تاکنون درباره کریپتوزولوژی یا نهانجاندارشناسی چیزی شنیدهاید؟ بهنظرتان دانشمندانی که در این حوزه تلاش میکنند وجود موجودات غیرعادی ناشناخته مانند هیولای لخنس، پاگنده و چوپاکابرا را اثبات کنند موفق خواهند شد؟ درباره نظریه ریسمان که کیهانشناسان برجسته مطرح کردهاند یا تجربیات فراحسی (ESP) که در علم فراروانشناسی مطرح شده است چه نظری دارید؟ بهنظرتان اینها علومی واقعی هستند یا در حاشیه علم قرار دارند؟ اصلا تفاوت علم و شبه علم چیست؟ در این مقاله میخواهیم درباره شبه علم صحبت کنیم، یعنی علومی که بسیاری از افراد را درگیر میکنند و ممکن است پیامدهای ناخوشایندی به بار بیاورند. همچنین درباره دانشمندنماها و تفاوت آنها با دانشمندان واقعی صحبت میکنیم و در انتها، راههای مقابله با شبه علم را معرفی خواهیم کرد. با ما همراه باشید.
شبه علم چیست؟
اصطلاح شبه علم (Pseudoscience) به باورها و فعالیتهایی اطلاق میشود که افراد ادعا میکنند علمی هستند، اما روشهای واقعی و جوهره علم در آنها وجود ندارد. شبه علم مثل علم اصولی به نظر میرسد، اما چیزی در آن اشتباه پیش میرود که باعث میشود با علم واقعی تفاوت داشته باشد. اینطور هم نیست که بگوییم صرفا چند اشتباه ساده در آنها رخ داده است که به نتیجه نرسیدهاند و روشهای بهکاررفته در شبه علم بهحدی ناقصاند که کل آن را زیر سؤال میبرند.
بارزترین ویژگی شبه علم این است که از آخر به اول حرکت میکند، یعنی بهجای اینکه منطقی از شواهد موجود نتیجه بگیرد، از نتایج دلخواه و مطلوب به فرضیات میرسد. این را استدلال انگیزشی (motivated reasoning) مینامند. اگر بدانیم به کجا میخواهیم برسیم، میتوانیم شواهد را با تصورات ازپیشتعیینشده تطبیق دهیم. بنابراین شبه علم با نتیجهگیری شروع میشود و سپس قدمبهقدم عقب میرود، نه اینکه با ذهن باز از مشاهدات بهسمت چیزی پیش برود که واقعا اتفاق افتاده است.
ویژگیهای شبه علم
۱. مسئولیت اثبات آن بر دوش دیگران است
دانشمندنماها اغلب مسئولیت اثبات نظریه خودشان را به دوش دیگران میاندازند، مثلا ممکن است بگویند: «اثبات کنید نظریه من اشتباه است» یا «اگر نمیتوانید اثبات کنید من اشتباه میکنم، باید بپذیرید که نظریه من درست است». این در حالی است که در حقیقت اثبات درستی یا نادرستی نظریه آنها یا حداقل تلاش صادقانه برای چنین اثباتی، وظیفه خودشان است. آنها وظیفه دارند نظریه یا ادعایی را که مطرح کردهاند اثبات کنند.
مثلا فرض کنید میلیونها نفر اعتقاد دارند سالی ۱ بار، مردی با لباس قرمز که بابانوئل نامیده میشود، سورتمهای را در سراسر جهان میگرداند که ۸ گوزن شمالی آن را به پرواز درمیآورند. اگر بگویید این بیمعناست و گوزن شمالی نمیتواند پرواز کند، فردی که به بابانوئل ایمان دارد بلافاصله خواهد گفت: «خب اثباتش کن!» و بهجای اینکه خودش چیزی را که به آن ایمان دارد اثبات کند، به شما میگوید این کار را بکنید. حالا اگر بخواهید واقعا آن را اثبات کنید، مسلما باید تعدادی گوزن شمالی را با هواپیما ببرید توی آسمان و پرتشان کنید پایین تا ببیند میتوانند پرواز کنند یا نه. آیا شما قادرید حتی یک حیوان را برای چنین آزمایشی به کشتن بدهید؟ خب آنها هم میدانند که نمیتوانید.
