شاید نام نظریه پنجره شکسته را در کتابهای جامعهشناسی یا جرمشناسی دیده باشید. پنجره شکسته استعاره از این است که اگر وقتی خطا و جرم هنوز اندک است نادیدهاش بگیریم، کمکم همهجا را فرا میگیرد، مثل زمانی که یکی از پنجرههای ساختمانی شکسته است و اگر تعمیر نشود، بهتدریج رهگذران باقی پنجرههایش را هم میشکنند. اما آیا واقعا چنین است؟ این مقاله را تا انتها بخوانید تا با این نظریه و کارکردش آشنا شوید. اگر هم با این نظریه آشنایی دارید، بخش آخر مقاله را بخوانید که به نقد این نظریه اختصاص دارد تا حقایق را بهتر درک کنید.
نظریه پنجره شکسته چیست؟
بر اساس این نظریه، هرگونه آثار ظاهری جرم و بینظمی در جامعه میتواند به بینظمی و حتی جرم و جنایت بیشتر منجر شود. مثلا اگر در محلهای آثار خرابکاری، پرسهزدن، شرب خمر، دیوارنویسی و سایر موارد برهمزننده نظم مشاهده شوند، فضایی ایجاد میشود که افراد بیشتر به جرم و بیقانونی سوق داده شوند.
طرفداران نظریه پنجره شکسته میگویند که برخورد با این بینظمیهای کوچک و زدودن آثارشان از جامعه از وقوع جنایتهای بیشتر و بزرگتر پیشگیری میکند. در واقع حرفشان این است که اگر جلوی خطا و بینظمی و بیقانونی را در مراحل اولیه بگیریم، مانع از گسترش و خطرناکترشدن آنها میشویم.
این نظریه از استعاره پنجره شکسته استفاده میکند. بر اساس این استعاره، فرض میشود که اگر پنجره ساختمانی شکسته باشد و مدتی به حال خود رها شود، سایر پنجرههای آن ساختمان نیز بهتدریج در معرض شکستهشدن و تعرض عابران قرار خواهند گرفت و یک بینظمی کوچک به بینظمی و هرجومرج بزرگتر تبدیل خواهد شد.
طرفداران نظریه پنجره شکسته چگونه آن را توجیه میکنند؟
محققان طرفدار این نظریه از ۳ عنصر زیر برای توجیهش استفاده میکنند:
- هنجارهای اجتماعی؛
- وجود یا فقدان نظارت اجتماعی؛
- نشانهشناسی جرم و جنایت.
در یک محله شهری معمولی، تشخیص هنجارها و نظارت اجتماعی بهراحتی امکانپذیر نیست. بنابراین برای تشخیص میزان امنیت و جرم و جنایت در محله به نشانههای ظاهری آن محل توجه میکنند. این نشانههای ظاهری تصویری از آن محله میسازند که ممکن است نشاندهنده محلهای امن یا ناامن باشد. بر اساس این تصویر است که افراد مجرم یا آنهایی که احتمال دارد کارهای مجرمانه انجام دهند، ترغیب یا منصرف شوند.
مثلا وقتی فردی وارد محلهای میشود که در آن نشانههای جرم و بیقانونی اندک و ناچیزند، میفهمد که این محله حسابوکتاب دارد و بر آن نظارت میشود. بنابراین کمتر احتمال دارد که رفتاری خلاف قانون از او سر بزند. برعکس، اگر فرد وارد محلهای شود که نشانههای بیقانونی مانند شیشههای شکسته، خیابانهای کثیف، سطلهای زباله پرشده از زباله و دیوارنویسی زیادند، این پیام را دریافت میکند که با محلهای ناامن و خطرناک روبهروست و اگر کار خلافی کند، کمتر احتمال دارد که گیر بیفتد.
طرفداران نظریه پنجره شکسته از این مثالها نتیجه میگیرند که محلههای بینظم و با ظاهر نامناسب، این پیام را به خلافکاران میدهند که نیروی دفاعی کافی در برابر آنها وجود ندارد، در نتیجه خلافکاران را بیشتر جذب میکند و میزان جرم و جنایت افزایش مییابد.
رویکردهای متفاوت به نظریه پنجره شکسته
جین جیکوب، نویسنده و روزنامهنگار کاناداییآمریکایی، یکی از طرفداران این نظریه است. او به استفاده از نظارت اجتماعی غیرمستقیم معتقد است. بهاعتقاد او، حتی وضعیت مغازهها و کسبوکارهای محلی هم در امنیت عمومی نقش دارند و مانند ناظرانی هستند که میتوانند جلوی جرم و جنایت را بگیرند. جیکوب و همنظرانش معتقدند با اعمال تغییرات ظاهری و مرتب نگهداشتن وضع ظاهری و مشارکت مردم در فعالیتهای عمومی در سطح محله میتوان مانع بروز جرم و جنایت شد.
