مفهوم سوگواری و غم ازدست‌دادن چیست؟

مفهوم سوگواری و غم ازدست‌دادن چیست؟

ازدست‌دادن کسی یا چیزی که دوست داریم غم‌انگیز است، تلخ است، سخت است. از همه مهم‌تر هم این است که گاهی شرح احساسات درباره فقدان و ازدست‌دادن دشوار می‌شود، چون طیف وسیعی از عواطف و احساسات در چنین شرایطی در ما پا می‌گیرد، احساساتی مانند ترس، انزوا و غم. در این مقاله، می‌خواهیم جستاری بر مفهوم سوگواری و غم ازدست‌دادن داشته باشیم. سوگواری چیست؟ چه مراحلی دارد‌؟ با ما همراهی می‌کنید؟

ازدست‌دادن عزیز، شغل، خانه، رابطه یا هر چیز دیگری ما را تکان می‌دهد و ناراحت می‌کند. سوگواری برای رفته‌ها و ازدست‌داده‌ها طبیعی است و البته هرکس هم شیوه خودش را در این مسیر پِی می‌گیرد.

سوگواری چه معنایی دارند؟

سوگواری یعنی غم ازدست‌دادن. وقتی چیزی یا کسی را از دست می‌دهیم، سوگوار می‌شویم. هرکس این درد را به‌شیوه خودش تحمل می‌کند. امکان دارد احساسات مختلفی در پِی ازدست‌دادن در وجودمان شعله‌ور شوند؛ برای مثال، بروز احساساتی مانند احساس گناه یا سردرگمی در چنین موقعیت‌هایی عجیب نیست.

غم ازدست‌دادن را نمی‌توان کِتمان کرد و نادیده گرفت. هرقدر تلاش بیشتری برای نادیده‌گرفتن احساساتمان در این فرایند داشته باشیم، مدت عذاب‌کشیدنمان هم طولانی‌تر می‌شود. اگر هم غم فقدان برای خودمان نیست، باید بدانیم واکنش‌های آدم‌ها به این موضوع متفاوت است و نمی‌توانیم با یک نسخه حال همه آدم‌هایی را خوب کنیم که دچار چنین وضعی شده‌اند.

تفاوت میان غم سوگواری و افسردگی چیست؟

بسیاری از نشانه‌های عارض‌شدن غمِ سوگواری بر قلب شبیه نشانه‌هایی است که افسردگی برایمان به‌ همراه می‌آورد؛ برای نمونه، اندوه یا بی‌خوابی از نشانه‌های مشترک‌اند. بی‌توجهی به خود یا افزایش یا کاهش اشتها هم از علامت‌های مشترک دیگرند. البته این دو مشکل دارای ابعاد و حالت‌های متفاوتی‌‌اند؛ برای نمونه، غم سوگواری به‌مرور زمان از بین می‌رود و معمولا زمانی دوباره به‌طور موقت شعله‌ور می‌شود که فرد یاد فقدان و ازدست‌دادن بیفتد.

سوگواری و غم ازدست‌دادن چه مراحلی دارد؟

سوگواری و غم فقدان مراحلی دارد. با ازدست‌دادن چیزی یا کسی عزیز وارد فرایندی می‌شویم که اگر آن را بشناسیم، بهتر احساساتمان را کنترل و مدیریت خواهیم کرد و به‌احتمال زیاد، بهتر و زودتر حالمان خوب و طبیعی می‌شود. هرچند شیوه عزاداری و سوگواری هرکس با دیگری متفاوت است، به‌طور کلی همه ما در این دوران فرایندی با مراحل زیر را به شیوه خودمان طی می‌کنیم:

  1. انکار؛
  2. خشم؛
  3. اگر‌هاومگرها؛
  4. افسردگی؛
  5. پذیرش.

۱. انکار؛ وقتی نمی‌خواهیم فقدان را بپذیریم

غم سوگواری ویران‌کننده است؛ یعنی بدحال می‌شویم، آزار می‌بینیم و روزهای خوش از ما فاصله می‌گیرند. گاهی این حس‌های بد آن‌قدر زیاد می‌شوند که وارد مرحله انکار می‌شویم؛ یعنی برای اینکه از شدت فشار روحی‌مان بکاهیم، دست به نادیده‌گرفتن فقدان می‌زنیم و دوست داریم طوری رفتار کنیم که انگار چیزی نشده و هیچ ازدست‌دادنی در کار نبوده است.

با انکارکردن انگار در تلاشیم تا موضوع را به‌تدریج درک کنیم و بپذیریم. این سازوکاری دفاعی برای کاستن از شدت دشواری و آزاردهندگی ماجراست. وقتی که درد را انکار می‌کنیم، به خودمان غیرمستقیم زمان می‌دهیم از حجم بزرگ آنچه روی روانمان چنبره زده کم کنیم.