۲. تعصب تأیید در آن بهوفور وجود دارد
دانشمندنماها معمولا به دام تعصب تأیید هم میافتند. تعصب تأیید شاید قویترین نوع تعصب باشد که هنگام ارزیابی ایدههای مختلف بر تفکر ما تأثیر میگذارد. درست مانند اینکه بگوییم هرجا دود هست، آتش هم هست. دانشمندنما میگوید اگر نظریه من درست نیست، چرا اینهمه شواهد آن را تأیید میکنند؟
در فرایند تعصب تأیید، دانشمندنما دنبال شواهدی میگردد که نتایج دلخواهش را نشان دهند، بنابراین شواهد را گلچین و آنهایی را انتخاب میکند که از نظریهاش حمایت میکنند. این در حالی است که برای آگاهی به اینکه آیا شواهد واقعا از نظریهای پشتیبانی میکنند یا نه، باید دادهها را سیستماتیک جمعآوری کنیم نه اینکه صرفا آنهایی را انتخاب کنیم که نتایج مثبت دارند.
از سوی دیگر، دانشمندنما شواهدی را که نظریهاش را رد میکنند نادیده میگیرد. مثلا ممکن است پژوهشی را که باورهای او را تأیید میکند بررسی کند و بپذیرد، ولی پژوهش دیگری را که با باورهای او در تضاد است رد کند. برای این کار، سعی میکند نقصهای ظریفی در آن پژوهش بیابد تا دلایلی برای رد آن و دفاع از نظریه خودش داشته باشد.
۳. نظریه جایگزین ندارد
دانشمندان واقعی همیشه نظریههای جایگزین را هم در نظر میگیرند و روی نظریه خودشان تعصب ندارند. آنها تلاش میکنند نظریههای دیگری را هم بررسی کنند بلکه درستتر باشد. این در حالی است که دانشمندنماها اغلب فقط تلاش میکنند نظریه خودشان را اثبات کنند و نظریههای دیگر را بسیار سرسری بررسی میکنند که شاید گواهی بر مشاهدات آنها باشند. چون نظریههای جایگزین را بررسی نمیکنند، نمیتوانند متوجه شوند ایدههای دیگر هم میتوانند همین شواهد را ارائه دهند یا خیر.
۴. بر شواهد روایی بنا شده است
دانشمندنماها تمایل دارند بر شواهد روایی و تصدیقها (یعنی صحبتها و دیدگاههای افراد) تکیه کنند. تمرکز آنها بیشتر روی شواهد ضعیف است و معمولا از شواهد قوی و معتبر خودداری میکنند. این در حالی است که شواهد روایی مشاهداتی موردی یا کنترلنشده هستند و چون سیستماتیک نیستند، با تعصب تأیید مواجهاند.
مثالی از علم واقعی
وقتی داریم تلاش میکنیم ایمنی و اثربخشی یک دارو یا روش درمانی را ارزیابی کنیم، اگر دانشمند واقعی باشیم، به شهادتهای افراد یا بیمارانی که آن دارو را خوردهاند یا با آن روش تحتدرمان قرار گرفتهاند تکیه نمیکنیم.
مثلا فرض کنید که داریم درباره اثربخشی درمان خاصی برای بهبود سرطان تحقیق میکنیم. اگر در نشستی شرکت کنیم که در آن افرادی که از این درمان استفاده کردهاند صحبت میکنند و میگویند ما زندهایم یا درمان شدهایم، آیا میتوانیم با اطمینان بگوییم که این درمان اثربخشی کامل دارد؟ مسلما خیر. دلیلش این است که این شهادتها جانبدارانه هستند. آیا افرادی که تحتدرمان قرار گرفتهاند و احتمالا جانشان را از دست دادهاند هم آنجا حضور دارند که داستانشان را بگویند؟ اصلا ممکن است برخی از این افراد درمانهای استاندارد یا غیراستاندارد دیگری را هم قبلا یا همزمان انجام داده باشند؛ از کجا بدانیم کدامیک از آن روشها این افراد را درمان کرده است؟
درک اینکه ما نباید به شهادت افراد تکیه کنیم، حداقل بهعنوان مدرک قطعی و تأییدکننده، به مهارتهای تفکر انتقادی نیاز دارد. به همین دلیل دانشمندنماها اغلب میگویند: «کدام را باور میکنید؟ اعداد روی کاغذ را یا چیزی را که افراد واقعی میگویند؟»
۵. تعمیمی عجولانه از مطالعات موردی واحد است
یکی دیگر از ویژگیهای مهم شبه علم این است که احتمال دارد بیشتر اصول حوزه مدنظر را صرفا بر اساس یک مشاهده تکی به دست آورده باشند نه با توجه به حجم زیادی از دادهها که دقیق جمعآوری شدهاند. دانشمندنماها حتی گاهی از شواهد ابتدایی یا یک شهادت رواییِ موردی بهعنوان مبنای باور خود استفاده کردهاند، سپس آن را عجولانه تعمیم دادهاند و سفسطهای منطقی ارائه دادهاند.
