هممیهن: تحولخواهی و جنبشهای اجتماعی عموما واکنشی هستند به تضییقات حاکمیت و الیگارشیهای سیاسی. این عبارت پاسخی است موجز به چرایی ظهور جنبشهای اجتماعی در تاریخ ایران. در اینجا کلیدواژهی جنبش در معنای موسّع بهکار رفته است. در این راستا میتوان پرسید که «چگونه تحولخواهیهای مدنی و جنبشهای مسالمتآمیز به سمت نبرد مسلحانه یا فاز چریکی حرکت میکنند؟» با این تذکر که مشی مسلحانه پهن دامنهتر از تعبیر چریکی است. این امر در بسیاری حرکتهای اعتراضی ادامهدار بهویژه در دهه پنجاه دیده میشود. مثالی که میتوان از آن بهره گرفت تا در چرایی و چگونگی بروز خیزشهای مسلحانه طی تحولات اصلاحی و انقلابی ایران تأمل کرد. در این راستا بهتر است در نکات زیر مداقه داشته باشیم:
۱. تضعیف قانون و امر حقوقی
«ما آخرین نسلی بودیم که با زبان قانون با شما سخن گفتیم. نسل بعد از ما با زبان اسلحه سخن خواهد گفت»؛ این جملات نقل به مضمون از مهندس مهدی بازرگان است که در دادگاه سال ۴۲ خطاب به قاضی دادگاه و نظام پهلوی بیان شد تا تذکری بر پدیداری مشی مسلحانه در فرایند منتهی به انقلاب ایران باشد. اما فهم حرکت چریکی در انقلابها میسر نخواهد بود، مگر اینکه بستر تاریخی و مختصات زمانه مدنظر قرار گیرد.
سخن بازرگان ناظر بر شرایط تاریخی است که در آن نیروهای میانهرو و اصلاحطلب سرکوب میشوند. منتقدان به اتهام براندازی دادگاهی میگردند. حلقههای مطالعاتی حکم حبس دریافت میکنند. اندیشمندان مورد بازخواست قرار میگیرند و اهل قلم در بیان آرای خود تهدید میشوند. در دست داشتن یک کتاب مارکس -که احتمالا خود فرد از درک دقیق مطالبش ناتوان بود- جرم سیاسی است. حلقه قدرت تنگ و تنگتر شده و تملقگویی ملاک ترقی در نظام سیاسی است. اندکسالاری و الیگارشی عنوان چنین فرایندی است که مانع گردش نخبگان قدرت میشود. ناکارآمدی و فساد سیستم نتیجه منطقی این شرایط است.
قانون و امر حقوقی میثاق تعهدشده بین دولت و ملت عمل میکند. دولت به واسطه این میثاق، متعهد است به ملت ارایه خدمات داشته باشد. خدومیت دولت از همین مجراست. چنانکه خاستگاه وجودی آن نیز ریشه در اراده مردم دارد. «هست» آن مشروط به نظر جمهور است. در چنین بستری از مفاهیم مدرن، عدم پایبندی دولت به قوانین و بیاعتنایی به حقوق فردی و شهروندی، او را از جایگاه خدمتگذار ملت به موضع خدمتپذیر سوق میدهد فلذا اراده او، ناقض قرارداد حقوقی مذکور است. «ستمکاری» در چنین شرایطی رخ میدهد زیرا مشروعیت حق انحصاری «زور» که در اختیار حکمران میباشد، نقض شده است. آنگاه که مطالبات شهروندی خلاف تمایلات حاکم است، امکان وصول قانونی ندارد و با سرکوب مواجه میشود. این مختصات همان شرایطی است که سخن بازرگان تبیین مینماید.
