فرادید: در ماه نوامبر سال ۱۹۲۲ یعنی دقیقا صد سال قبل بود که مقبرۀ توتعنخآمون کشف شد. چهار ماه بعد از کشف این مقبره، حامیِ تیمِ اکتشاف، یعنی لرد کارناروون، بهطور غیرمنتظرهای از دنیا رفت و مطبوعاتِ زرد در انگلستان و آمریکا مطمئن بودند که میدانند مقصر کیست! همان زمان شایعه شده بود که یک پلاکِ حکاکیشده در اتاق مردگان پیدا شده که روی آن نوشته است: «بالهای سریعِ مرگ برای کسی که آرامش مقبره فرعون را برهم بزند.» روزنامهها میگفتند که یک نفرینِ باستانی مهاجمان مقبره را تحتِ تأثیر قرار داده است و مرگِ لرد باعث تقویت این شایعه شد.
شواهدی که این نفرین را تأیید میکردند کم کم زیاد شدند: دقیقاً همان لحظهای که لرد کارناروون مرد، چراغهای سراسر قاهره خاموش شدند و سگِ لرد هم در انگلستان افتاد و مرد. درست همان شبی که مقبره برای نخستینبار توسطِ هوارد کارتر باستانشناس گشوده شد، قناری او توسطِ یک مار کبرای مصری که نمادی از خاندانِ سلطنتی مصر بود، بلعیده شد. تعداد اتفاقات عجیب آنقدر زیاد بود که مردم دیگر واقعا وجود نفرین را باور کرده بودند.
روزنامه اکسپرس در لندن گزارش داد که مردم در سراسر انگلستان از ترسِ آنکه نفرین شوند، عتیقههای مصری را به موزه اهدا میکردند. پیاز داغِ داستان یکماه بعد با مرگِ جورج جِی، مدیر اجرایی راهآهن آمریکا، که بعد از بازدید از مقبرۀ توتعنخآمون سرماخورد و بلافاصله مرد، بیشتر شد.
(لرد کارناروون به همراه دخترش اِوِلین و هاوارد کارتر در بالای پلههای منتهی به مقبرۀ فرعون)
آیا واقعاً نفرینی در کار بود؟ یا دلیلی علمی برای این مرگها وجود داشت؟ روزنامه اکسپرس در انگلستان و روزنامه نیویورک ورلد در آمریکا حدس میزدند که مقبره با یک سمِ کهن آغشته شده که بعد از سههزار سال هنوز خاصیتِ سمی خودش را حفظ کرده است.
پسازآن، هر مرگی که با مقبره مرتبط بود خبرساز شد. سر آرچیبلد داگلاس رِید که از مومیایی با اشعه ایکس عکسبرداری کرده بود سال بعد در اثر یک بیماری نامشخص مرد. پروفسور هیو اِوِلینوایت خودکشی کرد و یادداشتی از خودش برجای گذاشت که در آن نوشته بود نفرین شده است. آرتور مِیس، یکی دیگر از اعضای تیم باستانشناسی احتمالاً در اثر مسمومیت با سمِ آرسنیک جان باخت. منشیِ هوارد کارتر با یک بالش در باشگاه نخبگانِ آمریکا خفه شد. مصرشناسِ آمریکایی، آرون اِمبر در اثر آتشسوزی یک خانه جان باخت؛ و این موارد زیاد بود.
دختر لرد کارناروون، لیدی اِوِلین هربرت، به داستانِ نفرینشدن این آدمها باور داشت. او به فیلادلفیا اینکوآیرر گفته بود که به نامزدش پیشنهاد داده تا نامزدیشان را به هم بزنند، زیرا او با پدرش وارد مقبره شده بود و میترسید نفرینِ فرعونِ مصر نامزدش را بگیرد. نامزدش مخالفت کرده بود و گفته بود حتی اگر لیدی اِوِلین نفرین شده باشد به مراقبت او بیشتر نیاز دارد.
از نفرینهای باستانی تا تئوریهای مدرن توطئه
در اغلبِ فرهنگها افسانههایی دربارۀ نفرین و آدمها نفرین شده وجود دارد. لوحها و عروسکهای نفرین در مقبرههای سراسر جهان باستان پیدا شدهاند؛ این اشیاء هشدار میدادند در صورتیکه قوانینی شکسته شود یا شرایطی نقض شوند، فردِ گناهکار تبعاتِ روانی و جسمانی آن را تجربه خواهد کرد.
