دلایل فراوانی مانند ترس یا سختی کار پیش رویمان وجود دارند که باعث میشوند همهی ما گاهی دچار بی انگیزگی بشویم. انگیزه در خلاقیت، بهرهوری و شادی ما نقش اصلی را بازی میکند. انگیزه محرک اقدام و عمل است. با انگیزه است که دست به کار میشویم و حرکت، رشد و تغییر میآفرینیم. احساس میکنیم مؤثر، ماهر و مهم هستیم. در نهایت تجربهی تغییراتی که در جهان اطرافمان ایجاد میکنیم به ما احساس قدرت میدهد و در زندگیمان به خلق بیشتر آنچه دوست داریم دست میزنیم. در این نوشته میخوانیم که دلایل بی انگیزگی متنوع هستند و راهکارهایی را برای بازیابی انگیزه معرفی میکنیم.
بی انگیزگی مانند برف است
میگویند اسکیموها برای برف نامهای متفاوتی دارند. آنها دائما با برف سروکار دارند و به این دلیل میتوانند تفاوتهای ریزِ بین انواع مختلف برف را متوجه بشوند. این تمایزهای اضافهای که اسکیموها برای برف قائل میشوند به آنها اجازه میدهد برحسب چالشها و فرصتهایی که هر نوعِ بهخصوصِ برف پیش پایشان میگذارد واکنش مخصوص داشته باشند.
اغلب ما تمایزی برای انواع متفاوت بی انگیزگی قائل نیستیم. یعنی هربار که بیانگیزه میشویم فکر میکنیم با همان مشکل قبلی روبهرو شدهایم. در حالی که بی انگیزگی شامل دستهای از مشکلات میشود که تمایزهای فراوانی میان آنها وجود دارد. اگر فقط یک توضیح برای بی انگیزگی در اختیار داشته باشید، هربار همان راهکارهای تکراری را برای برطرف کردن آن به کار میبرید. اغلب مردم راهکارشان از این قرار است: هدفی بگذار، سختتر تلاش کن، یادداشتهای تعهد بنویس تا تو را به جلو هل بدهد. زندگیات را بر طبق فهرست کارهایی که باید انجام بدهی و برنامههای افزایش بهرهوری در تعقیب اهدافت پیش ببر.» اما این راهکارها در برخورد با اغلب انواع بی انگیزگی بیفایده هستند. حتی در برخی موارد میتوانند بی انگیزگی شما را تشدید کنند.
به طور خلاصه بی انگیزگی، تعهد نداشتن به عمل است و دلایل زیادی برای ابتلای به آن در افراد وجود دارد. وقتی دربارهی انواع مختلف بی انگیزگی اطلاعات خود را افزایش بدهید تمایز بین آنها را متوجه میشوید. آگاه بودن نسبت به این تمایزها کمک میکند ابزار متناسب را برای بازیابی انگیزهتان به کار ببرید.
انواع بی انگیزگی و راهکارهای آن
۱. بی انگیزگی ناشی از ترس
حتی اگر خودتان انتخاب کرده باشید که در حیطهای به خصوص قدم بگذارید، اگر بترسید بخشی از وجودتان مصرانه از پیشروی شما جلوگیری خواهد کرد. ترس موجب کندی شما میشود و حسِ تردید و احتیاط را در شما بیدار کند. البته این مسئله میتوانند به نفع شما باشد اما گاهی ترسها پیامد تصورات ما هستند و نه مبتنی بر ارزیابی صحیح واقعیتهای موجود. اگر ترسهایتان به اندازهی کافی قدرتمند باشند، حتی باوجود اشتیاق شما برای پیشروی، آن بخش از وجودتان که مایل به حفظ امنیت شماست اجازه نمیدهد به سوی حیطهای قدم بردارید که برایتان هم خواستنی است هم امن.
غلبه بر ترسها
در این دست موقعیتها برای بازیابی انگیزه باید با ترسهایتان کنار بیایید. ترسهای خودتان را نام ببرید تا در معرض دید شما قرار بگیرند. یادتان نرود که از ترسهایتان مهربانانه تشکر کنید، هرچه باشد قصد آنها حفاظت از شماست. سپس دربارهی ترسهایتان از خود سؤال بپرسید. «چرا از این اتفاق میترسم؟» «چقدر احتمال دارد که این اتفاق واقعا رخ بدهد؟» با این کار برخی از ترسهای شما خودبهخود از بین میروند.