۲. ساختار اقتصادی
شرایط اقتصادی در میانه نظام پیشین - برخلاف آنچه امروزه تبلیغ میشود - بیانگر فقر عمومی بود. چه از لحاظ آموزشی و چه راهسازی و بهداشت، این فقدانها مشاهده میشد. بااینحال در دهه پنجاه این کمبودها رو به بهبود رفت و سیر تصاعدی قیمت نفت، ایران را در جهت توسعه اقتصادی قرار داد. از میانه دهه چهل تلاشهای مثبتی در راستای ارتقای جایگاه اقتصادی ایران انجام یافت و بنگاههای سرمایه بهدرستی روبهفزونی نهادند. چنانکه بیش از ۱۵۰ بنگاه خصوصی، ایران را در جهت صعود اقتصادی قرار داد. این نکته بنیادین به افزایش سرمایه مالی میانجامید که با سرمایه بانکی نیز پیوند داشت. لکن این توسعه، امری «ناموزون» بود. ساموئل هانتینگتون در کتاب «سامان سیاسی در جوامع دستخوش دگرگونی» بر همگونی توسعه در دو بخش اقتصادی و سیاسی تاکید دارد. توسعه اقتصادی نظام پهلوی همراه با توسعه سیاسی رقم نخورد. تنگنظری آن حکمرانی نهتنها چهرههای ملی نظیر دکتر محمد مصدق را برنتابید، حبس و محصور نمود، بلکه امثال دکتر علی امینی نیز در آن دستگاه حکمرانی تحمل نشدند. اینگونه «اهرم حذف» در ساختار قدرت، برجسته شد و بهسرعت اپوزیسیون را متورم و متکثر کرد. این امر با لاغری نظام سیاسی از حیث سرمایه فکری همراه بود. نظام حزبی محدود و محدودتر شده و در نهایت ساختار، تکحزبی شد. این اندکسالاری مانع از توسعه اقتصادی بهمعنای دقیق گشت و احساس تبعیض را تقویت میکرد. مطالعه تطبیقی الیگارشیها در جهان بر چنین نقیصهای دلالت دارد.
۳. سازماندهی چریکی
واژه چریک برگرفته از واژه اسپانیولی جنگ است و نخستین بار درباره مقاومت اسپانیاییها درمقابل ناپلئون در سال ۱۸۰۸ به کار رفت. به استقرای تاریخ ملل میتوان بیان داشت ظهور جنبش چریکی در کشورهایی رقم خورده که دو مولفه فقر اقتصادی و دیکتاتوری وابسته در آن وجود داشته است. مطالعات مربوط به جنبشهای چریکی آمریکای لاتین نیز موید این نکته است. وجود دیکتاتوری که گرهخوردگیاش به یک یا چند دولت بیگانه آشکار است، در ایجاد پدیده چریک موثر بوده است؛ نظیر خونتایهای آمریکای لاتین.
بر این مبنا، سازمانهای چریکی انقلاب ۵۷ در پنج دسته قابل رصد هستند:
۱)سازمان چریکهای فداییخلق
۲)سازمان مجاهدین خلق
۳)پیکار (مارکسیستهای انشعابی از مجاهدین)
۴)تشکلهای کوچک اسلامی مانند گروه ابوذر نهاوند، گروه شیعیان راستین همدان، گروه اللهاکبر اصفهان، گروه الفجر زاهدان.
۵)تشکلهای کوچک مارکسیست مانند گروه توفان، سازمان انقلابی حزب توده، حزب دموکرات کردستان.
مشخص است که دو مولفهی مارکسیستی و اسلامی وجه غالب جنبش چریکی بوده است. دو سازمان نخست نیز چهرههای اصلی جنبش مذکور بودند. نکته حائز اهمیت آنکه اغلب اعضای موسس مشی چریکی جزو نخبگان دانشگاهی ایران بودند. آنها تحصیلات عالیه داشتند و از آبشخورهای اندیشه نوین تغذیه میشدند.