۶. کلیت علم را زیر سؤال میبرد (سندرم گالیله)
بسیاری از دانشمندنماها به سندرم گالیله دچارند، چون تمایل دارند خودشان را با گالیله مقایسه کنند. همانطور که میدانید، گالیله با یک نظریه توانست کل علم تثبیتشده آن دوران را زیر سؤال ببرد و همه با او به مخالفت برخاستند. این افراد هم ادعاهای پرآبوتاب مبتنی بر شواهد اولیه یا ضعیف خود را بسط میدهند و ادعا میکنند اگر علم واقعی با نظریه آنها در تضاد است، پس کلیت آن حوزه باید اشتباه باشد. این در حالی است که معمولا دانشمندان واقعی وقتی نظریهای را ارائه میدهند که با علم اثباتشده در تضاد است، میگویند: «خب، احتمالا اشکالی در نظریهام وجود دارد» یا «حداقل نوعی ناسازگاری در این میان وجود دارد که آن را نمیفهمم یا درکش نمیکنم».
دانشمندنماها بهدلیل ادعاهای بسیار جسورانه و اغلب متعصبانهشان معروفاند. داشتن ادعاهای بزرگ و پرآبوتاب بد نیست، اما به شرطی که شواهدی هم برای تأیید آنها وجود داشته باشد. علم واقعی محتاطانه و محافظهکارانه است. دانشمند واقعی همه تلاشش این است که ادعایش را در حد شواهد نگه دارد و از آن فراتر نرود.
۷. پاسخهای ساده برای موضوعات پیچیده ارائه میکند
یکی دیگر از جنبههای شبه علم که ناشی از جسارت و زیادهخواهی مطرحکننده ادعاهاست این است که اغلب پاسخهای سادهای برای مسائل بسیار پیچیده یا چندعاملی ارائه میکنند. در فرایند علمی هم اغلب تلاش بر یافتن راهحلهای ساده و عالی است، اما دانشمندنماها حتی برای پدیدههای بسیار پیچیده هم راهحلهایی ساده ارائه میکنند و معمولا این را «نظریه همهچیز» مینامند.
دانشمندان واقعی دنبال نظریههای قویتر و ظریفتر هستند که بتوانند هرچه بیشتر دنیای طبیعی را توضیح دهند. زمانی که این فرایند برای پدیدهای غیرعادی و فراتر از شواهد به کار میرود، مثلا وقتی پدیدهای کوچک برای توضیح کل درک ما از جهان استفاده میشود، این همان نظریه «همهچیز» است که توجیهکردنش دشوار است. در پزشکی هم به آن علت همه بیماریها یا درمان همه بیماریها میگویند.
یادتان هست چند وقت پیش در بسیاری از شبکههای اجتماعی مطلبی دستبهدست میشد که میگفت بیماری سرطان اصلا وجود ندارد و این بیماری که پزشکان آن را اینقدر ترسناک جلوه دادهاند فقط با آبلیمو درمان میشود؟ اگر یادتان باشد، در آن مطلب گفته شده بود پزشکان راهحل این بیماری را میدانند، ولی به شما نمیگویند زیرا میخواهند از آن سود کنند. همانطور که میبینید، شبه علم عادت دارد راهحلی پیشپاافتاده برای مسائل پیچیده مطرح کند.
