معنی شکایت از سریال نیست؛ فصل چهارم «ریک و مورتی» میزبان برخی از بهترین اپیزودهایی که در سال ۲۰۲۰ دیدهام بود؛ اما عواقب منفی اجتنابناپذیر سریالی که در سطحی متعالی سیر میکند این است که ریههای آدم را برای برای عقب نماندن از نبوغش به خسخس کردن میاندازد و ماهیچههای مغز تماشاگر را برای هضم کردن این همه غذاهای سنگین خسته میکند.
بنابراین، بعضیوقتها برای تنوع هم که شده، برای استراحت هم که شده، به سریال سبک و خوشگذرانی نیاز داریم که هرکدام از اپیزودهایش حکم معمای تازهای برای حل کردن، تمثیل تازهای برای رمزگشایی و کلاف سردرگمی برای گرهگشایی را نداشته باشند. اینجاست که «مخالفان خورشیدی» وارد میدان میشود. اگرچه کوروو، تری، یامیولک و جسی، پروتاگونیستهای سریال، متعلق به یک تمدن بیگانهی پیشرفته هستند، اما آنها کاملا نسبت به سازوکار سیارهی زمین و انسانهایش، نادان هستند. برخلاف «ریک و مورتی» که ریک سانچز در جایگاه خدایی که کُل جهانهستی را کف دستش نگه میدارد قرار میگیرد، در مقایسه سیارهی زمین و متعلقاتش برای کاراکترهای «مخالفان خورشیدی» کاملا جدید و عجیب است. اکثر اپیزودهای «مخالفان خورشیدی» مثل اپیزودی که پیرامون غار مردانهی همسایهی کوروو و کلیشهی زن غُرغروی خانهدار سیتکامی میچرخید، به نگاه سادهلوحانهی بیگانگان به فرهنگهای ابسورد جااُفتادهی انسانها اختصاص دارد؛ نتیجه یک سرگرمی سایفای رُک و پوستکنده و سرراست است که بیش از اینکه از ایدههای علمیتخیلیاش برای اُملت درست کردن با مغز بینندگانش استفاده کند، آنها را صرفا جهت خلق موقعیتهای بامزه و آشوبهای «رودرانر»گونهی بزرگسالانه به کار میگیرد.
هرچه «ریک و مورتی» اختراعات و اکتشافات ریک و عواقبشان را عمیقا جدی میگیرد (از ماجرای استخر اسید که به بزرگترین شکنجهی روانی مورتی منجر میشود تا دستگاه آقای میسیکس که به استعارهای در باب معنای زندگی تبدیل میشود)، «مخالفان خورشیدی» خودش را ملزم به پرداخت نکتهی تماتیک پیچیدهای از طریق آنها نمیکند، بلکه به پرداختن به جنبهی مفرح سطحیشان راضی است. در دنیای «ریک و مورتی» چیزی به اسم تلویزیون بینبُعدی وجود دارد که به برنامههای بسیار احمقانه اما جنونآمیزش معروف است؛ «مخالفان خورشیدی» اکثر اوقات شبیه نسخهی کمی باپرستیژتر یکی از برنامههای تلویزیون بینبُعدی ریک به نظر میرسد. در واقع، برخلاف ریک سانچز که همیشه در سطح برتری نسبت به ما قرار دارد و همیشه اطلاعاتش دربارهی عجایب کیهان بیشتر از ماست، در «مخالفان خورشیدی»، اطلاعات مخاطبان دربارهی دنیا بیشتر از خود کاراکترها است؛ بنابراین بخش جالب «مخالقان خورشیدی» تماشای واکنش این کاراکترها به چیزهایی که از نگاه ما کاملا نرمال هستند است. برای مثال، کوروو و تری شیفتهی یک شخصیت تلویزیونی به اسم «فانباکت» هستند؛ اتفاقی که میافتد این است که آنها از تکنولوژی لازم جهت ساختن کلون فیزیکی این شخصیت خیالی بهره میبرند.
در نتیجه، آنها برای وقت گذراندن با فانباکت، او را در دنیای واقعی بازسازی میکنند که با تبدیل شدن او به یک هیولای کراننبرگی غولآسا و نابود کردن شهر، آخر و عاقبت خوشی ندارد. این سناریو برای طرفداران «ریک و مورتی» آشناست؛ اپیزود ششم فصل اول «ریک و مورتی» از جایی آغاز میشود که مورتی از ریک میخواهد که برای او یک معجون عشق درست کند تا بتواند جسیکا را به خود علاقهمند کند. اما از آنجایی که جسیکا، آنفلانزا دارد، باعث میشود که کل مردم دنیا عاشق مورتی شوند. ریک برای بازگرداندن اوضاع به حالت سابق، با استفاده از دیانای حشرهی منتیس، پادزهر درست میکند که جواب نمیدهد و تنها باعث جهشیافتگی انسانها به هیولاهای کج و کولهی کراننبرگی میشود. در حالت عادی، سریال باید با آغاز اپیزود بعد از نو ریست شود، اما این اتفاق نمیافتد. ریک و مورتی مجبور میشوند به یک دنیای موازی دیگر (دنیایی که ریک و مورتی در آن میمیرند) سفر کنند و بدون اینکه کسی متوجه شود، جای نسخهی موازیشان را میگیرند و جنازهی خود موازیشان را در حیاط پشتی خانه دفن میکنند. این اپیزود در حالی به پایان میرسد که نه تنها عواقب وحشتناک معجون عشق ریک باقی میماند، بلکه مورتی بهطرز واضحی توسط مرگ خشن همتایش و اتفاقات اخیر دچار ضایعهی روانی شده است.