الف. سازمان فدایی از دو گروه جنبش شهری و روستایی تشکیل شده بود که اگرچه در سال ۵۰ ممزوج شدند اما ریشههایشان به اواسط دهه ۴۰ باز میگشت. ایدئولوژی آن بیانگر مارکسیسم-لنینیسم بود که با تمایلات ملیگرایانهتری از حزب توده منفک میشد. آنچنان که در اسناد اشاره شده، موسسان تیم روستایی اغلب دانشجویان دانشگاه تهران بودند؛ شامل بیژن جزنی، عباس سورکی، علیاکبر صفاییفراهانی، محمد آشتیانی و حمید اشرف. البته در مستندات تاریخی، از نفرات بیشتری نام برده شده است. موسسین تیم شهری نیز مسعود احمدزاده، دانشجوی صنعتی شریف و امیر پرویزپویان، دانشجوی دانشگاه ملی(بهشتی کنونی) بودند.
ب. موسسین مجاهدین محمد حنیفنژاد، سعید محسن، علیاصغر بدیعزادگان، رسول مشکینفام و احمد رضایی بودند. به علاوه نفراتی دیگر. آنها غالبا دانشجویان دانشکده فنی دانشگاه تهران بودند که از دل نهضت آزادی برآمده بودند. نهضت، نماد ملیگرایی مذهبی زمانه بود که از نواندیشان مسلمان تغذیه میشد. ایدئولوژی سازمان بر سه گفتمان اسلام، سوسیالیسم و ملیگرایی قرار داشت. از این حیث از قرائت لیبرال نهضت متمایز بود.
پ. میتوان مشاهده کرد که موسسان جنبش چریکی جزو ممتازان تحصیلی نسل خویش بودند که بنا به اسناد مکتوب و تاریخ شفاهی از شخصیتی «اخلاقگرا» برخوردار بودهاند. اخلاقگرایی مذکور با چاشنی آرمانخواهی انقلابی برجسته بود. همین امر آنها را در فضای فکری بالاتری قرار میداد. آنها «خودانتقادی درونی» نیز داشتند و به چالش کشیدن خویشتن میپرداختند. این خصیصه همانا تفاوت روش و بعضا تئوری را در آنها موجب شد.
در تحلیل میتوان نشان داد نگاه جزنی با نگاه احمدزاده متفاوت است، چنانکه با «مبارزه مسلحانه؛ هم استراتژی، هم تاکتیک» همراه نیست. حتی به نظر میرسد نفس مبارزه چریکی نیز نزد برخی از آنها زیر سوال بوده است آنچنان که اسناد سالهای گذشته مربوط به حمید اشرف بیان میکند (برخی در صحت اسناد تردید کردهاند).پس از اشرف نیز -که دو سال ۵۶ و ۵۷ را در بر میگیرد- هیچ حرکت چریکی از سازمان دیده نمیشود، فلذا این فرضیه قویتر میشود. نگاه قربانعلی عبدالکریمپور با نام سازمانی «مجید» بازمانده از هیئت عالی آن جمع نیز دلالت بر همین نکته دارد. همچنین مواجهه مصطفی شعاعیان در نقد آشکار و بیپروای مشی مسلحانه در همان زمان برجسته است.
تحولات سازمان مجاهدین نیز با انشعاب ایدئولوژیک سال ۵۴ نقطهعطفی در جنبش چریکی انقلاب ایران بود. تقی شهرام در غیاب بنیانگذاران -که اغلب اعدام شده بودند- تغییر ایدئولوژی سازمان از اسلام به مارکسیسم را اعلام کرد. باید توجه داشت بنیانگذاران در فهم امر اجتماعی متاثر از تبیین توحیدی-سوسیالیستی پیامبرانه بودند و از تجارب جنبش ملی نفت نیز وام میگرفتند، لکن جریان انشعابی با چرخش به نظریه لنینیستی انقلاب و مبانی ماتریالیسم، از شاخه توحیدی گسست. گسستی خونبار و فاجعهآمیز برای مشی مسلحانه انقلاب که حذف فیزیکی بخش اسلامی را رقم زد. قتل هولناک مهندس مجید شریفواقفی (دانشجوی ممتاز دانشگاه صنعتی شریف) از چهرههای اصلی جریان اسلامی سازمان از این جمله است.