به ترسهایی که با این کار از بین نرفتهاند دقت کنید. این ترسها میخواهند دربارهی تحقیقاتی که لازم است انجام بدهید، دربارهی ابهاماتی که باید برطرف شوند، اطلاعاتی که باید به دست بیاورید و راهکارهای مدیریتی که باید به کار ببندید چه چیزی را به شما یادآوری کنند؟ با استفاده از خِرد حاصل از ترسهایتان در برنامهریزی برای ترسهایتان احترام قائل میشوید. نهایتا اینکه تغییراتی که قرار است ایجاد کنید را در گامهای کوچک پیش ببرید و فقط روی چند قدم کوچک روبهرویتان متمرکز شوید. این کار ترسهای شما را آرام خواهد کرد.
۲. بی انگیزگی ناشی از هدفگذاری اشتباه
مارتا بک (Martha Beck) برای فهمیدن انگیزه مدلی عالی در اختیار ما میگذارد. او اینطور توضیح میدهد که ما دو نوع خود را در روانمان تجربه میکنیم خودِ ذاتی و خودِ اجتماعی. خود ذاتی ما همان بخش از روان ماست که خودانگیخته، خلاق و بازیگوش است؛ این بخش میداند چه چیزهایی برای شما بیشترین اهمیت را دارد. خودِ اجتماعی با تولد شما شروع به شکلگیری میکند، قوانین خانواده و اجتماع را میآموزد و سخت در تلاش است که با وادار کردن شما به اطاعت از این قوانین از شما محافظت کند.
تمام پیامهای گوناگونی که در مدت زندگیمان دریافت میکنیم ما را به بردگان اجتماع تبدیل میکند. زیرا ما مشتاق هستیم خانواده و جامعهمان را تحت تأثیر قرار بدهیم. وقتی احساس میکنید بیانگیزهاید به این دلیل است که هدفهایی را تعیین کردهاید که منحصرا نشئت گرفته از خواستههای خود اجتماعیِ شما هستند. این نوع تعیین هدف شما را از مسیری که خود ذاتیتان میخواهد دنبال کنید دور میکند. به همین دلیل خود ذاتی برای کند کردن حرکت شما از ترفند بی انگیزگی استفاده میکند و تلاش میکند شما را نسبت به اهداف سمّی انتخابیتان دلسرد کند.
هدفگذاری صحیح
زمانی را به مرور اهدافتان اختصاص بدهید. به این علت که خودِ حیاتی ماهیت غیرکلامی دارد درک آن از طریق بدنتان به راحتی ممکن است. یک به یک به اهدافی فکر کنید که در سر میپرورانید. به واکنشهایی که بدنتان نسبت به هر هدف از خود نشان میدهد توجه داشته باشید. زمانی که مشاهده کردید بدنتان (و به خصوص تنفس شما) نشانههایی از فشار و انقباض بروز میدهد نشانهی نسبتا مهمی است که یادآوری میکند هدفی که به آن فکر میکنید یک هدف سمّی است. اگر شاهد واکنش انقباصی در بدنتان بودید هدف فعلیتان را دور بیندازید و تمام پندارهای ذهنیای که به شما میگوید در زندگی چه «باید» بکنید را مورد پرسش قرار دهید. در عوض ببینید با فکر کردن به چه چیزهایی لبخند ناخودآگاهی به لبتان میآید، چه چیزی است که باعث میشود زمان را فراموش کنید. سپس به جای اهداف سمّی، روی آنها هدفگذاری کنید.
۳. بی انگیزگی ناشی از واضح نبودن خواستهها
همین حالا اندکی صبر کنید و بگویید چه میخواهید؟ اگر نتوانید آگاهانه و شفاف خواستههایتان را در ذهن بگذرانید آینده چیزی جز تصویری مبهم برایتان نخواهد بود. آنچه برای ما انسانها آشنا باشد خوشایند هم هست، از طرفی ما نسبت به مسائل ناآشنا و مبهم مقاومت داریم. از آنچه برایمان آشناست جدا نمیشویم و در عوض آن را دوباره و دوباره خلق میکنیم. بی انگیزگی برای عمل هنگامی که نمیدانید قرار است چه چیزی بیافرینید مسئلهی دور از انتظاری نیست. چرا که ترجیح میدهید با واقعیت جاریِ «آشنای» خودتان زندگی کنید.