در مقابل، گروهی دیگر بهرهبری جورج کلینگ و جیمز ویلسون معتقدند که حضور مؤثر پلیس و برخورد مأموران قانون با بینظمیها تصویری امن از محله ارائه میکند. آنها طرفداران نظارت اجتماعی مستقیماند. در دهه ۹۰ میلادی در آمریکا و برخی دیگر از نقاط جهان، مقامات شهری تفسیر کلینگ و ویلسون را بیشتر پسندیدند و آن را به کار گرفتند. در ادامه، موفقترین تجربه عملی بهکارگیری این نظریه را بررسی میکنیم.
تجربه نیویورک اوایل دهه ۹۰ میلادی
در سال ۱۹۸۵، مقامات وقت شهر نیویورک جورج کلینگ را بهعنوان مشاور استخدام کردند. ۵ سال بعد، ویلیام براتون رئیسپلیس شهر شد. در سال ۱۹۹۳ نیز رودی جولیانی (که بعدها وکیل معروف ترامپ شد) با پیروزی در انتخابات شهردار شد. این ۳ نفر با همکاری هم نظریه پنجره شکسته را به اجرا گذاشتند. در آن زمان دیوارهای شهر و متروی نیویورک پر از دیوارنویسی و گرافیتی بود.
در مرحله اول، جولیانی و براتون صدها پلیس را به متروی شهر روانه کردند تا مشغول پاکسازی آنجا از عناصر بهگفته آنها برهمزننده نظم و قانون شوند. هرکسی را که از روی موانع میپرید و بلیت ارائه نمیداد، بازداشت میكردند. در ادامه و طی دهه ۹۰، نیروهای پلیس شهر به رهبری براتون و حمایت جولیانی، انواع بزهکاران در چهار گوشه شهر را بازداشت کردند، از سیگارفروشان گرفته تا آنهایی که گل مصرف میکردند یا گرافیتی میکشیدند.
از قضا این حضور پررنگ پلیس و بازداشتهای گسترده با کاهش چشمگیر جرم و جنایت همراه شده بود، در نتیجه این باور رواج یافت که اقدامات براتون و جولیانی با مشورت کلینگ باعث افزایش امنیت شهر شده است. در نهایت هم جولیانی موفق شد در انتخابات سال ۱۹۹۷ دوباره پیروز شود.
کلینگ نیز تحقیقاتی درباره میزان موفقیت نظریه پنجره شکسته در کاهش جرم و جنایت انجام داد. بر اساس تحقیقات او، در محلههایی که بیشترین دستگیریها و ممانعتها از بزهکاریهای کوچک رخ داده بود، آمار جرم و جنایت نیز کاهش چشمگیری یافته بود.
بهکارگیری موفقیتآمیز نظریه پنجره های شکسته در شهر نیویورک باعث شد که برخی شهرهای آمریکا و دیگر کشورهای جهان روشهای براتون را به کار بگیرند. البته این موفقیتهای ظاهری امروزه خیلی جدی نقد شدهاند و به اعتبارشان خدشه وارد شده است.
ریشههای نظریه پنجره شکسته
اولین بار فیلیپ زیمباردو، روانشناس مشهور آمریکایی، در سال ۱۹۶۹ با طراحی یک آزمایش این نظریه را ارائه کرد. او خودرویی بدون پلاک با یک شیشه شکسته را در گوشهای از یک محله پارک کرد. سپس منتظر ماند تا ببیند چه بر سر آن میآید. گفته شده است که رهگذران با مشاهده شیشه شکسته ماشین، به جان آن افتادند و بهتدریج خسارات بیشتری به ماشین زدند. بااینحال، این آزمایش زیمباردو در هیچ مقاله معتبری چاپ نشده است، بنابراین داوری و اعتبارسنجی هم نشده است.
جیمز ویلسون، استاد علوم سیاسی هاروارد، این نظریه را به شهرت رساند. او میگفت کاوش ریشههای جرم و جنایت بیهوده است. بهاعتقاد او، برخی افراد بیمصرفاند و باید به زندان انداخته شوند. ویلسون در سال ۱۹۷۵ در کتابش بهنام «تفکر در باب جرم» که با تمجید چهرههای مشهور سیاسی بهخصوص جرالد فورد رئیسجمهور وقت آمریکا به شهرت رسید، بهترین چاره برای جرم و جنایت در شهرها را زندانیکردن هرکس که خطایی میکرد میدانست! استدلال او بر این اصل استوار بود که انسان ذاتا موجودی خطرناک است.
بهنظر او بیشتر افراد حسابی سرانگشتی برای ارتکاب جرم انجام میدهند و اگر پلیس سهلگیر و فضا برای جرم مهیا باشد، آنها خلاف میکنند. پس با تقویت عوامل بیرونی مانند سختگیری بیشتر پلیس، جریمههای سنگینتر و حبسهای طولانیمدت، میتوان انسانها را از ارتکاب جرم بازداشت. ویلسون برخلاف اکثر دانشمندان، به ریشههای ساختاری جرم مانند فقر و تبعیض اعتنایی نداشت.