براساس فایل صوتی منتشرشده از جلسه انشعابیون مجاهدین با رهبران فدایی و با موضوع ائتلاف، حمید اشرف حرکت انشعابی تقی شهرام را مردود میشمارد. بااینحال ساعتها وقت صرف یافتن راه ائتلاف میشود که خود میتواند محل ایراد باشد. اساسا تلاش برای یافتن راهحل مبنایی جهت چنان اتحادی خود میتواند محل اشکال اخلاقی و عملیاتی باشد. احتمالا در بنبست بودن مبارزات وقت، چنان رایزنی را تبیین میکرد. باید دقت داشت که رهبران و تئوریپردازان خیزش چریکی در همان ابتدای دهه ۵۰ دستگیر و اعدام شدند، لذا جنبش چریکی در این دهه هرگز نتوانست انسجام لازم را حفظ کند و بالنده شود. نگاهی کلی به فضای چریکی انقلاب ایران بیانگر ۳۴۱ کشته است که بیشترین آمار به فدائیان با ۱۷۲ کشته و مجاهدین با ۱۰۳ کشته تعلق دارد.
۴. درک و تبیین جنبش مسلحانه
بنا به چارچوبهای جامعهشناسی تاریخی نمیتوان پدیدهای را درک کرد، مگر آنکه در متن خودش خوانده شود. اسلحه هرگز نمیتواند آینده روشنی برای مبارزات ملی فراهم کند، اما تبیین نفیآمیز مشی چریکی که پس از گفتمان اصلاحطلبی دهه هفتاد بروز یافت و در سالهای اخیر توسط طیفی از روشنفکران ایرانشهری و ژورنالیسم راست تداوم داشته، از نقیصه مذکور رنج میبرد. آن سوگیری بیش از آنکه به چرایی ظهور جنبش مسلحانه بپردازد در صدد تخطئه آن برآمد تا آنجا که گاه به آنها لقب «تروریست» داد. این تحلیلها کمکی به گشایش چشماندازهای جامعهشناختی ایران نمیکند و مغلوب «انضباط» سیستمی به تعبیر فوکویی قدرت است. اعمال قدرت پنهان در ساحت زبان و مفاهیم امر سیاسی را در قالب نظریه کلاسیک حقوقی و «لویاتان» هابزی ارائه میکند.
به نظر میرسد قرائت دستراستی مذکور شامل نگاه هنجاری از بالا، غیرمتنی و پسارخدادی است. اساسا نمیتوان در حال ایستاد و درباره گذشته حکم صادر کرد. نمیتوان پدیده را خارج از متن قضاوت کرد. همانطور که نمیتوان با گزارههای خویشمدارانه به تبیین «امر تاریخی اسلحه» پرداخت. بهزعم نگارنده، اسلحه یک نشانه در گستره نشانههای مکانمند است! نشانهای که امکانهای خشم جمعی را بیان میکند. خیابان را از جلد روزمرگی بیرون میآورد و به فضای مقاومت-سرکوب بدل میکند. در جوار گفتمان رسمی، به بیان گفتمانهای دیگر میپردازد که تلاش شده «حاشیهای» باشند. فهم مشی مسلحانه ذیل این «روش» صحیحتر خواهد بود. ضمن اذعان به این نکته که نقد ریشهای و بدون تعارف «چریکیسم» الزامی است. منطق حاکم بر تحلیل چریکها، مباحث نظری زمینهای و راهبردهای مطروحهشان مخدوش بوده و تحولات ساختاری توسعه را در نظر نداشته است. اساسأ «ولونتاریسم» رادیکال، ضعف روشی تبیین چریکی است. دریچههایی که این رویکرد به روی جامعه میگشاید شامل افقهایی مبهم و تار است. فلذا نمیتوان بر آن صحه نهاد، لکن ظهورش «طبیعی» و قابل فهم است.