شفافسازی خواستهها
اگر میخواهید چیزی را بیافرینید که با تجربههای آشنای شما متفاوت است، اینکه بدانید چه چیزی نمیخواهید کافی نیست. در عوض باید از آنچه میخواهید مطلع باشید. برای خلق احساس آشنایی با نتایج تازهای که به دنبالش هستید به تصویری واضح و روشن از خواستههایتان نیاز دارید. آشنایی به وسیلهی این تصویرها کمک میکند تا بتوانید با آرامش به دنبال آنها بروید. برای بیان واضح و شفاف خواستههایتان و دلایلی که برای آنها دارید زمان کافی اختصاص بدهید.
۴. بی انگیزگی ناشی از تعارض ارزشها
ارزشها عقایدی هستند که فرد باور دارد در زندگی از اهمیت برخوردارند. تعارض ارزشها زمانی بروز میکند که دو یا چند ارزش مهم شما همزمان نتوانند در یک موقعیت خاص تأمین شوند. در این حالت برای درک اینکه چه چیز واقعا برایتان اهمیت دارد سخت تلاش میکنید. وقتی احساس تعارض میکنید بین ارزشها به این سو و آن سو کشیده میشوید. ممکن است خیز ناگهانی کوتاه مدتی از انگیزه را برای انجام کاری تجربه کنید و بعد بیانگیزه شوید و به سراغ کار دیگری بروید. ممکن است انگیزهتان را به تمامی از دست بدهید زیرا انرژیِ هدر رفتهی ناشی از مواجهه با تعارض درونی به سرعت فرسایش ایجاد میکند و جان انگیزههایتان را میگیرد.
کنارآمدن با تعارضات ارزشی
باید تعارض ارزشی را که به آن دچار شدهاید درک کنید. سپس بین بخشهایی از وجودتان که حامی ارزشهای متعارضاند نقش میانجی را برعهده بگیرید تا مجددا مانند یک تیم با همکاری هم عمل کنند.
ابتدا بفهمید تعارض میان کدام ارزشهای درونیتان وجود دارد. کاغذ و قلم را بردارید و از وسط صفحه یک خط عمودی رسم کنید تا دو ستون داشته باشید. در هر ستون دربارهی دو مسیر متفاوتی که به سمت آن کشیده میشوید بنویسید. در نهایت به طور خلاصه ذکر کنید هر یک از بخشهای وجودتان چه خواستهای از شما دارد. حالا یکی از دو ستون را انتخاب کنید و اطلاعاتی که نوشته اید را در پاسخ به این سوالات طبقهبندی کنید: «چرا این بخش از وجودم چنین خواستهای دارد؟ آرزویش این است که با رسیدن به این خواسته به چه دست پیدا کند؟» تا زمانی که احساس کنید خواستهی نهایی آن بخش از وجودتان را دریافتهاید به پرسیدن سؤال و نوشتن جواب آنها ادامه بدهید. آنگاه همین کار را برای ستون بعدی انجام بدهید و برای وقتی که به سطحی میرسید که پاسخهای هر دو ستون یکسان میشوند آماده باشید.
سرانجام زمانی که به جمعبندی برسید میبینید تمام بخشهای وجودتان همیشه خواستهای مشترک را دنبال میکنند. به این دلیل ساده که همهی آنها بخشی از شما هستند. بهعبارت دیگر هر دو بخش وجودتان نهایتا یک خواسته دارند ولی برای تأمین آن راهکارهای متفاوتی را ترجیح میدهند. حالا که فهمیدید خواستهی واقعیتان چیست نوبت ارزیابی راهکارهای مورد حمایت هر یک از بخشهای درونیتان و تصمیمگیری درمورد انتخاب راهکار برتر است.
اغلب وقتی خواستهی واقعیتان را شفاف میکنید راهکارهای تازهای برای به دست آوردنش به ذهنتان میرسد که قبلا متوجهی آن نبودهاید. گاهی هنگام انجام این تمرین راهی پیدا میکنید که تمام ارزشهای شما را پوشش میدهد اما گاهی این اتفاق ممکن نیست.