در مقایسه، خبری از هیچکدام از اینها در «مخالفان خورشیدی» نیست.این موضوع دربارهی شخصیتپردازی کاراکترها هم صدق میکند؛ کوروو در حالی نبوغ ریک سانچز را به ارث بُرده است که فاقد اعتیاد و افسردگی اوست؛ تری در حالی به اندازهی جری اسمیت کودن است که فاقد رقتانگیزی اوست. آنها در حالی در کهنالگوهای «ریک و مورتی» جای میگیرند که فاقد خصوصیات شخصیتی بهخصوصی که فرصت پرداخت تناقضها و کشمکشهای درونیشان را فراهم میکند هستند؛ یا مثلا در اپیزود دوم، کوروو و تری از فنانوری نانو برای خواندن ذهن همسایگانشان استفاده میکنند؛ وقتی آنها متوجه میشوند که زیاد در بین آنها محبوب نیستند، از این اطلاعات جهت انجام کارهای انساندوستانه (مثل زنده کردن بچهی مُردهی یک پدر) استفاده میکنند؛ یا مثلا کوروو در اپیزود سوم تصمیم میگیرد که به یک شعبدهباز تبدیل شود که نقطهی اوج نمایشش پریدن به درون یک سیاهچالهی فضایی است؛ یا خردهپیرنگ یامی و جسی در اپیزود پنجم را ببینید؛ آنها که توسط مدیر مدرسه تهدید به اخراج میشوند، باور دارند که مدیر مدرسه یواشکی در حال زیر نظر گرفتن رفتار آنهاست؛ پس، آنها در طول کل تعطیلات تابستان سر کلاس حاضر میشوند؛ یا خردهپیرنگ دنبالهدار سرگرمی یامی و جسی در زمینهی کوچکسازی مردم و زندانی کردنشان در آکواریوم دیواری اتاقخوابشان؛ خلاصه اینکه «مخالفان خورشیدی» فرصتی برای پرداختن به داستانهایی است که کسی مثل ریک سانچز علاقهای به انجام آنها ندارد. یا به بیان دیگر، «مخالفان خورشیدی» پاسخی به این سوال است که چه میشد اگر پروتاگونیست «ریک مورتی»، جری اسمیت میبود؟
در نهایت، گرچه «مخالفان خورشیدی» از نظر خشونت، خونریزی و محتوای بزرگسالانه بعضیوقتها دست «ریک و مورتی» را از پشت میبندد، اما برخلاف «ریک و مورتی» که به داستانگویی نهیلیستی، ترسناک، پُراسترس و بدبینامهاش معروف است، در مجموع، به عنوان سریالی دربارهی یک خانوادهی بیگانه که هوای یکدیگر را دارند و به روش خودشان میخواهند جایگاهشان را در دنیایی که درکش نمیکنند پیدا کنند، بسیار خوشبینانه، بانمک و مهربان است. همهی اینها «مخالفان خورشیدی» را به کارتون سنتی فوقالعادهای در مقایسه با کارتونهای سنگینی مثل «ریک و مورتی» و «بوجک هورسمن» تبدیل کرده است؛ سریالی که بدون درگیر کردن بیش از اندازهاش با دغدغهها و تمهای سنگین، خیالپردازی بیپروا و بیشرمانهی بینندگانش را تغذیه میکند. اما ناگهان یک اتفاق غافلگیرکننده میافتد؛ ناگهان جاهطلبی خفتهی سریال با یک غرش کرکننده بیدار میشود؛ ناگهان رگ «ریک و مورتی»وار سریال باد میکند؛ ناگهان هویت «ریک و مورتی»وارش فرمان سریال را به دست میگیرد؛ ناگهان سریال علیه استانداردهای نه چندان بلندپروازانهاش طغیان میکند؛ ناگهان جنبهی «دَن هارمن»وار سریال که از «مخالفان خورشیدی» غایبت بود، بهطور سرزده ظاهر میشود؛ یکهو سریال نه فقط در ظاهر، بلکه در باطن هم «ریک و مورتی» میشود؛ یکدفعه نویسندگان به این نتیجه میرسند که ارائهی نسخهی سبکتر، خفیفتر و جمعوجورتر «ریک و مورتی» کافی است، حالا بیایید اپیزودی را عرضه کنیم که اگر جزیی از «ریک و مورتی» میبود، احتمالا در بین بهترین اپیزودهای آن سریال قرار میگرفت.
گرچه سریال مطیع و سربهزیر آغاز میشود و ادامه پیدا میکند، اما در جریان اپیزود هفتم مشخص میشود که سریال در تمام این مدت بهطرز نامحسوسی مشغول زمینهچینی بزرگترین غافلگیری و جدیترین خردهپیرنگش بوده است: خط داستانی آدم کوچولوهای ساکن در دیوار اتاقخواب یامیولک و جسی. تا حالا از این گفتم که «مخالقان خورشیدی» چقدر در لحظه لحظهاش تداعیکنندهی «ریک و مورتی» است. یکی دیگر از جنبههای مشترک این دو سریال، ساختار داستانگوییشان است؛ ساختار داستانگویی آنها به این صورت است که هر اپیزود حداقل به دو خط داستانی تقسیم شده است؛ معمولا خط داستانی اصلی به ماجراجویی ریک و مورتی اختصاص دارد و لابهلای آن به خط داستانی دوم سر میزنیم که حول و حوش یک یا چند کاراکتر مکمل میچرخد. مثلا اپیزود ششم فصل دوم «ریک و مورتی» را که به دنیاهای تودرتوی درون باتری ماشین ریک اختصاص داشت به یاد بیاورید؛ وقتی باتری ماشین با مشکل مواجه میشود، ریک و مورتی به درون باتری سفر میکنند تا دلیلش را کشف کنند و سامر تا زمان بازگشتشان در ماشین منتظر میماند؛ ریک پیش از رفتن، سیستم «از سامر مراقبت کن» ماشینش را فعال میکند.