۸. به انتقاد واکنشهای خصمانه دارد
دانشمندنماها اغلب به انتقاد علمی خصومت نشان میدهند. در علم واقعی، جامعه دانشمندان بهشدت از هر ادعای جدیدی که مطرح میشود انتقاد میکنند. آنها دادههایی را انتخاب میکنند، اطمینان مییابند که همکاران همه شواهد را در نظر گرفتهاند و ادعاها فراتر از دادهها نیست.
چاپ مقاله در مجلات معتبر علمی بسیار دشوار است و باید هم اینطور باشد. این تنها روش برای شناسایی ایدههای مفیدی است که پتانسیل پیوستن به علم واقعی را دارند. دانشمندانی که ادعا یا نظریهای جدید مطرح کردهاند، باید خودشان را برای انتقادهای دیگران آماده کنند، زیرا انتقاد بخشی از فرایند علمی است. این در حالی است که دانشمندنما نمیتواند این انتقادهای تند را بپذیرد. آنها اغلب عضو جامعه دانشمندان نمیشوند و ادعا میکنند قربانی توطئه یا کمپینی اختصاصی شدهاند که علیه ایدههای آنها شکل گرفته است و احتمالا دلیلش آن است که ایدههای آنها انقلابی و تحولآفرین بوده است.
۹. پر از اصطلاحات مبهم علمی است
معمولا دانشمندان تمایل دارند با چیزی که ما آن را «اصطلاح خاص علمی» مینامیم، علم را سنگین کنند تا درک آن برای افراد غیرمتخصص دشوار یا دورازدسترس باشد. این اصطلاحات دشوار هستند، ولی همگی تعاریفی دقیق و بدون ابهام دارند. کاربرد آنها این است که کارشناسان بتوانند بدون سوءتفاهم با یکدیگر ارتباطی کارآمد و دقیق برقرار کنند. همه دانشمندان با همین اصطلاحات فنی و بسیار پیچیده صحبت میکنند و به نوعی قرارداد بین آنها تبدیل شده است.
دانشمندنماها از این شیوه بهرهبرداری و اصطلاحاتی را ایجاد میکنند، اما نه برای اینکه ادعاهایشان را دقیقتر نشان دهند، بلکه برای مخفیکردن یا پنهانکردن چیزی که واقعا میگویند. آنها ممکن است از اصطلاحاتی استفاده کنند که مبهم تعریف شدهاند یا معنایی تغییریافته دارند.
۱۰. یک قرن هم بگذرد، پیشرفتی در آن حاصل نمیشود
علوم مفید و اثباتشده درجا نمیزنند و بهمرور زمان پیشرفت میکنند، اما شبه علم راکد میماند. دانشمندنماها آب در هاون میکوبند و سالها تلاشی بیپایان میکنند تا فقط اصول اولیه نظریهشان را تثبیت کنند و هرگز از انجام این کار یا حتی اثبات وجود پدیدهای که در حال مطالعه آن هستند دست نمیکشند. حتی اگر ۱۰۰ سال طول بکشد، آنها همچنان در حال ثابتکردن این هستند که اصلا پدیده مدنظر وجود دارد یا نه.
۱۱. از مثالهای نقض برای تأیید خودش استفاده میکند
این یکی دیگر از ویژگیهای شبه علم است. چیزهای خلاف قاعده در علم واقعی مفید هستند، زیرا نشان میدهند چیزی هست که درک کنونی ما از آن عاجز است یا جایی رخنهای وجود دارد که از آنجا برای اکتشافات جدید راه باز میشود. در شبه علم برعکس است. دانشمندنماها دنبال پیداکردن مثال نقض یا کاوش برای چیزی جایگزین نیستند، بلکه فقط میگویند ببینید، چیزی ناشناخته در اینجا وجود دارد و این طبیعی است، پس ادعای من درست است. اشتباه واقعی آنها این است که آنها از این چیزهای خلافقاعده برای اثبات یا تأیید نظریهشان استفاده میکنند، نه بهعنوان نقطه شروعی برای تحقیقات بعدی.
