افتاب یزد: فمینیسم رادیکال، روابط بینالملل را همانند سایر حوزههای شناخت علمی تحت نفود و سلطه جهانبینی و اندیشهای مردمدارانه میداند.
به گفتهی چاندرا موهانتی: «فمینیسم یک رویه مستقیما سیاسی و گفتمانی است، یعنی هدفمند و ایدئولوژیک است». دامنه اختلافات درونی فمینیسم اساسا اجازه شکلگیری قرائت واحد از فمینیسم را نمیدهد. فمینیسم رادیکال از اوایل دهه ۱۹۷۰ در ایالات متحده اهمیت یافته و این دیدگاه به تفاوتهای جوهری میان زنان و مردان باور دارد. آنها هدفشان برانداختن نظام طبقاتی است و از نظر آنان مردان در طول تاریخ با استفاده از تمامی ابزارها بر زنان ستم کرده اند. آنها معتقدند زمانی زنان رهایی پیدا خواهند کرد که «پدرسالاری» را براندازی کنند. در این یادداشت میخواهیم به دیدگاهها و پیشنهادات فمینیسم رادیکال در روابط بینالملل پرداخته و آن را بررسی کنیم.
هر چقدر که فمینیسمهای لیبرال درصدد این هستند که با قرار دادن زنان و مردان کنار هم «سپهر عمومی» را فراگیر کنند، اما برخلاف آنها فمینیستهای رادیکال معتقدند که زنان نباید به سپهر عمومی واردشوند، چرا که سلطه مردان را قویتر خواهند کرد. در واقع فمینیسم رادیکال بدنبال نوعی دیوارکشی بین سپهر عمومی و خصوصی است. بر اساس اعتقادات آنان، باید هر موقعیت مکانی و زمانی به کارزاری برای مبارزه با موضوع «تغییر انقلابی» تبدیل شود. بنظر فمینیسمهای رادیکال نظریه اجتماعی و سیاسی برای مردان بوده و آن را مردان نوشته و مینویسند. فمینیسم رادیکال چشماندازی برای تشکیل علوم اجتماعی فمینیستی بوده است. فمینیسم رادیکال، روابط بینالملل را همانند سایر حوزههای شناخت علمی تحت نفوذ و سلطه جهان بینی و اندیشهای مردمدارانه میداند. به اعتقاد آنان تمامی تجویزات سیاسی ریشه در جهان بینی مردانه دارد. با توجهی که فمینیسمهای رادیکال به تفاوت ذاتی بین زنان و مردان قائل هستند بنابراین خصلتهای مردانه را خشونتگری و پرخاشجویی مطرح میکنند و زنان را ذاتی صلحطلب بر شمارده و همانطور که اشاره شد بحث اصلی فمینیسم رادیکال در حوزه روابط بینالملل و رفتار زنان و مردان در این مقوله، در تفاوت جوهری میان آنان در تضاد بین جنگ و صلح است. آنان تنها راه امید به رهایی از جنگهای هستهای و به تبع آن صلح را، زنان معرفی میکنند. باید اشاره کرد باتوجه به برتری ذاتی که فمینیسمهای رادیکال برای کل زنان در برابر مردان دارند، مورد انتقاد فمینیستهای پساتجددگرا هستند. آنها با توجه به تفاوتهای ذاتی میان مردان و زنان این انتقاد را مطرح میکنند که این موضوع تکراری است چرا که طبیعتا مردان راجع به زنان شاید این موضوعات را بیان کنند.
ادعای اصلی این نوع از فمینیسمها این است که در رشته روابط بینالملل آگاهی جنسیتی وجود ندارد و زنان بطور رسمی از این رشته حذف شدهاند و باید آنهایی که از این رشته کنار گذاشتهاند مورد توجه قرار گیرند. پیترسون در این خصوص میگوید: «با جذب چشم اندازهای فمینیستی در مطالعات روابط بینالملل، این رشته از محدودیتهای ناشی از مردمحوری همراه با فرضهای آن درباره سوژه خردورز فراخواهد رفت و رویدادهای «جهان واقعی» با در نظر گرفتن روابط جنسیت حاکم بر آنها بهتر فهم خواهد شد».فمینیسم به عنوان یک نظریه اجتماعی در صدد تغییر و تحول گفتمانی در عرصههای مختلف است تا از این طریق بتواند هژمونی اندیشهها و گفتمانهای مردمدارانه را پایان دهد. فمینیسمها موفق شدهاند با بحث درباره موقعیت زنان و روابط بینالملل وارد مناظرات و گفتمانها شوند و حتی باید گفت در بخشی از ادبیات روابط بینالملل که متعلق به بخش اصلی و جریان حاکم میباشد، دیگر نمیتوانند آنان نسبت به این موضوعات بیتفاوت باشند. البته باید در نظر داشت که میزان دستاوردها و موفقیت آنان جای بحث و بررسی جداگانهای دارد.