به این ترتیب، در حالی که ریک و مورتی مشغول سروکله زدن با مایکرویونیورسهای درون باتری هستند، ماشین ریک سعی میکند با تاکتیکهای دفاعی وحشتناکی که شامل تکهتکه کردن، فلج کردن و شکنجهی روانی میشود، از سامر در برابر متهاجمان خارجی مراقبت کند؛ تقسیم کردن هر اپیزود به «پلات ای» و «پلات بی» توصیفکنندهی ساختار تقریبا همهی اپیزودهای «ریک و مورتی» است؛ این نوع داستانگویی مشخصا اختراع «ریک و مورتی» نیست، بلکه یکی از اصول بنیادین و کهن داستانگویی است که از ابتدای سینما تاکنون بوده است؛ فلسفهی تقسیم کردن داستان به پلات ای و پلات بی در خلاصهترین شکل ممکن ابزاری جهت درگیر نگه داشتن مخاطب است. وقتی بیش از یک خط داستانی، موازی با یکدیگر روایت شوند، نویسنده میتواند با رفت و آمد بین آنها جلوی یکنواخت شدن آنها را بگیرد؛ به محض اینکه به نقطهی اوج یک خط داستانی میرسیم، به دیگری کات میزنیم و به محض اینکه به نقطهی اوج خط داستانی فعلی میرسیم، به ادامهی خط داستانی قبلی برمیگردیم. به این ترتیب، نویسنده بیوقفه در حال برانگیختن کنجکاوی مخاطب است. گویی نویسنده بیوقفه در حال استفاده از عبارت «در همین حین» است؛ مثلا در «شوالیهی تاریکی»، بروس وین که از ایدهآلگرایی هاروی دنت به وجد آمده است، تصمیم میگیرد از کمپین انتخاباتیاش حمایت کند؛ در همین حین، جوکر با مافیاها دیدار میکند و پیشنهاد قتل بتمن را مطرح میکند.
یا حتی بهتر: در فینال «ماموریت غیرممکن: فالاوت»، در حالی که تام کروز بر لبهی یک پرتگاه مرتفع مشغول مبارزه با کاراکتر هنری کویل بر سر به دست آوردن کنترلر بمب است، در همین حین، دوستانش با چالش خنثی کردن بمب همزمان با فشرده شدن کلید کنسل توسط تام کروز دست و پنجه نرم میکنند. ساختار داستانگویی چندپلاتی ابزاری جهت حفظ ضرباهنگ روایت است؛ وسیلهای برای رو به جلو نگه داشتن متداوم ریتم داستان است. به محض اینکه به نظر میرسد یک خط داستانی دارد از نفس میافتد کافی است به خط داستانی دوم سوییچ کنیم؛ به این شکل نویسنده میتواند کنجکاوی مخاطب را دوباره برای دنبال کردن ادامهی خط داستانی از نفس اُفتادهی قبلی شارژ کند و این روند بهشکل پینگ پونگی تا انتها ادامه پیدا میکند؛ در حالت ایدهآل، خطهای داستانی مدام مشغول هُل دادن یکدیگر به سمت جلو هستند. این ساختار داستانگویی خیلی شبیه به کتابهایی با چند نقطه نظر مختلف است؛ مثلا «نغمهی یخ و آتش» داستانش را همزمان از نقطه نظر دهها کاراکتر روایت میکند؛ سرانجام یکی از فصلهای جیمی لنیستر به آغاز فصل تازهای از نقطه نظر دنریس تارگرین منجر میشود و نویسنده به این شکل، نه تنها جنبش بیوقفهی موتور داستان را حفظ میکند، بلکه با به تصویر کشیدن داستان از پرسپکتیوهای مختلف، به ابعاد، مقیاس، عمق و جزییات داستانش میافزاید.
اکنون این موضوع دربارهی «مخالفان خورشیدی» نیز صدق میکند؛ «مخالفان خورشیدی» هم درست مثل «ریک و مورتی» از این ابزار کاربردی استفاده میکند؛ تقریبا در طول همهی اپیزودها، پلات ای به ماجراهای کوروو و تری اختصاص دارد و زمانی که این خط داستانی به نقطهی اوج میرسد، به پلات بی که پیرامون یامیولک و جسی میچرخد کات میزنیم. تا اینجا همهچیز عادی و رایج است؛ بخش نبوغآمیز و غافلگیرکنندهی «مخالفان خورشیدی» این است که علاوهبر پلات ای و پلات بی استاندارد، شامل یک «پلات سی» هم میشود و این یکی آنقدر نسبت به دوتای دیگر متفاوت است که با وجود زمان کوتاهی که دریافت میکند، توجهی ویژهی مخاطب را جلب میکند؛ پلات سی «مخالفان خورشیدی» به آدمکهای ساکن در دیوار اتاقخواب یامیولک و جسی اختصاص دارد. احتمال اینکه در هنگام تماشای چند اپیزود نخست سریال، علاقهی بچهها به کوچکسازی مردم و زندانی کردنشان در دیوار اتاقشان را زیاد جدی نگرفته باشید خیلی بالاست؛ این ماجرا در نگاه نخست همچون یکی دیگر از دهها شوخی جانبی و یکبارمصرف سریال که عمر کوتاهی دارند به نظر میرسد.