این نگرش در دهه ۸۰ میلادی بسط یافت و چنانکه خواندید، در دهه ۹۰ در نیویورک اجرا شد. ظاهرا نیز موفقیتآمیز بود، یعنی آمار جرم و جنایت را کاهش چشمگیری داد اما این واقعیت ماجرا نبوده است!
آیا نظریه پنجره شکسته همچنان معتبر است؟
بر اساس فراتحلیل ۳۰ پژوهش درباره نظریه پنجره شکسته در سال ۲۰۱۵ ، هیچگونه شواهدی مبنی بر ارتباط کاهش جرم و جنایت با بهکارگیری این نظریه وجود ندارد.
آنچه به اسم موفقیت این نظریه تبلیغ میشد، تلاشی عمدی از سوی طرفدارانش بهخصوص براتون و اداره پلیس برای خوب جلوهدادن آن بود. در واقع کاهش جرم و جنایت پیش از بهکارگیری این نظریه نیز در شهرهای مختلف آمریکا مانند سندیگو آغاز شده بود.
نتیجه این نظریه برای مردم نیویورک صرفا موجی از دستگیریها و آزارهای بیهوده بود. براتون مأمورانش را مجبور میکرد بیشتر قبضهای جریمه و احضاریه صادر کنند. هر مأموری که در این امر موفقتر میشد هم پاداش و ارتقا درجه میگرفت و برعکس.
در بحث جرایم جدی مانند تجاوز جنسی نیز مأموران تلاش میکردند با پرسش و پاسخ پیدرپی از قربانی با گناهکار جلوهدادن او، مسئله را توجیه کنند تا مجبور نباشند گزارش این جرایم را ثبت و پیگیری کنند. در واقع اداره پلیس سازمانیافته میکوشید که شرایط را خوب جلوه بدهد. به همین دلیل است که حتی تا به امروز دانشمندان به درستی آمارهای پلیس آمریکا شک دارند.
پیامدهای بهکارگیری نظریه پنجره شکسته
یکی از پیامدهای این نظریه، افزایش نژادپرستی و خشونت علیه سیاهپوستان بود. مثلا فقط ۱۰درصد بازداشتشدگان سفیدپوست بودند و بسیاری از نوجوانان و جوانان سیاهپوست بدون آنکه جرم یا حتی خطایی مرتکب شده باشند، توقیف و تفتیش میشدند.
پیامد دیگر، تحمیل فشار اقتصادی به فقرا بود. مثلا اریک گارنر سیگارفروشی نیویورکی بود که نیروهای پلیس مرتب آزارش میدادند و جریمهاش میکردند تا اینکه یک روز طاقتش طاق شد و لب به اعتراض گشود. واکنش پلیس به این اعتراض خشونتبار بود و باعث مرگ گارنر شد.
مجموعه این اتفاقات و آشکارشدن ناکارآمدی این نظریه باعث شد که در سال ۲۰۱۴، هزاران معترض در شهرهای نیویورک، واشنگتن، شیکاگو و بوستون به خیابان بروند و با شعار «پنجره شکسته، زندگیهای شکسته» بهکارگیری این نظریه توسط پلیس و مقامهای شهری را محکوم کنند. حتی کلینگ نیز که زمانی از سردمداران این نظریه به شمار میرفت، سریع به جبهه شکاکان پیوست. او میگفت از این نظریه سوءاستفادههای زیادی شده است و در یک مصاحبه اقرار کرد: «شوربختانه کارهای زیادی بهنام این نظریه انجام شده است.» و وقتی فهمید پلیس چندین شهر دیگر قصد دارند از این نظریه استفاده کنند با گفتن «لعنتی!» به آن خبر واکنش نشان داد.
البته ویلسون لجوجتر بود و تا سال ۲۰۱۲ که پژوهشها حقیقت این نظریه را بهتدریج آشکار کردند، بر سر حرف خود ماند.
جمعبندی
نظریه پنجره شکسته در دهه ۸۰ و ۹۰ میلادی معتبر محسوب میشد. این نظریه با حمایت سیاسی مقامهای وقت، در شهر نیویورک به اجرا گذاشته شد و هرچند موفقیت ظاهری آن باعث شد شهرهای دیگری نیز آن را به اجرا درآورند، بهتدریج اعتبارش را از دست داد. با پژوهشهای بیشتر معلوم شد که این نظریه ارتباطی با کاهش جرم و جنایت در دهه ۹۰ میلادی نداشته است. از سوی دیگر پیامدهای سوءاستفاده از این نظریه مانند افزایش نژادپرستی و فشار بر اقشار فقیر جامعه مضرات آن را آشکار کردهاند.