ایده نفرین مقبرههای مومیایی نخستینبار زمانی مطرح شد که ارتش ناپلئون در سال ۱۷۹۸ در سراسر درّۀ پادشاهان دست به غارت زد. در عصر ویکتوریایی یک نمایش کمدی روی صحنه میرفت که در آن دو مومیایی پوشششان باز میشد و به زندگی باز میگشتند.
نویسندگانِ گوتیک داستانهایی درباره مومیاییهایی مینوشتند که قربانیانشان را مسموم، خفه یا تسخیر میکردند. لوییزا مِی آلکوت در سال ۱۸۷۶ داستانی با عنوان «گمشده در هرم یا نفرینِ مومیایی» و سر آرتور کانندویل در سال ۱۸۹۲ درباره مومیاییهایی که دوباره جان گرفته بودند، نوشتهاند. مومیاییها و نفرینها، به عنوانِ سوژههای تخیلی، طلاهای خالص مصری محسوب میشدند.
گفته شده است که گریمالدیهای موناکو در قرن چهاردهم توسطِ جادوگیری نفرین شده بودند که گفته بود آنها هرگز در ازدواجشان خوشبخت نخواهند بود. درست مطابق انتظار، این خانواده در قرن بیستم طلاقهای زیادی را به چشم دید و علاوهبرآن، شاهدِ مرگِ غمانگیز شاهدخت گریس در سال ۱۹۸۲ در یک سانحه رانندگی بود. آیا همه اینها نتیجه همان نفرین باستانی بوده است؟
کندیها از سال ۱۹۴۴ تعداد ۱۲ عضو خانواده خود را در تصادفهای غمانگیز از دست دادند. از ۹ فرزندِ رز و جو کندی، ۴ فرزند ـ شاملِ جوزف و کیک که در سانحه هوایی مردند و جان اف و رابرت که ترور شدند ـ قبل از پدر و مادرشان مردند و این مرگها تا قرن ۲۱ ادامه پیدا کرده است. داستانِ مبهمی است که ادعا میکند علتِ این مرگها نفرینِ شخصی است که جو کندی در دهه ۱۹۲۰ با او برخوردِ تجاری داشته است. اما اگر چنین باشد تنبیهِ این نفرین بهطرزِ نامتناسبیِ سنگین و خشن بوده است.
ترور جان. اف کندی توسطِ نظریهپردازانِ توطئه بسیار مطرح شده است. آنها نمیتوانند بپذیرند که لی هاروی آزوالد به تنهایی کندی را ترور کرده باشد. آنها با قرار دادنِ حوادثِ تصادفیِ دالاس در کنار هم، نتیجهگیری میکنند که این قتل توسطِ افبیآی/روسیه/جرائم سازماندهیشده/ و برخی نیروهای شرور برنامهریزی شده بوده است.
انگار ما همیشه به دنبال اشخاص و چیزهایی هستیم که بتوانیم تقصیرِ رویدادهای تکاندهنده و وحشتناک را به گردنشان بیندازیم، درغیراینصورت، مجبوریم بپذیریم که تراژدی مثلِ قرعهکشی است و قرعه ممکن است دفعه بعدی به نامِ ما بیفتد.
مغزِ انسان در پیدا کردنِ چیزهایی که شبیهِ الگوهای معنادار در یک جهانِ کاملاً تصادفی هستند، زیرک عمل میکند. نام این پدیده «آپوفنیا» است. این پدیده منجر به آن میشود که برخی از آدمها، بهجای آنکه بپذیرند بداقبالی همیشه نتیجه شانس، رفتار انسان یا هر دو با هم است، آنها را به نفرین، نظریههای توطئه، زندگیهای گذشته یا پدیدههای روانی نسبت دهند.
ماجرای نفرین توتعنخآمون چه بود؟
نفرین توتعنخآمون چه؟ برخلاف ادعاها روزنامهها هیچ هشداری روی دیوارهای اتاق مردگان یا هر جای دیگر در مقبره حکاکی نشده بود. در برخی سایتهای باستانی مصری چندتایی از این هشدارها بود و آن هم توسطِ روحانیونی تبلیغ شده بود که میخواستند با ایجاد ترس جمعیت را از قبرها دور کنند و مانع از غارت مقبرهها شوند، اما در مقبره توتعنخآمون چنین چیزهایی نبود.