در واقع، ایدهی دیوار برای نخستین بار در پانزده ثانیهی پایانی اپیزود افتتاحیهی سریال معرفی میشود؛ نویسندگان فقط و فقط پانزده ثانیه از زمان این اپیزود را به دیوار اختصاص میدهند. در حقیقت، خط داستانی دیوار در زمان معرفیاش هنوز هویت مستقل خودش به عنوان پلات سی را به دست نیاورده است؛ خط داستانی دیوار به عنوان بخشی از خط داستانی یامیولک و جسی (پلات بی) معرفی میشود؛ دومین باری که دیوار را میبینیم، در آغاز اپیزود دوم سریال است؛ اما حتی اینجا هم هنوز خط داستانی دیوار به پلات سی تبدیل نشده است؛ چرا که اینجا هم باز دوباره دیوار از زاویهی دید یامیولک و جسی و به عنوان جزیی از پلات بی به تصویر کشیده میشود. اما تازه، از پایان اپیزود دوم است که بالاخره دیوار هویت منحصربهفرد خودش را به دست میآورد؛ در پایان این اپیزود، یامیولک افراد بیشتری را که در شیشهی مربا جمعآوری کرده است به خانه میآورد و آنها را داخل دیوار میاندازد؛ اما اینبار به جای اینکه پس از بسته شدن دریچهی دیوار، در اتاق بچهها باقی بمانیم، به جای اینکه سرنوشت ناگوار و نامعلوم آدمکها ناگفته باقی بماند، با قربانیان بختبرگشتهی بچهها همراه میشویم؛ پرسپکتیو داستان از بچهها به آدمکها تغییر میکند و به همین سرعت، خط داستانی دیوار به عنوان پلات سی متولد میشود و به همین سرعت، قربانیان یامی و جسی که تاکنون همچون سوژهی یک شوخی دنبالهدار اما بیاهمیت به نظر میرسیدند، کشمکش شخصی خودشان را به عنوان آدمهای سردرگم و وحشتزدهای که خودشان را در یک دنیای مینیاتوری پیدا کردهاند به دست میآورند.
اما حتی نخستین نگاه نزدیکمان به دنیای داخل دیوار نیز مدت زمان زیادی دوام نمیآورد؛ این تکه فقط یک مرد عینکی بسیار معمولی به اسم تیم را به عنوان پروتاگونیست پلات سی زمینهچینی میکند و دنیای آخرالزمانی دیوار به عنوان دنیای زنده و پویایی پُر از راهزنان «مد مکس»وار بیرحم را معرفی میکند؛ این سکانس چیزی بیش از شصت ثانیه به طول نمیانجامد. اما این معرفی مختصر، فقط چشمهای از چیزهایی که بعدا خواهیم دید است. اپیزودهای سه، چهار، پنج و شش، بخش میانی فصل اول سریال را تشکیل میدهند. اما این اپیزودها در زمینهی زمانی که سریال به خطهای داستانیاش اختصاص میدهد با یکدیگر برابر نیستند؛ پلات ای و پلات بی در تکتک چهار اپیزود میانی فصل حضور دارند، اما سریال فقط در اپیزودهای سوم و پنجم به پلات سی میپردازد. همچنین، این دو اپیزود میزبان بیشترین زمانی که تاکنون به خط داستانی دیوار اختصاص یافته است میشوند؛ خط داستانی دیوار در اپیزود سوم شش دقیقه و در اپیزود پنجم سه دقیقه طول دارد. احتمالا عدهای از شما درست مثل من از دیدن این اعداد غافلگیر شده باشید؛ احتمالا اگر ازتان میپرسیدند که مقدار زمان اختصاص یافته در شش اپیزود نخست سریال به پلات سی چقدر بوده است، مقدار زمان به مراتب بیشتری را حدس میزدید؛ آن چیزی که به خاطر میآوریم خیلی بیشتر از چیزی که واقعا است احساس میشود.
اما واقعیت این است که تا پیش از اپیزود هفتم، مجموع زمانی که برای پرداخت دیوار به عنوان پلات سی اختصاص یافته بود، فقط ۱۰ دقیقه بوده است. اما دلیل اینکه خط داستانی دیوار بلندمدتتر، بزرگتر و بهیادماندنیتر از چیزی که طول ناچیز ۱۰ دقیقهایاش نشان میدهد احساس میشود این است که تیم نویسندگان قادر به چپاندن حجم اطلاعات بسیار زیادی در فضای بسیار کوچکی بودهاند؛ آنها بدون اینکه این خط داستانی شتابزده یا سهلانگارانه احساس شود، موفق شدهاند بهطرز نامحسوسی از ثانیه ثانیهاش برای انتقال اطلاعات بسیار زیادی نهایت استفاده را کنند و آن را با شخصیتپردازی و دنیاسازی باردار کنند. تیم نویسندگان در رابطه با خط داستانی دیوار با یک چالش جدی طرف بودهاند؛ آنها با توجه به اپیزود ویژهای که کاملا به خط داستانی دیوار اختصاص دارد (اپیزود هفتم)، باید تمام بازیگران، روابط و دنیاسازیهای ضروریاش را از سر راه برمیداشتند، اما از طرف دیگر، هیچ چارهی دیگری به جز انجام تمام اینها در یک چارچوب بسته و یک فضای محدود نداشتهاند. چون اپیزود هفتم که کاملا به شورش تیـم و یارانش علیه حکومت دیکتاتوری جامعهی دیوار اختصاص دارد فقط در صورتی میتواند غافلگیرکننده باشد که از قبل چیزی بیش از یک پلات سی به نظر نرسد؛ بخش نبوغآمیز اپیزود هفتم صعود پلات سی به جایگاه پلات ای است.
