جمشید گیل در عصر ایران نوشت: کتاب «ده روز با داعش» اثر تحقیقی یورگن تودنهوفر روزنامهنگار آلمانی است که لایههای عمیقتری از داعش را نشان میدهد. این کتاب نتیجۀ تحقیقات میدانی و اینترنتی تودنهوفر در یک دورۀ تقریبا هفتساله (از ۲۰۰۷ تا ۲۰۱۴) است. علی عبداللهی و زهرا معینالدینی کتاب را ترجمه کردهاند و ناشر آن انتشارات کولهپشتی است.
تودنهوفر برای شناخت بنیادگرایان مسلمان به عراق رفته بود که کمکم گروه داعش متولد شد و او مطالعاتش را روی داعش متمرکز کرد. نگارش این کتاب در زمانی به پایان رسید که داعش هنوز در سوریه فعال بود.
تودنهوفر بابت این کتاب و نیز بابت گزارشها و تحلیلهایش از شرایط عراق و سوریه، در چشم سیاستمداران آلمانی و کلاً در جهان غرب روزنامهنگار چندان محبوبی نیست ولی او به نظر خودش کوشیده است تا ریشههاd تروریسم در جهان اسلام را منصفانه برای افکار عمومی جهان غرب ترسیم کند.
یورگن تودنهوفر
برخی از سیاستمداران آلمانی به او لقب «دوست بشار اسد» را اعطا کردهاند ولی تودنهوفر خودش را روزنامهنگاری میداند که در طریق کشف حقیقت است و در این راه به ندای وجدانش گوش داده است.
او هر جنگی را غیر منصفانه میداند و در هیچ جنگی، یکی از طرفین را کاملا بری از خطا و دیگری را کاملا خطاکار نمیداند.
تولد داعش
تودنهوفر صریحا میگوید «داعش فرزند جنگ عراق در سال 2003 میلادی است.» وی در فصل اول کتابش، با گزارشی موجز و روشن، نشان میدهد که داعش چگونه به وجود آمد.
نخستین دیدار تودنهوفر با یکی از جنگجویان داعش در اوت 2007 رقم میخورد: رامی، دانشجوی 27 ساله رشتۀ تاریخ، به این دلیل که نیروهای آمریکایی مادرش را در برابر چشمان او به ضرب گلوله کشته بودند، به تروریستهای داعش پیوسته بود.
رامی از تودنهوفر میپرسد «شما اگر جای من بودید چه میکردید؟» و تودنهوفر به خوانندۀ کتابش میگوید: «اتخاذ مواضع شرافتمدانه دربارۀ مقاومت و تروریسم، وقتی آدم خودش در رفاه و صلح کل زندگی میکند، کار سادهای است. آیا به قدر کافی در این مسئله تامل کردهایم که در درون کسی که کمربند انفجاری به خودش میبندد و به هوا میرود، پیش از این اقدام چه اتفاقی افتاده است؟»
رامی به تودنهوفر میگوید: اگر شماها بساط حمله و تحقیرتان را برچینید و بس کنید، اگر شما از سرزمینهای ما بیرون بروید، آن وقت القاعده هم خودبهخود گورش را گم میکند.»
اما پیدایش داعش، مطابق گزارش تودنهوفر، چگونه رخ داد؟
از سال 2003 ابومصعب الزرقاوی، اردنی 37 سالۀ سنیمذهب، شخص اول القاعده در عراق میشود. زرقاوی تا پیش از حملۀ آمریکا به عراق، با حزب «توحید و جهاد»ش قصد داشت شاه اردن را از تخت به زیر کشد اما وقتی که دید حکومت عراق سرنگون شده و دولت آمریکا صد دام نهادهست پی کشتن صدام، به عراق آمد و دوهزار جنگجوی عراقی را دور خود جمع کرد و از درِ کشتار تروریستی شیعیان و پلیسهای عراقی درآمد.
در پاییز 2004، گروه ترور او «شعبۀ القاعده در عراق» نام گرفت و به این ترتیب، زرقاوی شخص اول القاعده در عراق شد.
البته در کنار القاعده، نیروهای اجتماعی دیگری هم علیه آمریکاییها مبارزه میکردند ولی واشنگتن نیاز داشت از زرقاوی شیطانی پلید بسازد تا ادامۀ حضورش در عراق برای افکار عمومی ایالات متحده موجه باشد. بنابراین از او تروریستی ساختند که همهجا حضور دارد.