بعد از خروج از مرحله انکار است که کم‌کم احساساتی فروخورده میل به بروز پیدا می‌کنند. حالا دیگر غمی بزرگ خودش را نمایان می‌کند و آزارمان می‌دهد. مثال‌هایی از مرحله انکار را ببینید:

  • برای نمونه، بعد از طلاق‌گرفتن هنوز جدایی را باور نمی‌کنیم و احساسمان این است که این مشکل به‌زودی حل می‌شود.
  • بعد از اینکه اخراج می‌شویم، معتقد هستیم که به‌اشتباه اخراجمان کرده‌اند و به‌زودی دوباره به سراغمان خواهند آمد.
  • رفتن یا مرگ یک عزیز را نمی‌پذیریم و فکر می‌کنیم که به‌زودی دوباره بازمی‌گردد و همه‌چیز عادی می‌شود.
  • نتیجه آزمایش‌ها درباره بیماری‌های مرگ‌آور را نمی‌پذیریم و مدام فکر می‌کنیم که نتایج اشتباه‌اند.

۲. خشم؛ وقتی نمی‌دانیم بر سر چه کسی فریاد بزنیم

مرحله قبلی ازدست‌دادن (یعنی انکار) سازوکاری دفاعی بود؛ اما مرحله خشم ماسک و پوششی است برای پنهان‌کردن احساسات متنوعِ ناشی از فقدان. زمانی که دچار ازدست‌دادن می‌شویم، خشم به‌ سراغمان می‌آید. فکر می‌کنید چرا؟‌ دلیل این است که با وجود آن می‌خواهیم احساسات مختلف و درد را پنهان کنیم.

خشمی که در این مرحله شکل می‌گیرد گاهی معطوف به فردی می‌شود که از دست رفته است؛‌ یعنی حس خشم و عصبانیت نسبت به عزیزِ ازدست‌رفته پیدا می‌کنیم یا برای مثال، خشم معطوف به رئیسی می‌شود که اخراجمان کرده است. حتی گاهی خشممان نسبت به ابزارها و اشیا زیاد می‌شود؛ برای مثال، از دست خودرویی که باعث تصادف شده عصبانی می‌شویم.

در این مواقع، مغزمان می‌داند خشم را به‌اشتباه به‌سمت آدم‌ها و چیزهای مختلف روانه کرده‌ایم، اما از نظر احساسی چاره‌ای دیگری برایمان نمی‌ماند و چنین واکنشی در ما شکل می‌گیرد. مثال‌هایی از مرحله خشم را ببینید:

  • از عزیزی که جانش را از دست داده خشمگین می‌شویم و معتقدیم اگر مراقب بود، او را همچنان در کنارمان داشتیم.
  • از بیماری لاعلاجمان خشمگین می‌شویم و از خدا گلایه می‌کنیم که چرا چنین سرنوشتی را برایمان رقم زده است.
  • از همسری که از ما جدا شده متنفر می‌شویم و با خود می‌گوییم باید تمام عمرش حسرت این جدایی را بخورد.
  • از مدیرمان کینه و خشم می‌گیریم و آرزو می‌کنیم کسب‌وکارش بدون ما زمین بخورد.

۳. اگرهاومگرها؛ وقتی فرضیه می‌سازیم و درباره تقدیر چانه می‌زنیم

در طول دوران غم‌گساری، آسیب‌پذیر می‌شویم و احساس می‌کنیم بی‌قراریم و راه چاره‌ای برای خروج از حال بد پیش پایمان نیست. اینجاست که برای خروج از وضعیت، دست به مطرح‌کردن اگرهاومگرها می‌کنیم. منظور چیست؟ یعنی شروع می‌کنیم به واردکردن اگرها و فرضیه‌های مختلف. اگر این‌طور کرده بودم، آن‌طور نمی‌شد؛ اگر این را نگفته بودم، آن‌طور نمی‌شد و مدام فرضیاتی مطرح می‌کنیم و دربند گذشته‌ها می‌مانیم که اگر چه می‌کردیم و چه می‌شد، اکنون در بند غم و فقدان نبودیم.