اگر برای بررسی ارزشهایتان وقت گذاشتید و آگاهانه انتخاب کردید که برای مدتی یک ارزش را نسبت به ارزش دیگر در اولویت قرار بدهید، این شفافیت همچنان حس تعارض درونی شما را تخفیف میدهد و انگیزه را به شما باز میگرداند. مثلا اگر برای مدتی به خاطر امتحانات از بازیهای کامپیوتری صرف نظر کنید این انتخاب آگاهانهی شما بوده است که به طور موقت یک ارزش را به دیگری ترجیح دادهاید.
۵. بی انگیزگی ناشی از نداشتن استقلال عمل
شکوفایی انسان در گرو داشتن استقلال عمل است. همهی ما یک بخش مرکزی برای تصمیمگیری در مغزمان داریم که نیاز به تمرین دارد. تحقیقات نشان میدهد که این مرکز تصمیمگیری در مغز افراد افسرده به صورت کامل رشد نکرده است. علاوه بر این در این تحقیقات با تمرین دادن این بخش از مغز با گرفتن تصمیم، افسردگی اغلب ناپدید میشود.
دنیل پینک (Daniel Pink) در کتابش با نام انگیزه اشاره میکند که وقتی صحبت از کار خلاقانه در میان باشد، داشتن کمی استقلال عمل برای تصمیمگیری راجع به اینکه چه کاری، چه وقت، چگونه و با چه کسی انجام شود، جرقهای است برای روشن کردن و برپا داشتنِ آتشِ انگیزه، خلاقیت و بهرهوری.
بهدست گرفتن استقلال عمل
ببینید که در راه رسیدن به اهدافتان چقدر استقلال عمل دارید. آیا محدودیتها و کنترلهایی سر راهتان است؟ ببینید چگونه میتوانید به مرور استقلال عمل بیشتری را وارد وظایف، زمان، تکنیکها، مکان و گروهتان کنید. اگر برای کسی کار میکنید با او صحبت کنید و بخواهید که استقلال عمل بیشتری در برخی حوزههای بهخصوصِ کارتان به شما بدهد.
۶. بی انگیزگی ناشی از فقدان چالش
چالش عنصر اساسی دیگری در انگیزه است که برخی نویسندگان مانند دنیل پینک و میهای چیکسِنتمیهایی (Mihaly Csikszentmihalyi) نویسندهی کتاب «سیالی: روانشناسی تجربهی بهینه» توجه ما را به آن جلب کردهاند. هنگام رودررویی با چالشها نقطهای خوشایند وجود دارد. چالشهای بیش از حد سخت ترسهای فلجکننده ایجاد میکنند و انگیزه را از بین میبرند (مورد شماره ۱ را ملاحظه کنید). و وقتی سختیِ چالشها ناچیز باشد فرد به سرعت دچار کسالت شده و حفظ انگیزه به کاری سخت بدل میشود. انسانها ذاتا موجوداتی فعال و در حال رشد هستند و به چالش دائمی برای دستیابی به مهارت نیاز دارند. بدون چالش، خودِ ذاتی ما وارد عمل میشود و با بیانگیزه کردنمان این پیام را به ما میدهد که از مسیر مناسبمان دور افتادهایم.
تعیین اهداف چالشبرانگیز
اهداف و طرحهایی که دنبال میکنید را مرور کنید. آیا آنها شما را به چالش وا میدارند؟ آیا برای رسیدن به این هدفها و برنامهها لازم است رشد کنید یا تنها در کنج آسایشتان با انجام کارهایی که میدانید از پسش برمیآیید مشغول درجا زدنید؟ سعی کنید اهدافتان را ارتقا بدهید تا کمی چالشبرانگیزتر بشوند. در پروژههایی که برای انجام آنها لازم است رشد کنید یا یکی دو مهارت تازه بیاموزید دخیل شوید، تا خودتان را در معرض محرکها قرار بدهید.