نمونههای واقعی دانشمندنماها و شبه علم
۱. لوید پای؛ علم مدرن سراسر دروغ است
لوید پای (Lloyd Pye) محققی است که کتابی با عنوان «هرچه میدانید اشتباه است؛ کتاب اول: ریشههای انسانی» نوشته است. پای بر این باور است که تمدنهای باستانی خاصی وجود داشتهاند که برای باستانشناسی مدرن ناشناختهاند و بیگانگانی مانند پاگنده و دیگر موجودات انساننمای ناشناخته به نوعی در تاریخ بشر و حتی تکامل نقش داشتهاند. در هرمورد، پای توضیح یا ادعای خاصی دارد که با باستانشناسی، زیستشناسی یا حتی فیزیک مدرن در تعارض است. او بهراحتی یافتههای علم مدرن را رد میکند و چیزی شبه علمی موسوم به واکنش زنجیرهای را جایگزین آن میکند. در نهایت شما را به جایی میرساند که علم را با نسخهای جایگزین از واقعیت جانشانی میکنید یا اینکه به این ایده میرسید که هرچه دانشمندان ادعا میکنند باید اشتباه باشد.
۲. نیل آدامز؛ زمین مدام بزرگتر میشود
نمونه دیگر، یک هنرمند کتابهای کمیک است که به دانشمندنما تبدیل شده است. او از طرفداران ایده زمین توخالی یا درحالرشد است و میگوید سیاره زمین در گذشته بسیار کوچکتر بوده است و با تولید ماده جدید بهتدریج به اندازه آن اضافه شده است. او بر این باور است که قارهها مانند قطعات پازل در کنار هم قرار میگیرند. البته این نظریه تا حدی درست است و در برههای از زمان قارهها به هم متصل بودهاند و بعدا اقیانوسها شکاف بین آنها را پر کردند و زمین بزرگتر شد. با این حال، مشکلات علمی عمدهای در این نظریه وجود دارد. اول اینکه چگونه گرانش روی زمین افزایش مییابد؟ اگر تمام سیارات منظومه شمسی بزرگ میشدند، مدار آنها چگونه پایدار باقی میماند؟ هربار که این موارد مطرح میشود، او میگوید: «شاید مغناطیس است که سیارات را در مدار نگه میدارد و نه جاذبه.»
پس اگر نظریه زمینِ درحالرشد مشکلی ندارد، باید تمام موضوعات گرانش و مغناطیس را بازاندیشی کرد. همچنین او «ایجاد خودبهخودی ماده از هیچ» را به آن افزوده است که برای فیزیک ناشناخته است.
البته نظریه تولید جفتهای مجازی از ذرات وجود دارد، اما آنها بلافاصله یکدیگر را نابود میکنند. ایجاد ماده پایدار جدید از هیچ، بقای ماده و انرژی را که قانون تثبیتشده فیزیک است نقض میکند. این فرضیه حتی بسیاری از قوانین زمینشناسی مدرن، تکتونیک صفحه و ولکانیسم را هم نقض میکند. البته آدامز نمیخواهد تسلیم شود، پس در دفاع از ایدهاش همه علوم مدرنی را که بر نظریهاش تأثیر میگذارند باطل میداند.
۳. دی. دی. پالمر؛ شفای ناشنوا با دستکاری گردن
این فرد پدر کایروپراکتیک (chiropractic) است. او اصول نظریه دررفتگی جزئی (Subluxasation) در پزشکی را بر اساس یک مورد تکی از درمان یک فرد ناشنوا با دستکاری گردن بنا کرد. سپس بهکمک استقرا کل نظریه کایروپراکتیک یا دستکم نظریه کلاسیک دررفتگی جزئی را با این تصور که انسدادی در جریان یک جوهر یا نیروی حیاتی وجود دارد استنتاج کرد. پالمر این جوهر را که از نخاع و اعصاب عبور میکند، هوش ذاتی مینامید و بر این باور بود که همین هوش ذاتی اندامهای بدن را سالم نگه میدارد؛ بنابراین انسداد در آن باعث بیماری و مرض میشود.
او بر این باور بود که جریانیافتن این انرژی حیاتی، میتواند ناشنوایی بیمار را درمان کند. جالب اینجاست که در آن زمان هنوز کشف نشده بود اعصابی که شنوایی را تحتتأثیر قرار میدهند از هیچ نقطهای از گردن عبور نمیکنند و پالمر هم این موضوع را نمیدانست!