اگر پلاتِ سی تا پیش از اپیزود هفتم بیشتر از ۱۰ دقیقه مورد توجه قرار میگرفت، ماهیتش به عنوان پلات سی را از دست میداد. بنابراین، تیم نویسندگان باید به تعادل حساس و دقیقی بین زمینهچینی اپیزود ویژهی دیوار و عدم لو دادنِ ماهیتِ استثنایی این خط داستانی میرسیدند؛ از شخصیتها و روابط بینشخصیتی و کشمکشها و خیانتها گرفته تا سازوکار سیاسی، دینی، اسطورهشناسی و اقتصادی جامعهی فئودالی دیوار؛ خیلی از سریالها با چهار برابر زمان خط داستانی دیوار قادر به انجام درست نیمی از این ماموریتها نیستند، اما «مخالفان خورشیدی» با فقط ۳۰ دقیقه که در طول چهار اپیزود پخش شده است، بهشکلی ما را درگیر چم و خم دیوار و سرنوشت آن میکند که بعضی فیلمها با دو ساعت زمان از انجامش عاجز هستند. اما در نهایت، تمام اینها مقدمهای برای اپیزود هفتم هستند؛ اپیزود خیرهکنندهی هفتم جایی است که سریال با زیر پا گذاشتن همهی انتظارات جااُفتادهی مخاطبان بعد از پایبند ماندن به آنها در طول شش اپیزود قبلی، از این رو به آن رو میشود؛ پسزمینه علیه پیشزمینه شورش میکند؛ گروگان دست و پا بستهی زندانی در صندوق عقب ماشین، پشت فرمان مینشیند؛ پلات سی علیه پلاتهای ای و بی برمیخیزد و آنها را برای حکومت یکهتازانهی خودش سرنگون میکند.
هر اتفاقی که در خط داستانی تلاش کوروو و تری برای دزدیدن یک خرس میاُفتد به معنای واقعی کلمه در آنسوی شیشهی دیوار دیده میشود و به پسزمینهی انقلاب پُرتنش داخل دیوار منتقل شده است. این تحول علاوهبر ساختار داستانگویی، دربارهی لحن داستانگویی هم صدق میکند؛ بعد از عادت کردن به ماجراهای احمقانه و شاد و شنگول و بیدروپیکر کوروو، تری، یامی و جسی در طول شش اپیزود نخست، ناگهان سریال با اپیزود هفتم به سمت درام پُراضطراب، تراژدی سوزناک، داستانگویی متراکم و توئیستهای تیره و تاریک «ریک و مورتی» منحرف میشود؛ نخستین سرنخمان از لحن متفاوت این اپیزود با گذشته موسیقیاش است؛ کریس وستلیک، آهنگساز سریال، یک تم اُرکستری ویژهی «ارباب حلقهها»وار برای این اپیزود ضبط کرده بود که در همان ابتدا تکتک سلولهای شونده را با احساس قدم گذاشتن به یک سفر حماسی با ابعادی تالکینوار لبریز میکند؛ نتیجه یک اپیزود خارقالعاده است که به درهمتنیدگی ایدهآلی بین لحظات کُمدی صمیمی و رودهبُرکننده (همسلولی تیم در لحظهی مرگش دربارهی فانتزیهای معذبکنندهاش صحبت میکند) و لحظات دراماتیک اشکآور قدرتمند (لحظهی مرگ موش مرد شیرفروش) دست پیدا کرده است؛ بعد از تمام شش اپیزود قبلی که سریال، عنصر خشونت را فراتر از سوژهی شوخطبعی مریضاش جدی نمیگرفت، ناگهان قربانیان خشونت، عذاب کاراکترها، عواقب دردناک تصمیماتشان و اعمال شرورانهشان بار معنایی سنگینی دریافت میکنند.
نتیجه به اپیزودی منجر شده که قدرت دراماتیکش به خاطر چیزهایی که پیش از آن دیدهایم دو چندان شده است؛ مثل تصادف کردن با سرعت بالا بدون بستن کمربند ایمنی میماند؛ به خودمان میآییم و میبینیم باید صورت تکه و پارهشدهمان را از لابهلای شیشهی جلو جمع کنیم؛ یکجور تکاندهندگی خالص و از پیش هشدارداده نشده در این اپیزود احساس میشود؛ یکجور خیانت ناشی از یک رابطهی قابلاعتماد دوستانه در این اپیزود وجود دارد. بخش جالب ماجرا این است هشت اپیزود فصل اول سریال منهای تیتراژ آغازین و تیتراژ پایانی مجموعا ۱۶۰ دقیقه است، اما خط داستانی دیوار در جریان فقط ۳۰ اتفاق افتاده است و از این ۳۰ دقیقه، بیش از ۲۰ دقیقهاش در اپیزود یکی مانده به آخر اتفاق افتاده است و راستش را بخواهید، خط داستانی دیوار بهیادماندنیترین و قویترین بخش سریال بود؛ اشتباه نکنید. همانطور که گفتم، «مخالفان خورشیدی» به عنوان مکمل «ریک و مورتی» مفرح بود و شامل لحظات دیوانهوار و خندهدار کافی برای لذت بُردن از آن میشد، اما واژهی کلیدی در اینجا «مکمل» است. «مخالفان خورشیدی» فقط تا وقتی که به عنوان نسخهی سبکتر و قابلهضمتر «ریک و مورتی» دیده شود قابللذت بُردن است، اما به محض اینکه قصد رقابت مستقیم با «ریک و مورتی» را داشته باشد، شکست میخورد.
مقدار لذت بُردن از «مخالفان خورشیدی» به این بستگی دارد که بعد از کارتونهای ساختارشکنانهای مثل «ریک و مورتی»، چقدر دلتان برای نمونههای سادهتر و سنتیترشان تنگ شده است. البته اگر آنها بتوانند با هم رقابت کنند؛ بالاخره در حالی که «مخالفان خورشیدی» روایتگر یک داستان مضحک با درونمایهای تیره و تاریک است، «ریک و مورتی» روایتگر یک داستان تیره و تاریک با درونمایهی مضحک است. اما اپیزود هفتم جایی است که جای اینها با هم عوض میشود؛ «مخالفان خورشیدی» در جریان این اپیزود با روایت یک داستان تیره و تاریک با درونمایهی مضحک، فرمول تثبیتشدهاش را زیر پا میگذارد و «ریک و مورتی» درون سازندگانش را فوران میکند؛ «ریک و مورتی» سریالی است که از عواقب ترسناک و سیاهی که کُمدی به همراه میآورد روی برنمیگرداند؛ مستر میسیکسها به عنوان سوژهی خنده معرفی میشوند، اما خیلی زود ماهیت آنها به عنوان موجوداتی که لذت زندگی معنادارشان به انجام یک کار مشخص و سپس ناپدید شدن بستگی دارد، با ناتوانی جری در گُل کردن توپ گلفش، به پریشانحالی، بیمعنایی و فروپاشی روانی ملموسی منجر میشود؛ یا مثلا در ابتدا ریک خیارشور به عنوان یک ایدهی کمدی که به موقعیت مضحک مبارزهی یک خیارشور سایبورگ با موشهای فاضلاب کشیده میشود مطرح میشود، اما خیلی زود افشای این حقیقت که ریک از خیارشور کردن خودش به عنوان ترفندی برای فرار از جلسهی روانکاوی و موشکافی احساسات سمیاش استفاده کرده به نتیجهی کاملا جدیای منجر میشود.