۷. بی انگیزگی ناشی از سوگ
سوگ یعنی درد و غمِ از دست دادن. ما انسانها در آغازِ هر تغییری وارد مرحلهی پرسشگری از خودمان میشویم. در این مرحله ما توانایی و الزامِ خود را برای چسبیدن به وضعیت فعلی بررسی میکنیم و بابت فقدانهایی که با ایجاد تغییرهای عمده دچارش خواهیم شد به سوگ مینشینیم. سردرگمی، تردید به خود، بدگمانی به دنیای پیرامونمان و احساس فقدان، علائم متداولی هستند و هرچه تغییر بزرگتر باشد این علائم شدیدتر بروز میکنند. گاهی حتی دچار افسردگی خفیف و کنارهگیری اجتماعی میشویم. مارتا بک (Martha Beck)، جامعهشناس و مربی رشد شخصی، نام این مرحله را «مرگ و تولد دوباره» گذاشته است. با حجم زیاد احساسات سوگ، ترس، و فقدانی که در این مرحله تجربه میشود بی انگیزگی اتفاقی طبیعی است.
پذیرش رنج و غم و سپردن آن به زمان
اگر به تازگی دچار ضربهی روحی یا فقدان شدهاید یا در حال تجربهی یک تغییر بزرگ هستید و علائم شدید «مرگ و تولد دوباره» به سراغتان آمده است، تلاش نکنید به خودتان انگیزه بدهید و عامدانه تغییری در حالتان ایجاد کنید. نمیتوانید یک شبه سوگواری را به سرانجام برسانید و وابستگیهایی را که به زندگی گذشته و روش تفکر قدیمیتان دارید رها کنید. و نمیتوانید بدون طی کردن مرحلهی مرگ و تولد دوباره مستقیما به مرحلهی «رؤیاپردازی و طرح ریزی» قدم بگذارید.
شما باید فضای زیادی برای پختگی و تأمل در اختیار خودتان قرار بدهید. با مصرف غذای مناسب، استراحت و ورزش از بدنتان مراقبت کنید. احساسات سوگواری، سردرگمی و ترسهایتان را با افرادی که مهربانانه به شما گوش میکنند در میان بگذارید. با آدمهای مهربان و طبیعت در ارتباط باشید تا خودتان را بازبیابید. احساسات و افکارتان را تمام و کمال بپذیرید، زیرا همهشان طبیعی و بیخطرند. روزها را یک به یک پشت سر بگذارید و به خودتان سخت نگیرید. در این مرحله گیجی، فراموشی و ناشیانه عمل کردن همگی طبیعی به حساب میآیند. وقتش که برسد سوگواری تمام میشود. اگر آن را با آرامش بپذیرید و سوگتان را ابراز کنید این اتفاق زودتر از زمانی رخ میدهد که آن را انکار یا سرکوب نمایید.
۸. بی انگیزگی ناشی از تنهایی
این دلیل به خصوص برای افرادی که به تنهایی در خانه کار میکنند اهمیت دارد. همهی ما روزهایی دچار خانهزدگی میشویم، دلمان نمیخواهد کار کنیم و ترجیح میدهیم با دوستانمان برای تفریح و بازی بیرون برویم. شاید به خاطر اینکه انسان موجودی اجتماعی است خود ذاتیِ او گاهی هوس میکند با دیگران ارتباط برقرار کند. برای همین تلاش میکند با بیانگیزه کردن فرد نسبت به کاری که انجام میدهد و ایجاد وقفه در آن برای وقت گذراندن با دیگران فرصتی ایجاد کند تا به نیازش پاسخ بدهد.
بیرون آمدن از لاک تنهایی
وقفهای در کارتان بیندازید و به دیدن کسی بروید که از بودن با او لذت میبرید. احتمالا از اثری که این دیدار روی انگیزهتان میگذارد شگفتزده میشوید. و زمانی که به سر کارتان باز میگردید احساس میکنید بهرهوریتان بالا رفته و کارها آسانتر شدهاند. علاوه بر این در جستوجوی راههایی برای افزایش شبکههای کاری و مشارکتهای انتفاعی در شغلتان باشید تا کمتر احساس تنهایی کنید.
۹. بی انگیزگی ناشی از فرسودگی
افراد تیپ شخصیتی نوع A مردمی جاهطلب و رقابتجو هستند و اغلب احساس میکنند از زندگی عقب افتادهاند. گاهی حتی وقتی برای انجام کارها از مرزهای قابل تحمل عبور کردهاند دربارهی کارهای نکردهشان درگیری ذهنی پیدا میکنند.