قساوت زرقاوی در کشتار مردم غیرنظامی به حدی بود که سرانجام ایمن الظواهری، نمایندۀ بنلادن، با ارسال نامهای به زرقاوی، اظهار ناراحتی کرد که در حملات انتحاری افراد وی، غیر نظامیان بیش از حد لازم به قتل میرسند. بیشتر قربانیان نیز شیعه بودند نه آمریکایی.
اگرچه در ژوئن 2006، آمریکاییها با دو بمب پانصد پوندی زرقاوی را در بعقوبه راهی دیار عدم کردند ولی نبرد نیروهای القاعده ادامه پیدا کرد. پس از این واقعه، گروه «القاعده در عراق» به گروه «دولت اسلامی در عراق» تغییر نام داد.
ابومصعب زرقاوی
با ادامهیافتن حملات تروریستی، نیروهای آمریکایی به تدریج دچار خستگی شدند و از کشف سلاحهای کشتار جمعی هم خبری نبود. در نتیجه آمریکا استراتژیاش را عوض کرد و با پرداختهای سرسامآور، با قبایل سنی ازهمپاشیده یک قرارداد نظامی بست و آنها را مسلح کرد تا نیروهای بدنام «دولت اسلامی در عراق» را عقب برانند.
در سال 2011 که نیروهای آمریکا به مراکز پشتیبانی خود عقبنشینی کردند و حضورشان در عراق کمتر شد، گروههای شبه نظامی سنی، که تا پیش از آن از حمایت مالی آمریکا در مواجهه با «دولت اسلامی» برخوردار بودند، به حال خود رها شدند. دولت عراق هم کار چندانی برای بهبود معیشت آنها انجام نمیداد. اعضای سابق حزب بعث هم در شرایط سیاسی و معیشتی بدی به سر میبردند.
پس از اینکه دولت اسلامی عراق (نیروهای زرقاوی) تضعیف شد، دیگر آمریکاییها به نظامیان سنی پولی پرداخت نمیکردند. دوباره شمار زیادی از جوانان سنی بیکار و بیپول شده بودند.
در آوریل 2010، سرکردگان دولت اسلامی عراق، ابوایوب المصری و ابوعبدالله الرشید البغدادی در حملات هوایی آمریکا کشته شدند.
تکامل داعش با قاچاق اسلحه
در مه 2010 دکتر ابوبکر البغدادی 38 ساله، رهبری باقیمانده نیروهای این گروه را بر عهده گرفت. در این زمان، دولت اسلامی عراق هنوز زیرمجموعۀ القاعده بود.
در سال 2011، برخی از فرماندهان ارتش صدام به گروه دولت اسلامی عراق ملحق شدند و این گروه شدیدا تقویت شد. پس از اینکه جنگ مسلحانه علیه بشار اسد آغاز شد و موفقیتهایی هم به دست آورد، ابوبکر بغدادی سازمان جبههالنصره را با رهبری ابومحمد الجولانی در پایان سال 2011 در سوریه تاسیس کرد. اما چون القاعده و شعبه عراقی دولت اسلامی، در سوریه محبوبیت چندانی نداشتند رابطه جبههالنصره و گروه ابوبکر بغدادی مخفی ماند.
عربستان و قطر و آمریکا و فرانسه و انگلیس که در تلاش بودند حکومت بشار اسد را سرنگون کنند، پول و سلاح فراوانی به سوریه ارسال کردند؛ سلاحهایی که به نظر نویسندۀ کتاب، باعث شدند از دل یک رشتهتظاهرات مسالمتآمیز، یک جنگ داخلی بیرحمانه و ویرانگر سر بر آورد.
به هر حال سلاحها با موافقت دولت آمریکا، در کانتینرها و محمولههای عظیم، با کشتی و هوایپما راهی ترکیه و از آنجا هم به سوریه صادر شدند. مسیرهای کوچکتر قاچاق اسلحه بعدها از لبنان و سپس از عراق شکل گرفت.
سلاحها تحویل اپوزیسیون مسلح بشار اسد داده میشد ولی تودنهوفر میگوید کشورهای غربی و عربی این را خوب میدانستند که بعدها همین سلاحها به دست نیروهای تروریستی خواهد افتاد.
در نتیجۀ این وضع، در سوریه بازار پررونق و سودآور تجارت اسلحه شکل گرفت و اغلب سلاحهای ارسال شده برای اپوزیسیون میانهروی حکومت اسد، به سازمانهای نزدیک به القاعده فروخته شد.
"خیرینِ فردی" هم از کویت و عربستان مبالغ هنگفتی پول، میلیونها اسلحه و انبوهی از جنگجویان را روانه سوریه کردند. طبیعتا بخش اعظم این پول و سلاح به دست گروههای افراطی افتاد.