۴. انرژی حیات؛ هرچه نمیفهمیم با این انرژی توجیهشدنی است
مفهوم انرژی حیاتی ایدهای است که از مدتها قبل از علم کنونی وجود داشته است و اساس بسیاری از بهاصطلاح درمانهای جایگزین از جمله لمسدرمانی یا ریکی (Reiki)، طب سوزنی، کایروپراکتیک مستقیم و حتی هومیوپاتی را تشکیل میدهد. قبل از اینکه درک کاملی از فیزیولوژی، آناتومی، بیوشیمی و فرایندهای دیگر حیات موجود زنده پیدا کنیم، این فرضیه وجود داشت و میگفت نوعی انرژی حیاتی وجود دارد که به برخی چیزها حیات میبخشد و آنهایی که این انرژی را ندارند بیجان هستند. در یک کلام، در آن زمان هرچه را نمیفهمیدیم با انرژی حیات توضیح میدادیم!
وقتی علم توانست تمام فرایندهای زندگی را حداقل تا حد معقولی از جزئیات توضیح دهد، جایی برای این انرژی باقی نماند. این مفهوم ایدهای فلسفی درباره نحوه عملکرد بدن بود که هرگز علم از آن پشتیبانی نکرد و هیچوقت آزمایش نشد. حالا هم منسوخ شده است، اما هنوز هم اساس بسیاری از روشهای درمانی است.
۵. ایریدولوژی؛ همه بیماریها از عنبیه چشم مشخص است
بر اساس این نظریه، عنبیه چشم میتواند سلامت و بیماری کل بدن را نشان دهد. این نظریه بر رویکردی کلی بهنام رویکرد هومونکولوس استوار است که میگوید وضعیت کل بدن را از بخش کوچکی از آن میتوان فهمید که در اینجا همان عنبیه چشم است.
نظریهپرداز این مفهوم فقط یک مشاهده روی یک جغد داشته که بالش شکسته بوده و وقتی بال پرنده بهبود یافته، لکهای طلایی که در چشم جغد دیده میشده محو شده است. او فقط با همین یک مشاهده مبتنی بر هومونکولوس، توضیح داد که همه بیماریها را میتوان با رنگهای تصادفی لکههای موجود در چشم بیمار تشخیص داد و حتی پیشبینی کرد.
۶. هولدا کلارک؛ فلوک کبد ریشه همه بیماریهاست
همانطور که گفتیم یکی دیگر از جنبههای شبه علم ارائه پاسخهای ساده برای مسائل بسیار پیچیده است. یکی از نمونههای آن هولدا کلارک است. او بر این باور بود که فلوک کبدی (نوعی کرم انگلی) عامل همه بیماریهای انسان است. بنابراین فقط با درمان این فلوک کبدی میتوان همه بیماریها را درمان کرد. بهنظر شما این پاسخ ساده برای همه بیماریهای پیچیده انسانی کافی است؟
شبه علم در حوزه روانشناسی
اگر در این حوزه مثال میخواهید، باید به فراروانشناسی (PSI) و ادراک فراحسی (ESP) اشاره کنیم.
فهرست بهانههایی که شبه روانشناسان برای توضیح شکستهایشان ارائه میدهند تقریبا بیپایان است. فقط به برخی از این بهانهها توجه کنید؛ مطمئنیم بارها آنها را شنیدهاید:
- افرادی که در جمع حضور دارند و شکاک هستند، ارتعاشات منفی ارسال میکنند که با قدرتها، موهبتها، ارواح و از این دست تداخل پیدا میکند. بهخاطر همین درست کار نمیکند.
- او اشتباهات زیادی انجام داد و به همین دلیل ارتعاشات منفی وارد شدهاند که بهاندازه ارتعاشات مثبت تأثیرگذارند.
- همه کارها را درست انجام دادهاید و باز هم نتیجه نگرفتهاید؟ یا ایمان ندارید یا شک کردهاید!
در دهه ۱۹۷۰، روانشناسی اسرائیلی بهنام اوری گلر (Uri Geller)، ادعا کرد که میتواند اشیای فلزی را فقط با استفاده از قدرت ذهن خود خم کند. این امر فقط زمانی امکانپذیر است که علوم فیزیک، شیمی، روانفیزیولوژی و متالورژی مدرن همگی درباره نحوه عملکرد جهان اشتباه کنند!