یا مثلا ایدهی علاقهی ریک به تنهایی دستشویی کردن در یک سیارهی بیگانه طی یک توئیست جدی به پرداخت افسردگی و آسیبپذیریاش تبدیل میشود؛ به بیان دیگر، آتشفشان فعالی سرشار از مواد مذابی از جنس غم و اندوه و وحشت و آسیب و خشم و هر چیز سرکوبشدهی دیگری که این کاراکترها را تعریف میکند در این سریال وجود دارد که «ریک و مورتی» از کمدی جهت دریل کردن و حفاری کردن و دسترسی به ناخودآگاه آتشین و گداختهی زیرزمینی سریال استفاده میکند. دقیقا به خاطر همین است که اینقدر با اپیزود هفتم «مخالفان خورشیدی» ارتباط برقرار کردم؛ به خاطر همین است که این اپیزود تنها اپیزود سریال است که در حد و اندازهی استانداردهای متعالی «ریک و مورتی» ظاهر میشود. خط داستانی دیوار برخلاف پلاتهای ای و بی در پایان هر اپیزود ریست نمیشود، بلکه عواقبمحور و دنبالهدار است؛ کاراکترهای خط داستانی دیوار برخلاف پلاتهای ای و بی، یکسان و ثابت باقی نمیمانند، بلکه دگردیسی و رشد متداومی را پشت سر میگذارند؛ خط داستانی دیوار برخلاف پلاتهای ای و بی در صورت مرگ و میر نمیخندد، بلکه عمیقا در برابر وحشت آن به زانو در میآید؛ خط داستانی دیوار برخلاف بقیه، خشونتش را به سوژهی جوک تنزل نمیدهد، بلکه روی احساس فقدان و زجر ناشی از آن متمرکز میشود. و میتوانم حدس بزنم که احتمالا اکثر طرفداران «ریک و مورتی» نیز در این زمینه با من همعقیده هستند.
چون اگر از طرفداران «ریک و مورتی» بپرسید که سهتا از اپیزودهای موردعلاقهشان را نام ببرند، میتوانم بهطرز قاطعانهای حدس بزنم که اپیزود هفتم فصل سوم یا همان اپیزود «مورتی شرور»محوری که پیرامون انتخابات ریاستجمهوری سیتادل ریکها جریان داشت، یکی از آنها خواهد بود. چون خط داستانی دیوار بهشکل سنگینی وامدار خط داستانی مورتی شرور است؛ ماهیت آنها به عنوان اپیزود هفتم فصلهای خودشان، تازه اولین و سطحیترین نقطهی تشابهشان است. خط داستانی دیوار چه از لحاظ فُرم و چه از لحاظ مضمون بهشکل تنگاتنگی به خردهپیرنگ مورتی شرور رفته است. هر دو اپیزود، اسم گمراهکنندهای دارند؛ گرچه اسم اپیزود هفتم فصل سوم «ریک و مورتی» به ماجراجویی پروتاگونیستهایش در شهر زیر آبی آتلانتیس اشاره میکند، اما این اپیزود کل وقتش را به دور از تعطیلات تابستانی مفرح شخصیتهای اصلیاش، در جهنم غمانگیز سیتادل ریکها سپری میکند؛ همچنین، گرچه اسم اپیزود هفتم «مخالفان خورشیدی»، «تری و کوروو یک خرس میدزدند» است، اما این اسم بازتابدهندهی محتوای واقعیاش نیست. درست همانطور که خردهپیرنگ دیوار اواخر اپیزود دوم به عنوان سرنخی از دنیای بزرگتری که در خارج از آگاهی شخصیتهای اصلی وجود دارد معرفی میشود، خردهپیرنگ مورتی شرور هم در اواخر اپیزود دهم فصل اول «ریک و مورتی» با معرفی هویت واقعی رهبر ناشناس اصلی توطئهی پشتپرده که در لابهلای جمعیت مورتیها گُم میشود آغاز میشود.