تا سال 2013، جبهةالنصره آن قدر در سوریه قدرت گرفت که ابوبکر بغدادی لازم دانست به طور علنی توضیح دهد که جبهةالنصره چیزی غیر از دولت اسلامیِ عراق در سوریه نیست.
سپس او از ابومحمد جولانی درخواست بیعت کرد ولی جولانی از این کار سر باز زد و ترجیح داد با رهبر القاعده، ایمن الظواهری، بیعت کند تا تشکیلاتش در سوریه شعبهای بزرگ از یک مرکز باشد نه شعبهای از یک شعبه.
ظواهری از بغدادی خواست النصره و دولت اسلامی عراق کماکان از هم جدا باشند تا هر یک از این دو سازمان بتواند بر مناطق تحت کنترل خود تمرکز کند. بغدادی این درخواست را نپذیرفت و اعلام کرد از این به بعد النصره بخشی از داعش یا همان دولت اسلامی عراق است.
ظواهری و جولانی از او تبعیت نکردند، بغدادی رسما از القاعده گسست و جولانی را جزو خوارج و مرتد اعلام کرد. این فتوای بغدادی باعث شد نیمی از جنگجویان النصره جولانی را ترک کنند و به سوی بغدادی در عراق بروند و با او بیعت کنند.
رقه و شمال شرقی سوریه تحتکنترل بغدادی قرار گرفت و او نام گروه خود را از «دولت اسلامی عراق» به «دولت اسلامی در عراق و شام» تغییر داد. البته بعدها این نام را کوتاه کرد و فقط «دولت اسلامی» را باقی گذاشت؛ چراکه معتقد بود داعش محدودۀ جغرافیایی ندارد و جهانی است.
تودنهوفر مینویسد وقتی که بغدادی رسما خلیفۀ دولت اسلامی شد، 6 میلیون نفر در حوزۀ دولت اسلامی زندگی میکردند.
بازگشت به تصویر کلاسیک مسلمان بنیادگرا
تا پیش از حادثۀ یازده سپتامبر، تلقی اکثر متخصصان بنیادگرایی اسلامی در جهان غرب این بود که بنیادگرایان مسلمان غالبا آدمهای فقیر و نافرهیختۀ جوامع اسلامیاند که در افغانستان و الجزایر و سایر کشورهای اسلامی (و گاه غیراسلامی) مشغول مبارزه مسلحانهاند.
پس از حادثۀ یازده سپتامبر فاطمه مرنیسی، محقق جهان عرب، با بسیاری از زندانیان آن واقعه مصاحبه کرد و نتایج گفتوگوهای او با بنیادگرایان مسلمان در آغاز قرن بیستویکم، تصویر مسلمان بنیادگرا را به کلی متفاوت از قرن بیستم ترسیم کرد.
بنیادگرایان تروریستی که مرنیسی با آنها مصاحبه کرده بود، غالبا از خاستگاه اجتماعی و پایگاه طبقاتی متوسطی برخوردار بودند و سطح تحصیلات و همچنین میزان رفاه خانوادهشان بالاتر از آن چیزی بود که پیشاپیش تصور میشد.
بنابراین محققان "بنیادگرایی" در جهان غرب به این نتیجه رسیدند که بنیادگرایان و تروریستهای جهان اسلام را نه در طبقات فرودست و محروم جهان اسلام یا جهان غرب، بلکه باید در اقشار گوناگون طبقۀ متوسط کشورهای غربی و اسلامی پیدا کنند.
اما تصویری که یورگن تودنهوفر از تروریستهای وهابی و شبهوهابی، چه پیش از پیدایش داعش و چه پس از پیدایش آن، در کتابش ترسیم میکند، کموبیش همان تصویر کلاسیک بنیادگرای مسلمان را برای خواننده تداعی میکند.
تودنهوفر در فصل نخست کتاب بر این نکته تاکید دارد که جوانان مسلمان سنیمذهب قبایل گوناگون عراق، در اثر فقر مالی به همکاری با آمریکا برای نابود کردن نطفۀ داعش در عراق روی آوردند ولی وقتی که دیگر از پرداختهای مالی آمریکاییها خبری نشد، در اثر فقر و بیکاری به تدریج به داعش پیوستند.
فصل سوم کتاب «ده روز با داعش» حاوی چتهای اینترنتی تودنهوفر با مبارزان اروپایی داعش است که اکثر آنها هم آلمانی هستند. این گفتوگوها در مجموع نشان میدهد که اعضای اروپایی داعش، از حیث خاستگاه اجتماعی و موقعیت طبقاتی و سطح فرهنگی، وضعیت مطلوبی در جوامع اروپایی ندارند و در مجموع به لحاظ طبقاتی و فرهنگی جزو اقشار فرودست و مستضعفاند.