نمونههایی از این دست را در کشور خودمان هم بهوفور میبینیم. بهتازگی سازمان نظام روانشناسی کشور در نشستی خبری اعلام کرد آقای هلاکویی و انوشه مدرک روانشناسی ندارند. دکتر هلاکویی مدرک جامعهشناسی دارد و یک دوره روانشناسی زوجین را در خارج از کشور گذرانده است. آقای انوشه هم هیچ مدرک روانشناسی ندارد. بنا به گفته سازمان نظام روانشناسی، اگر هم فردی مدرک روانشناسی داشته باشد، باید از این سازمان مجوز دریافت کند. بنابراین درباره علم و شبه علم دکتر هلاکویی باید گفت بیشتر به شبه علم شبیه است تا علم.
شبه علم در حوزه پزشکی و سلامت
اگر در این حوزه بخواهیم مثال بزنیم، باید از نظریه هومورال بیماری صحبت کنیم. جمعآوری شواهد درباره عملکرد میکروارگانیسمها در نهایت به ناپدیدشدن این نظریه انجامید و نظریه میکروبی بیماری پیروز شد.
نمونهای دیگر این است که برخی از روانکاوان هنوز اوتیسم را پاسخی به فرزندپروری ضعیف در دوران کودکی میدانند، با اینکه شواهد محکمی به دست آمدهاند که این اختلال مبنای فیزیولوژیکی دارد.
چرا فریب شبه علم را میخوریم؟
اگر فریب شبه علم را میخوریم، به این دلیل است که به الگوها گره خوردهایم و با جستجوی آنها دنیا را درک میکنیم. وقتی نظریهای را میپذیریم، دنبال شواهدی برای حمایت از آن هستیم و شواهد مخالف آن را نادیده میگیریم. این ما را بهسمت تعصب تأیید و سوگیری سوق میدهد. به همین دلیل از بین میلیونها چیزی که در زندگی برایمان اتفاق میافتد، شواهدی را انتخاب میکنیم که نظریه مدنظرمان را که به آن باور داریم تأیید کنند، حال این شواهد خرافات باشند یا کلیشه.
در بخش سلامت دلیل دیگری هم وجود دارد. هرچه گزینههای درمانی برای یک بیماری کمتر و کمتر میشود، تمایل به امتحانکردن چیزهای دیگر افزایش مییابد. ناامیدی باعث میشود فرد به هر چیزی پناه ببرد و احتمال بیشتری دارد که به دام شبه علم بیفتد، چون امیدوار است راهی پیدا شود.
در روانشناسی افراد برای حل مشکلات عاطفی و روانی به شبه علم پناه میبرند. به همین دلیل است که صحبتهای غیرعلمی افراد را جذاب مییابند.
مقابله با شبه علم
برای مقابله با باورهای نادرست و شبه علم، باید با رویکردهای خلاقانه مانند فعالیتهای عملی که یادگیری خودراهبر را تشویق میکنند، به افراد آموزش دهیم چگونه شبه علم را بشناسند و فریب نخورند. باید مهارتهای ارتباطی را در این افراد تقویت کنیم. از همه مهمتر، بهجای اینکه فقط سعی کنیم باورهای نادرست و شبه علم را مشخص کنیم، باید باورهای درست و نظریههای علمی جایگزین را به افراد ارائه دهیم تا بهجای شبه علم، به علم واقعی اعتماد کنند و آن نظریههای جایگزین را باور داشته باشند.
کلام پایانی
علم و شبه علم ۲ روی سکه هستند. برخلاف علم واقعی که دنبال یافتن حقیقت است و هیچ تعصبی ندارد و اگر جایی مثال نقض پیدا کند، میپذیرد که باید درصدد رفع آن برآید، شبه علم با تعصب فقط خودش را قبول دارد و حتی اگر علم واقعی با آن ناسازگار باشد، علم واقعی را باطل میداند.
شما بگویید
تاکنون به دام شبه علم افتادهاید؟ وقتی متوجه شدید چیزی که باورش دارید شبه علم است و نه علم واقعی، چه کردید؟ چه راههایی برای قانعکردن افرادی که متعصبانه از شبه علم دفاع میکنند پیشنهاد میکنید؟ لطفا دیدگاههایتان را با ما به اشتراک بگذارید.