اکنون نقدهای متفرعنانه دستراستی با کاهش اعتبار اصلاحطلبان نزد مردم و از دست دادن «پایگاه اجتماعی» سالهای پیش، همزمان بوده است. تنزل مقام اجتماعی که با ناکامی آنها در انجام اصلاحات موعود رقم خورد، در درک نارضایتی متراکم درون جامعه ناتوان ظاهر شده است. «نارضایتی انباشتی» عنصر مهمی در پدیداری جنبش مسلحانه در طول تاریخ بوده است. فرایندی که یک جنبش مدنی و اصلاحی را به سمت مبارزه قهرآمیز هدایت میکند، عمدتا ناشی از ناامیدی از امکان اصلاح شرایط، بدبینی به ظرفیت تعاملی حاکمیت، برخورد با اعتراضات و حذف فیزیکی جمعیت است. در واقع اعتراضات اجتماعی آنگاه مبدل به مبارزات مسلحانه میشوند که نظام سیاسی مستقر از حداقل اعتنا و احترام به مطالبات معترضان خودداری میکند. نادیدهانگاری این بخش از بدنه اجتماعی سبب میشود حجم نارضایتی افزایش یافته و جمعیت ناراضی برای بیان خویشتن به سراغ ابزارهای دیگری برود. امری که در هواداران مشی چریکی به حد اعلی میرسد. عملی شدن این پتانسیل مشروط به پشتیبانی منطقهای و جهانی است. اساسا مسلح شدن جریانهای مدنی خاصه در ایران، چشماندازی خطرناک ایجاد میکند. لذا این جریانها از اهداف تاسیسی خویش که بر محورهای آزادی و رفاه و حقوق برابر شهروندی تکیه دارند، دور میافتند.
نتیجهگیری
در یک جمعبندی میتوان اذعان کرد که مبارزه مسلحانه در فرایند تحولخواهی و جنبشهای اجتماعی، محصول شرایط ساختاری از جمله فقر اقتصادی، نظام بسته سیاسی و فرهنگ آرمانخواهانه معترضان است که در نقطه انسداد سیاسی بالفعل میشود. ماهیت «فرهنگ سیاسی» زمانه و «هنجارهای نسلی» در جهتدهی به محتوا و فرم مبارزات مسلحانه موثر هستند. الف. ابعاد؛ ب. جنس؛ مشی مسلحانه تابعی است از باورهای فرهنگی اعضای جنبش. چنانکه گفتمان جهانی چپ در فضای دهه شصت و هفتاد میلادی بر جنبش انقلابی ایران موثر افتاد و قرائت سوسیالیستی بر روح آن حاکم شد. این گفتمان سیاسی در ادوار مختلف و نسلهای دیگر، متفاوت است فلذا براساس شاخصهای ساختاری هر دوره بروز مینماید. در این بین، «اندکسالاری» نظام سیاسی عامل مبنایی در ناکارآمدی امر حقوقی سیاست است. در فرایند الیگارشیسازی، بر جمعیت حذفشدگان افزوده میشود و سرکوب تمامعیار مبارزات مدنی، اعتراضات را به سمت امر مسلحانه سوق میدهد. دولت که مشروعیتش بر قرارداد جمعی متکی است، با نقض قرارداد ملت به ورطه «ستم» درمیافتد. «انباشت نفرت» در این مرحله بسیار اهمیت دارد و میل به انتقام افزایش مییابد. عصبیت اجتماعی در رفتارهای خرد چهره به چهره و سطوح گروهی و کلان آشکار میشود. ظهور این روح جمعی در بخشی از حرکت اجتماعی قابل تبیین است. این امر با سرخوردگی معترضان نسبت به پندپذیری حاکمیت همراه است و عرصه را برای «یارگیری اسلحه» فراهم میآورد. تنشهای منطقهای ایران و مختصات مرزی تکمیلکننده این مجموعه خواهد بود. چنانکه بخش تعیینکننده این مباحث، توافقات و تعارضات در «نظام بینالملل» است تا در نقش حامی یا معارض ظاهر شوند. اینگونه از متن تحولخواهی مدنی، مشی مسلحانه ظهور میکند.
عباس نعیمی جورشری؛ دبیر گروه جامعهشناسی سیاسی انجمن جامعه شناسی ایران