اینکه چرا چنین امری مجددا در بافت اجتماعی گروههای افراطی و تروریست جهان اسلام حادث شده، البته سؤالی است که پاسخدادن به آن چندان آسان نیست ولی شاید کاستهشدن از شمار شهروندان عربستانیِ تروریستهای سنیمذهب جهان اسلام در دهۀ اخیر، یکی از علل این امر باشد.
بسیاری از زندانیان حادثۀ یازدهم سپتامبر، شهروندان عربستان یا کشورهای اسلامی مرفهتر قارۀ آفریقا بودند اما داعشیها، جوانان دوران فلاکت اقتصادی عراق و سوریه یا مسلمانانِ اروپاییِ حاشیهنشینی بودند که تمام دردشان توهین جهان غرب به اعتقادات اسلامی نبود بلکه طعم نابرابریِ اقتصادی در جوامع سرمایهداری را نیز کاملا چشیدهاند و از این موضوع عمیقا رنج بردهاند.
علاوه بر این، باید به این نکتۀ مهم نیز توجه داشت که زندانیان سیاسی پس از حادثۀ یازده سپتامبر، که فاطمه مرنیسی با جمعی از آنها گفتوگو کرده بود، در قیاس با لشکر انبوه داعش و جبهةالنصره، جمع قلیل و کمشماری بودند و طبیعتا وضعیت اقتصادی و فرهنگی آنها نمیتواند تصویر کاملی از بافت اجتماعی افراطیون تروریست جهان اسلام ترسیم کند.
با این حال، نکتۀ جالب این است که بسیاری از این افراد به هیچوجه قبول ندارند که تروریست اند.
این اسلام نیست
سلیم جهادگری 20 ساله، که در فصل سوم کتاب چت مفصل او با تودنهوفر را میخوانیم، میگوید: «از نظر شما تمام مبارزانی که به اینجا {سوریه} میآیند سلفی هستند. هرکس که بیاید و بجنگد و از برادرش، از اسلام و ارزشهای خود دفاع کند، از نظر شما سلفی است. ما در اسلام میگوییم همۀ مسلمانان با هم برادرند. شما هم اگر مسلمان بودید همین قدر برایتان فداکاری میکردم. به محض اینکه مسلمانی خانۀ راحتش را ترک میکند و در راه الله میجنگد، از نظر شما تروریست حساب میشود. ولی اگر یک آمریکایی یا آلمانی، همین کار را در ارتش انجام بدهد، از نظر شما قهرمان است.»
سلیم آشکارا بنیادگراست ولی داعشی نیست و از ابوبکر بغدادی انتقاد میکند و خشونت او و سایر داعشیان را غیراسلامی میداند.
او دربارۀ ابوبکر بغدادی میگوید: «البغدادی، رهبر داعش، دائم با مسلمانان در جنگ است. آنها پول هنگفتی دارند اما فقط خرابکاری میکنند. جهاد را درک نکردهاند، فرهنگ مسلمانان را نفهمیدهاند. نمیدانند که باید به مردم فرصت داد. آنها 40 سال سیگار کشیدهاند و حالا داعش از گرد راه آمده و با هر کسی که سیگار بکشد مبارزه میکند. این اسلام نیست. اسلام، هم عشق و هم عقل است. من نمیتوانم سیگار را به یکباره از شخص سیگاری بگیرم. آنها فقط از اسلام ریش و ریش و ریش را میبینند. آنها کور هستند. اصلا هیچ چیز را نمیبینند. تنها چیزی که میبینند، فقط احکام اسلام است. فکر میکنند همیشه حق دارند و هرکس که با آنها و با بغدادی نیست در اشتباه است. داعش هیچ چیز به مردم نمیدهد. شهروندان را بیشتر از دشمن تحت فشار قرار میدهد. اگر به اینجا بیایید و با مجاهدین حقیقی آشنا شوید، دیگر آنها را تروریست خطاب نمیکنید.»
سلیم آلمانی است و پدر و مادر و اجدادش هم آلمانی بودهاند. اما در آلمان جزو اقشار تبهکار بوده. تودنهوفر مینویسد: «آنطور که خودش میگوید در آلمان تا بخواهید خرابکاری کرده. قصد دارد در سوریه با دفاع از مسلمانان در برابر رژیم اسد، این خرابکاریهای خودش را جبران کند. میخواهد آدم خوبی بشود.»