پس چه چیزی میتواند آن همه مرگِ مرتبط با بازدید از مقبره توتعنخآمون را توضیح دهد؟ آیا مصریانِ باستان مجهز به تکنولوژیای بودند که میتوانستند در سال ۱۳۲۳ قبلازمیلاد سمها را برای مدتِ طولانی در مقبره کار بگذارند؟ چنین چیزهایی در مقبره پیدا نشد. اما دانشمندانِ عصرِ جدید یک نوع کپکِ سیاه را به عنوانِ نوعی از باسیل شناسایی کردند که در صورتِ استنشاق به مقدار زیاد، میتواند باعثِ تنگی نفس و خونریزیِ ریهها شود. اما هیچ شواهدی مبنی بر وجود این نوع کپکِ سیاه در مقبرهها یا آلوده شدنِ افرادی که بعد از بازدید از آن جان خود را از دست دادند، وجود ندارد.
یک نظریه دیگر میگفت که احتمالاً فضولاتِ خفاش که روی مقبره افتاده بود بازدیدکنندگان را مسموم کرده است. اما مقبره مهرومومشده و فاقدِ هوا بود، بنابراین خفاش نمیتوانست در این مکان زنده بماند. آیا ممکن است این سم توسطِ پشهها منتقل شده باشد؟ این استدلال هم موردِ پذیرش واقع نشد، زیرا در صحرا آبی وجود ندارد، بنابراین پشهای هم نمیتواند وجود داشته باشد.
سر آرتور کانندویل، یکی از طرفدارانِ قویِ نظریۀ نفرین، با بیانِ اینکه مرگِ لرد کارناروون توسطِ یک «نیروی شیطانی» رقم خورده است، مشکلات و پیچیدگیهای فنی را دور زد. ادعای او آنقدر کلی است که علم به سختی میتواند آن را رد کند.
واقعیت این است که لرد کارناروون، بعد از تصادفی که در سال ۱۹۰۹ برایش اتفاق افتاد و باعث شد جراحتهای ناحیه سینه بیماریِ آسماش را بدتر کند، دیگر حالِ خوبی نداشت. او در مارس ۱۹۲۳ در سفری که از روی رود نیل به آسوان داشت، توسطِ یک پشه در ناحیه گونه گزیده شد و وقتی داشت ریشهایش را با ریشتراش میزد جای نیش پشه را زخمی کرد. خونِ او آلوده شد، و در آن روزهایی که آنتیبیوتیکی وجود نداشت، مردی با سلامتِ ضعیف، حتماً از این زخمِ کوچک جان میباخت. ترکیبِ رفتار انسانی و رفتار پشهای منجر به مرگ او شد.
حقیقت آن است که از ۲۶ نفری که در هنگامِ بازگشاییِ رسمیِ مقبره حضور داشتند فقط ۶ نفر در طول یکدهۀ بعد از آن مردند. آنهایی که بیشترین زمان را روی مومیاییها کار میکردند توانستند تا ۷۰ سالگی زندگی کنند که برای آن زمان طولِ عمرِ بلندی محسوب میشد.
قطعاً اگر نفرینی در کار بود هوارد کارتر که زندگیاش را وقفِ پیدا کردنِ مقبره کرده بود باید نخستین قربانی آن بود، اما او ۱۷ سال بعد از این اکتشاف زنده بود. لیدی اِوِلین که گفته میشود نخستین نفری بود که سینهخیز به داخلِ مقبره رفته بود تا سال ۱۹۸۰ زنده بود.
با در نظر گرفتنِ شرایطِ آن زمانِ مصر با بهداشتِ ضعیف، مارها، کوروکدیلها، مردابهایی که محلِ زیستِ پشههای ناقل بیماری بودند، قطعاً مقبره توتعنخآمون یکی از امنترین مکانها در این کشور بود.
مرگِ ناگهانیِ لرد کارناروون، اگرچه غمانگیز بود، ولی برای آن توضیحاتِ کاملاً علمی وجود داشت. گزارشگران در دهه ۱۹۲۰ همه این موارد را میدانستند، اما دلشان نمیخواست یک داستانِ خوب را خراب کنند!