همانطور که اپیزود هفتم «مخالفان خورشیدی» به بررسی سازوکار جامعهی دیوار اختصاص دارد، همتای آن در «ریک و مورتی» هم پُرترهی پُرجزییاتی از جامعهی سیتادل ریکها پس از نابودی آن توسط ریک خودمان در اپیزود افتتاحیهی فصل سوم ترسیم میکند؛ هر دو اپیزود به تقلای طبقهی کارگر در چارچوب سیستم توتالیتر فاسد جامعه میپردازند و هر دو اپیزود شامل یک قاتلعام دستهجمعی توسط رهبر دیکتاتور سیستم هستند؛ درست همانطور که مورتی شرور مخالفانش را به درون جاذبهی صفر رها میکند، دیکتاتور دیوار هم با آزاد کردن منابع آب در طبقات دیوار، انقلابیها را غرق میکند. در نهایت، هر دو اپیزود چه در سطح میکروسکوپی و چه در سطح کلان، به پایانی نهیلیستی منجر میشوند؛ هر دو جامعه با وجود قدمی که رو به جلو برمیدارند، یک قدم رو به قدم برمیگردند و با وجود تغییری که پشت سر میگذارند، با توزرد از آب در آمدن قهرمانی که نوید اُمید، برابری و آزادی میداد، به استوار باقی ماندن سیستم ظالم و گندیدهی فعلی منجر میشوند؛ درست همانطور که یکی از دانشآموزان «آکادمی مورتی» خودش را به درون پورتال آرزو که بعدا معلوم میشود پورتال دفع زباله است میاندازد، در پایان اپیزود هفتم «مخالفان خورشیدی» هم شری که رویای آزادی را در سر میپروراند، توسط تیـم که میخواهد کنترل دیوار را حفظ کند کُشته میشود؛ و درست همانطور که مورتی شرور پس از رییسجمهور شدن، اعضای شورای ریکها که با قدرت مطلق او مخالف هستند ترور میکند، تیـم هم پس از به قدرت رسیدن، ترجیع میدهد چرخهی سیستم دیکتاتوری سابق را اینبار با وجود خودش در جایگاه دستوردهنده از نو تکرار کند.
همچنین هر دو اپیزود در آخرین لحظاتشان با یک جوک سیاه به سرانجام میرسند؛ در سکانس پسا-تیتراژ اپیزود هفتم فصل سوم «ریک و مورتی»، به گاراژ منزل اسمیت بازمیگردیم؛ مورتی در حالی که خندان و سرحال لباس غواصیاش را در میآورد میپرسد: «هنوز هم کنجکاو نیستی که بدونی چه اتفاقی ممکنه تو سیتادل افتاده باشه؟». ریک جواب میدهد: «بههیچوجه مورتی، اونجا هیچ تاثیری روی زندگیهامون نخواهد داشت». به عبارت دیگر، بعد از تمام سلسله اتفاقات دلهرهآور و محرونی که در طول اپیزود دیده بودیم، سریال آن را از زبان ریک کاملا بیارزش جلوه میدهد. حالا در اپیزود هفتم «مخالفان خورشیدی» هم پس از آغاز دیکتاتوری تیـم، به اتاقخواب یامی و جسی برمیگردیم و ذوقزدگی بچهها از پیشنهاد تـری برای دیدن از آکواریوم کوسهها را میبینیم. تناقض وسیعی که بین کُشتار و جنایت و انقلاب شکستخوردهی یک دنیا و شور و اشتیاق کودکانهی بیگانگان دنیای دیگر که فقط لایهی باریک شیشه بینشان فاصله انداخته است، به حدی نزدیک به واقعیت است که قلب را میدرد. هانا آرت، فیلسوف آلمانی/آمریکایی معاصر یک جملهی مشهور دارد که میگوید: «رادیکالترین شخص انقلابی یک روز بعد از انقلاب به یک محافظهکار تبدیل میشود». همان کسی که تا دیروز در برابر تحول و پیشرفت با جان و دل میجنگید، به محض موفقیت به محافظ وضعیت کنونی و دشمن تحول و پیشرفت بیشتر تبدیل میشود؛ این توصیفکنندهی سرنوشت ناگواری است که تیـم دچارش میشود. گرچه حفرهای که در اتاق فرماندهی به دنیای بیرون وجود دارد، فرصت تازهای برای آزادی آنها و حتی یافتن راهی برای بازگشتن به زندگی نرمال گذشتهشان فراهم میکند، اما زمانی که نوبت به انتخاب کردن بین ثبات، قدرت و آرامش قاطعانهی زمان حال و جستجو برای آزادی کامل در آیندهای نامعلوم و مبهم میرسد، او اولی را انتخاب میکند.
در نگاه نخست، تمام تشابهات این دو اپیزود با یکدیگر باعث میشود که خردهپیرنگ دیوار همچون کپی/پیستِ جنس نوآورانهی اصلی از روی تنبلی و فقرِ خلاقیت سازندگانش که فاقد ضربهی دراماتیک و طراوتِ جنس اصلی است به نظر برسد، اما واقعا اینطور نیست. رابرت مککی، مشهورترین استاد داستانگویی در کتابش میگوید: داستان دربارهی اصول است، نه قوانین. یک قانون میگوید: «باید این کار به این روش انجام بدهید». اما یک اصل میگوید: «این روش جواب میدهد و در طول تاریخ جواب داده است». تفاوتشان، حیاتی است. اثر شما نباید با نمونه قرار دادن یک نمایشنامهی «خوب» ساخته شود؛ در عوض، اثر شما باید در چارچوب اصولی که هنر ما را شکل میدهند از کیفیت ساخت «خوبی» بهره ببرد. نویسندههای بیتجربه و دلواپس از قوانین اطاعت میکنند؛ نویسندههای شورشی و آموزشندیده قوانین را میشکنند؛ اما هنرمندان واقعی بر فُرم تسلط پیدا میکنند. خردهپیرنگ دیوار نتیجهی تقلید کورکورانه از یک اثر موفق نیست؛ بلکه نتیجهی موفقیت در چارچوب اصولی که خردهپیرنگ مورتی شرور را موفق کرده بود است؛ جاستین رویلند و تیمش با این اپیزود ثابت میکنند نه نویسندههای بیتجربهای هستند و نه نویسندههای آموزشندیده، بلکه چم و خم فُرم را مثل کف دستشان میشناسند و انتهای قلادهی اصولِ داستانگویی در دستشان است.