اگر فردی مذهبی باشیم هم با خدا وارد مذاکره می‌شویم و از خدا می‌خواهیم در ازای انجام کارهای خیری که قرار می‌گذاریم، انجامشان دهیم به ما آرامش و رهایی بدهد. این مرحله از فرایند سوگواری به ما کمک می‌کند غم، سردرگمی و آسیبی که دیده‌ایم، چند قدم به عقب برود. مثال‌هایی از مرحله چانه‌زنی را مرور کنید:

  • بعد از مشخص‌شدن ابتلا به بیماری لاعلاج به خود می‌گوییم اگر زودتر به پزشک مراجعه کرده بودیم، خوب می‌شدیم.
  • بعد از اخراج می‌گوییم اگر آخرهفته‌ها بیشتر کار می‌کردیم، به ارزشمان پی می‌بردند و اخراجمان نمی‌کردند.
  • بعد از طلاق می‌گوییم اگر زمان بیشتری را با همسرمان می‌گذراندیم، کار به اینجا کشیده نمی‌شد.
  • بعد از مرگ عزیزمان می‌گوییم که اگر بیشتر به او تلفن می‌زدم، این‌طور نمی‌شد.

۴. افسردگی؛ وقتی در میان دیوارهای تاریک غم اسیر می‌شویم

برخلاف دو مرحله قبلی، افسردگی حالتی فعال ندارد و مرحله‌ای خاموش از غم سوگواری است. در این مرحله است که یا مشکل را می‌پذیریم و سعی می‌کنیم از غم خلاص شویم یا ترجیح می‌دهیم منزوی شویم و به این حال با غم فقدان کنار بیاییم.

البته نوع ازدست‌دادن هم در شکل‌گیری مرحله افسردگی اثر دارد؛ برای نمونه، اگر عزیزی را از دست بدهیم، معمولا مدت غم‌گساری‌ و افسردگی‌مان طولانی‌تری از زمانی خواهد بود که در رابطه عاطفی به بن‌بست و شکست می‌خوریم. افسردگی هم مانند مراحل دیگر سوگواری آزاردهنده، تلخ، سخت و ناگوار است و می‌تواند ما را در برزخی مه‌آلود زندانی کند.

برای رهایی از افسردگی می‌توانیم به مشاوران خبره مراجعه کنیم و از آنها کمک بگیریم. مثال‌هایی از مرحله افسردگی را ببینید:

  • بعد از اخراج به خود می‌گوییم چطور باید زندگی‌ام را ادامه بدهم و شغل تازه‌ای را بیابم؟‌ شروعی دوباره ممکن است؟
  • بعد از تشخیص ابتلا به بیماری لاعلاج می‌گوییم چرا قسمت من این بود که چنین پایانی داشته باشم؟
  • بعد از مرگ عزیزان با خود می‌گوییم بدون او چطور به زندگی‌ام ادامه بدهم؟‌ بی‌ او من هیچم.
  • بعد از طلاق در لاک افسردگی فرو می‌رویم و می‌گوییم چرا به زندگی ادامه بدهم؟

۵. پذیرش؛ وقتی بالاخره زیر بار می‌رویم

پذیرش حتما به‌معنای رسیدن به نقطه خوشی از فرایند سوگواری نیست. در واقع، وقتی به این مرحله می‌رسیم، به نقطه زیرباررفتن و کنارآمدن می‌رسیم. احساساتمان در دوران پذیرش بسیار متفاوت است، چون زندگی‌مان به‌طور کامل تغییر کرده و باید ببینیم روزهای خوش آینده فرامی‌رسند یا خیر. ممکن است در مرحله پذیرش حالمان کمی بهتر شود. شاید هم همچنان ثانیه‌های خوش از ما دور بمانند. مثال‌هایی از مرحله پذیرش را ببینید:

  • بعد از تشخیص ابتلا به بیماری لاعلاج به خود می‌گوییم خوش‌شانس هستیم که فرصت داریم در این زمان باقی‌مانده به کارهایی برسیم که تاکنون نکرده‌ایم و از همه مهم‌تر ضمن پذیرش بیماری به خود می‌گوییم که عمر دست ما نیست و هیچ‌کس نمی‌تواند به‌طور قطعی نقطه پایانی بر زندگی بگذارد.
  • بعد از مرگ عزیزمان به خود می‌گوییم خوش‌شانس بوده‌ایم که سالیانی را با او گذرانده‌ایم، سالیانی پر از خاطرات خوش.
  • بعد از اخراج می‌گوییم حالا برگ تازه‌ای در دفتر زندگی شغلی‌مان باز خواهد شد.
  • وقتی طلاق می‌گیریم به خود می‌گوییم این تصمیم برای زندگی‌ام بهتر است.

سوگواری چقدر طول می‌کشد؟

نمی‌توان گفت چقدر طول می‌کشد تا فرایند سوگواری را پشت سر بگذاریم. مدت سوگواری به عوامل مختلفی وابسته است:

  • سن؛
  • عقاید؛
  • شخصیت؛
  • کسانی که دور و اطرافمان‌اند.

نوع فقدان هم در این روند اثرگذار است. در هر حال، نباید فراموش کنیم زمان باعث می‌شود دردها کم‌رنگ‌تر شوند. هرقدر زمان می‌گذرد، امکان برگشتن به زندگی عادی و حس‌کردن دوباره شادی‌ها بیشتر می‌شود.