اگر همیشه احساس خستگی میکنید، برای معاشرت با دیگران انرژی ندارید و ایدهی وقت گذرانیِ بیهوده شما را بیشتر از انجام کارهای موردعلاقهی همیشگی جذب میکند، احتمالا برای مدتی طولانی است که فشار زیادی را به خودتان تحمیل کردهاید و ممکن است دچار فرسودگی شده باشید.
خودِ ذاتی شما همیشه تلاش میکند به شما انگیزه بدهد تا به سمت مهمترین نیازهایتان حرکت کنید و از اهداف، برنامهها و روشهای کاریای که شما را از اشتیاقهایش دور میکند فاصله بگیرید. از این رو زمانی که دچار فرسودگی میشوید و به خواب نیاز دارید خودِ ذاتیتان ممکن است حتی انگیزهی کارهای همیشه مورد علاقهتان را از بین ببرد، فقط به این دلیل که شما را وادار کند تا به نیازهای اساسیتان رسیدگی کنید.
مقابله با فرسودگی
بخوابید. و وقتی به قدر کافی خوابیدید میتوانید با فکر باز و با در نظر گرفتن خودِ ذاتیتان دربارهی آنچه برای شما بیشترین اهمیت را دارد فکر کنید. شیوههای معقول و قابل ادامه دادن را پیدا کنید تا بتوانید کارهایی را که برای شما مهم هستند بیشتر اما بدون دچار شدن به فرسودگی انجام بدهید.
۱۰. بی انگیزگی ناشی از عدم اطلاع از مرحلهی بعد
حتی اگر هدف نهاییتان را خوب و واضح تصویر کرده باشید ممکن است اگر آن را به اهداف کوچکتر تقسیم نکنید در هنگام عمل به آن دچار رکود، سردرگمی و بی انگیزگی بشوید. برخی پروژهها کوچکاند و آنقدر آشنا هستند که به برنامهریزی نیاز ندارند. اما اگر غالبا نگران مرحلهی بعدی هستید و برنامهی شفاف مرحله به مرحله ندارید این مسئله میتواند منبع بی انگیزگی شما باشد.
برنامهریزی برای رسیدن به اهداف
اگر میخواهید جریان انگیزهتان تا رسیدن به هدف در تمام مراحل یکنواخت باقی بماند، برنامهای شفاف برای رسیدن به هدفتان در نظر بگیرید و برای رسیدن به هر مرحله زمان مشخصی را در تقویمتان تعیین کنید. بگذارید ترسها به شما نشان بدهند که خطرات بالقوهی برنامهتان که به مدیریت نیاز دارند کدامها هستند. تمام نگرانیهایی که با جملهی «نمیدانم چگونه» شروع میشوند را روی کاغذ بیاورید و آن را به سؤالی برای تحقیق و جستوجو تبدیل کنید. قدم اول در هر برنامهای تحقیق است. ضمن اینکه طی مسیر به سؤالات تازهای برمیخورید، بنابراین حفظ روحیهی جستوجوگری باید بخشی از برنامهی شما هنگام عملی کردن هر یک از مراحل رسیدن به هدفتان باشد. نهایتا اینکه از خودتان بپرسید برای رسیدن به هدف نهایی باید به چه هدفهای کوچکتری دست پیدا کنم، سپس ضربالعجلی برای آنها در نظر بگیرید.
هدفگذاری و اجبار کردن خود به ادامهی مسیر اغلب جواب نمیدهد
اغلب از هدفگذاری، برنامهریزی، سازماندهی و رعایت ساختارهای الزامآور به عنوان راهحل نهایی برای برطرف کردن بی انگیزگی یاد میشود. راهحلهای جادوییِ که دوباره خلاقیت و بهرهوری را به شما باز میگرداند. اما به خاطر بسپارید که این روشها تنها در مورد برخی دلایل بی انگیزگی کارساز هستند. در مورد بسیاری از دلایل بی انگیزگی هدفگذاری، برنامهریزی، سازماندهی و رعایت ساختارهای الزامآور تنها بی انگیزگی شما را افزایش خواهند داد.
حالا نوبت شماست که از خود بپرسید:
آیا توانستید نوع بیانگیزگیای را که بیشتر از همه با آن دست و پنجه نرم میکنید پیدا کنید؟
آیا در حال حاضر اسیر بیانگیزگی هستید؟
نیاز شما چیست و کدام راهکار انگیزشی میتواند به این نیاز پاسخ بدهد؟
برگرفته از: lifehack