از این نظر پخش همزمان «مخالفان خورشیدی» و فصل چهارم «ریک و مورتی» بهتر از این نمیشد. هر دو سریال در اولین و چهارمین فصلشان درگیری ذهنی مشابهای داشتند. همانطور که در نقد فصل چهارم «ریک و مورتی» نوشتم، آشکارترین اپیزود این فصل که به این موضوع میپردازد، اپیزود قطار داستانگویی است؛ اپیزودی که به معنای واقعی کلمه دربارهی وحشت نویسندگان از سرنوشت ناگوار سریالشان در صورت از دست دادن کنترل آن است؛ این اپیزود دربارهی این است که در صورت استخراج تمام پتانسیل داستانگویی «ریک و مورتی»، این سریال ممکن است به یک فرنچایز تیپیکال کلیشهای دیگری مثل «بازی تاج و تخت» یا «جنگ ستارگان» تبدیل شود. حتی اپیزود فینال فصل هم شامل ارجاع دیگری به این تنش متدوام است؛ در صحنهای که گروه از جنازهی تَمی برای باز کردن در فضاپیمای فدراسیون کهکشانی استفاده میکنند، ریک میگوید: «همونطوری مُرد که زندگی کرد: بیش از حد دنبالهدار». اشارهای به اینکه همانطور که تَمی در دوران زندگیاش، زندگی دنبالهداری بهعنوان یکی از شخصیتهای خط داستانی اصلی سریال داشت، مرگش هم با کشیده شدن او بهدنبال کاراکترها برای باز کردن در فضاپیما (و حتی استفاده از جنازهی او برای گول زدن آدمققنوسی) بیش از حد به درازا کشیده شد.
بنابراین سؤال نهایی این است که سریال به چه نتیجهای میرسد؛ نویسندگان پس از سروکلهزدن با ماهیت سریالی یا آنتالوژی «ریک و مورتی» بالاخره کدامیک را بهعنوان رویکردشان برای ادامهی سریال انتخاب میکنند؟ برای پاسخ به این سؤال باید به اپیزود «استخر اسید» رجوع کنیم. مورتی در جریان این اپیزود هر دو فرمت داستانگویی را تجربه میکند: دستگاه ریستکنندهی ریک، این توانایی را به او میدهد که زندگی اپیزودیکی داشته باشد؛ جایی که عواقب تصمیماتش اهمیت ندارند و او میتوانند پس از هر ماجراجویی، همهچیز را برای بازگشت به حالت اول پاک کند. اما نکته این است: مورتی در حالی زندگیاش را ریست میکند که موجودیت خودش در تمام طول این تجربهها متدوام و یکسان باقی میماند. بنابراین مورتی که هم زندگی اپیزودیک و هم در طی رابطهی عاشقانهاش با دختر بینام، زندگی سریالی را تجربه کرده است به این نتیجه میرسد که عواقب تصمیماتمان، خصوصیت معرفمان هستند. هر سریالی میتواند هر چیزی که دوست داشته باشد باشد (رندوم، بامزه، هوشمندانه و غیره)، اما ریسمان دنبالهدار این کاراکترها، تحول تدریجی روابط و خطرات دراماتیکی که در سراسر زندگیشان جریان دارد، اینها چیزهایی هستند که «ریک و مورتی» را به چنین سریال هیجانانگیزی تبدیل میکنند.
این عواقب اعمال این کاراکترهاست که تماشای آنها را جذاب میکند. اگر قرار باشد جری تا ابد یک کودن بیخاصیت باقی بماند، اگر قرار باشد مورتی تا ابد قربانی ماجراجوییهای وحشتناک ریک باقی بماند، نهتنها سریال عنصر قابللمس و صمیمیاش را از دست میدهد، بلکه بالاخره یکنواخت و قابلپیشبینی خواهد شد. آیا این حرفها به این معنی است که «ریک و مورتی» از این به بعد باید فقط و فقط روایتگر یک داستان سریالی دنبالهدار باشد؟ البته که نه. این حرفها به این معنی است که «ریک و مورتی» میتواند هم خر را داشته باشد و هم خرما؛ هم میتواند هر از گاهی اپیزودهایی دربارهی ماجراجوییهای مستقل ریک و مورتی داشته باشد و هم میتواند هر از گاهی داستانهایی با محوریت کاراکترهای سریالیاش مثل مورتی شرور یا آدمققنوسی روایت کند.
پس از تماشای اپیزود شگفتانگیز دیوار از «مخالفان خورشیدی» ممکن است به این نتیجه برسیم که کاش پلاتهای اِی و بی هم از فُرمت دنبالهدارِ مشابهای پیروی میکردند، اما موفقیت اپیزود هفتم «مخالفان خورشیدی» بدون تمام شش اپیزود قبلی امکانپذیر نبود؛ زجر و عذاب غافلگیرکنندهی این اپیزود، انرژیاش را از تضاد مستقیمی که با حال و هوای شوخ و شنگ پلاتهای اِی و بی دارد تامین میکند؛ چیزی که آن را بیش از پیش دردناک میکند، زندگی پُرتقلای ساکنان دیوار در مقایسه با زندگی بیدروپیکر، پُرهرج و مرج و بیخیال خانوادهی بیگانگان است. در حالی که سر بیگانگان با مسخرهبازیهای بدون عواقبِ روتینشان گرم است، ساکنان دیوار دور از چشم آنها، با مرگ و زندگی گلاویز هستند. آدم کوچولوهای به ظاهر بیاهمیتی که به عنوانِ بازیچهی دست دوتا بچهی شیطونِ تخس در دیوار محبوس شدهاند، زندگی درونی بسیار جدی و پُرتنشی را که توجه ویژهمان را طلب میکنند تجربه میکنند. گرچه کیفیت «مخالفان خورشیدی» در مجموع فاصلهی قابلتوجهای با «ریک و مورتی» داشت، اما پس از غیبت مورتی شرور در فصل چهارم «ریک و مورتی»، چیزی که به یاریمان میشتابد و جای خالی آن را بهشکل بینقصی پُر میکند، همین «مخالفان خورشیدی» است.