کمک‌گرفتن از مشاوران

گاهی سوگواری‌مان طولانی می‌شود و زندگی چنان تلخ و سخت می‌گذرد که نیاز به کمک‌گرفتن از مشاور متخصص در حوزه روان‌شناسی پیش می‌آید. در موارد زیر نیاز به مراجعه به متخصص وجود دارد:

  • وقتی دیگر نمی‌توانیم به کارهای روزانه‌مان رسیدگی کنیم؛ سر کار نمی‌رویم یا کارهای خانه از دستمان خارج می‌شود.
  • احساس می‌کنیم زندگی بی‌ارزش است و فکر تمام‌کردن زندگی به ذهنمان می‌رسد.
  • نمی‌توانیم دست از مقصردانستن خود در زندگی برداریم.
  • احساس افسردگی شدید وجودمان را دربرمی‌گیرد.

در چنین شرایطی، روان‌شناسان کمکمان می‌کنند احساساتمان را درک کنیم و بفهمیم در چه وضعی قرار گرفته‌ایم. مدیریت رنج‌ها و غم هم از جمله کارهایی است که مشاوران به ما یاد می‌دهند.

راه شروع دوباره زندگی عادی چیست؟

گاهی در شرایطی که دچار غم سوگواری هستیم، به‌دنبال راهی برای رهایی می‌گردیم و به راه‌کارهایی موقتی می‌رسیم که درمان دردمان نیستند؛ برای مثال، به پرخوری روی می‌آوریم، به‌سراغ مصرف داروهای آرام‌بخش یا الکل می‌رویم. اینها هیچ‌کدام راه چاره نیستند و نه‌تنها مشکل را حل نمی‌کنند که ما را به جاده‌های تباه اعتیاد، افسردگی شدیدتر، اضطراب یا فروپاشی احساسی می‌کشانند.

به‌جای راه‌کارهای موقتی و به‌دردنخور، بهتر است که چاره‌هایی مفید و اساسی بیندیشیم، برای مثال:

  • مراقب خودمان باشیم؛ ورزش کنیم، تغذیه سالم داشته باشیم، به‌اندازه کافی بخوابیم تا سالم بمانیم و پرانرژی باشیم.
  • به خودمان زمان بدهیم. بپذیریم دوران ناخوشایندی برایمان پیش آمده و باید با پذیرش مشکل درصدد رفع آن باشیم.
  • به گروه‌های حمایتی بپیوندیم؛ گروه‌هایی که در آن افرادی هم‌درد دور هم جمع می‌شوند و با یکدیگر دردِدل می‌کنند.
  • از انزوا دوری کنیم و با دوستان و خویشان خوشایند ارتباط بگیریم تا از حجم غم و تنهایی‌مان کم شود.
  • به فعالیت‌هایی مشغول شویم که روزی برایمان جذاب و خوشایند بوده و شادمانمان می‌کرده‌اند.

چطور از فردی سوگوار حمایت کنیم؟

گاهی خودمان سوگوار نیستیم و کسی در اطرافیانمان دچار این غم می‌شود. در این مواقع، نباید قضاوت‌گر باشیم. نه بگوییم که فرد چه کند و نه او را از کاری منع کنیم. توصیه‌کردن به مراجعه به مشاور کاری است که باید انجام بدهیم. ضمن اینکه در دورواطراف فرد باشیم و شنونده‌ای مهربان باشیم که به حرف‌های فرد سوگوار گوش می‌کند.

در آخر

غم و رنج از زندگی انسان دور نیست. همه ما محکوم به تحمل ثانیه‌هایی دشوار هستیم و باید قبول کرد نمی‌توان با زندگی جنگید، نمی‌توان از فقدان و ازدست‌دادن‌ها جلوگیری کرد. منتها می‌توانیم با شناخت احساسات خود و کنترل عواطفمان به خود کمک کنیم دوره‌های سوگواری و اندوه را به‌خوبی پشت سر بگذاریم و به پایان برسانیم.

گاهی هم نیاز به کمک‌گرفتن از مشاوران پیش می‌آید. در چنین مواقعی نباید سرسختی کنیم و خود را به انزوا بکشانیم. حتما کمک روان‌شناسی خبره به ما یاری می‌دهد. شما هم تجربه سوگواری داشته‌اید؟‌ چه احساساتی را تجربه کرده‌اید؟ چگونه از این شرایط بیرون آمده‌اید؟

افزودن دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

HTML محدود

  • You can align images (data-align="center"), but also videos, blockquotes, and so on.
  • You can caption images (data-caption="Text"), but also videos, blockquotes, and so on.
3 + 3 =
Solve this simple math problem and enter the result. E.g. for 1+3, enter 4.