محققان روانشناسی برای بررسی مسائل روانی، دست به آزمایشهای مختلفی زدهاند که برخی از آنها بسیار خطرناک بوده است. یکی از این آزمایشهای خطرناک، آزمایش زندان استنفورد است که در این مقاله به شرح جزئیات آن پرداختهایم.
آزمایش زندان استنفورد
یکی از معروفترین و خطرناکترین آزمایشهای روانشناسی که تاکنون انجام شدهاست، آزمایش زندان استنفورد است. در این آزمایش که به سرپرستی دکتر فیلیپ زیمباردو در دانشگاه استنفورد در سال ۱۹۷۳ انجام شد، چند دانشجوی سالم از نظر روانی به صورت آزمایشی نقشهای زندانی و زندانبان را پذیرفتند.
هدف از آزمایش
زیمباردو و همکارانش میخواستند بدانند که آیا بیرحمیهای گزارششده از زندانبانها به ویژگیهای سادیسمی زندانبانها مربوط است یا بیشتر بهدلیل محیط خود زندانهاست.
ممکن است شخصیت زندانیها و زندانبانها بهگونهای است که باعث چنین درگیریهایی میان آنها میشود. مثلا زندانیها به قانون و مقررات احترام نمیگذارند و زندانبانها هم سلطهجو و پرخاشگر هستند. یا اینکه زندانیها و زندانبانها به دلیل ساختار سفت و سخت محیط اجتماعی زندانها با یکدیگر رفتار خصومتآمیزی دارند.
زیمباردو معتقد بود، این موقعیت و شرایط زندان است که باعث میشود این افراد با یکدیگر چنین رفتاری داشته باشند و ویژگیهای شخصیتی افراد نقشی در این رابطه ندارد.
فرآیند آزمایش
زیمباردو برای بررسی نقش زندانیها و زندانبانها در محیطهای زندان، زیرزمین ساختمان روانشناسی دانشگاه استنفورد را شبیه زندان کرد و از داوطلبان خواست که در آزمایش مربوط به بررسی اثرات روانشناختی زندگی در زندان شرکت کنند.
۷۵ شرکتکننده به این درخواست پاسخ مثبت دادند. سپس با انجام مصاحبه و تستهای روانشناسی شخصیت، داوطلبانی را که مشکلات روانشناختی، ناتوانیهای پزشکی یا سابقه ارتکاب جرم یا سوءمصرف مواد داشتند، حذف کردند. درنهایت ۲۴ داوطلب که بیشترین ثبات فیزیکی و روانی را داشتند، کاملا به بلوغ رسیده بودند و رفتارهای ضداجتماعی از خود نشان نداده بودند را انتخاب کردند. این داوطلبان پیش از این تحقیق، یکدیگر را نمیشناختند و قرار شد برای شرکت در آزمایش، روزی ۱۵ دلار حقوق بگیرند.
داوطلبان به طور تصادفی برای بازی در نقش زندانی یا زندانبان در محیط شبیهسازی شدهٔ زندان، انتخاب شدند. از میان این افراد دو نفر به صورت ذخیره باقی ماندند و یک نفر هم از آزمایش خارج شد. در نهایت ۱۰ زندانی و ۱۱ زندانبان انتخاب شدند.
با زندانیها درست مانند مجرمان واقعی رفتار شد. آنها بدون اینکه از قبل اطلاع داشته باشند، در خانههای خود دستگیر و به ایستگاه پلیس محلی انتقال داده شدند. از آنها انگشتنگاری و عکسبرداری شد و مشخصاتشان در دفتر پلیس ثبت شد.
سپس آنها را چشمبسته به سازمان روانشناسی دانشگاه استنفورد انتقال دادند، جاییکه زیمباردو، زیرزمین آن را با ساخت در و پنجره و دیوارهای میلهای و سلولهای کوچک، شبیه زندان کرده بود. در اینجا مرحله فردیتزدایی (فاصله گرفتن از هویت اصلی) آغاز شد.
وقتی زندانیها وارد زندان شدند، آنها را کاملا برهنه و شپشزدایی کردند. سپس به آنها لباس زندان و مکانی برای خواب دادند. در ضمن تمام وسایل شخصیشان را هم از آنها گرفتند. به آنها یونیفورم دادند و قرار شد که فقط با عددی که به آنها اختصاص داده میشود، شناخته شوند.
استفاده از اعداد شناسایی به این دلیل بود که زندانیها احساس ناشناس بودن کنند. هر زندانی را باید با این اعداد فرا میخواندند و زندانیها هم باید یکدیگر را با اعداد شناسایی، صدا میکردند.
روی لباس زندانیها، اعداد شناساییشان دوخته شده بود. آنها زیرپوش هم نداشتند. همچنین یک کلاه نایلونی تنگ هم موهای آنها را میپوشاند و مچ پاهایشان با یک زنجیر بسته شده بود.
تمام نگهبانها عینکهای آفتابی خاصی به چشم زده بودند تا نتوانند با زندانیها تماس چشمی داشته باشند. سه نگهبان، شیفتهای کاری هشت ساعته داشتند و نگهبانهای دیگر آماده باش بودند. به نگهبانان قوانین و مقررات زندان را توضیح دادند و به آنها دستور دادند که احترام زندانیها را حفظ کنند. اجازه هیچ نوع خشونت فیزیکی هم نداشتند.
زیمباردو به عنوان محقق به بررسی رفتار نگهبانها و زندانیها پرداخت و در عین حال ناظر زندان، یعنی زندانبان، هم بود.
نتایج اولیه
در مدت زمان کوتاهی نگهبانها و زندانیها با نقشهای جدید خود سازگار شدند.
اثبات قدرت و اختیار
چند ساعت اول آزمایش، برخی از نگهبانها شروع به آزار و اذیت زندانیها کردند. زندانیها ساعت ۲:۳۰ صبح با چند بار سوت زدن از خواب بیدار و با اعداد مخصوصشان فراخوانده میشدند. گفتن این اعداد روشی بود تا زندانیها با اعداد شناسایی خود آشنا شوند. مهمتر از همه، نگهبانها با استفاده از این اعداد میتوانستند زندانیها را به خوبی کنترل کنند.
خیلی زود، زندانیها همچون یک زندانی رفتار کردند. آنها در مورد مسائل زندان و وقت زیادی که داشتند با یکدیگر صحبت کردند و البته از دیگر زندانیها به نگهبانها خبررسانی هم میکردند. آنها به مرور قوانین زندان را بسیار جدی گرفتند، بهگونهای که احساس میکردند اگر قانونی را نقض کنند، عواقب بد آن را خواهند دید. برخی از زندانیها حتی از نگهبانهایی طرفداری میکردند که با زندانیهای ناقض قوانین برخورد کرده بودند.
تنبیه بدنی
زندانیها با جملات توهینآمیز و دستورات بیاهمیت تحقیر میشدند، به آنها کارهای بیهدف و کسلکننده داده میشد و نگهبانها با آنها رفتار انسانی نداشتند. رایجترین شکل تنبیه بدنی که نگهبانها روی زندانیها اعمال میکردند، حرکت پوشآپ (شنای سوئدی) بود. یکی از نگهبانها پای خود را روی کمر یکی از زندانیها گذاشت که داشت شنای سوئدی انجام میداد و باقی نگهبانها روی کمر بقیهٔ زندانیها نشستند تا انجام این حرکت را برای آنها سختتر کنند.
اثبات استقلال
اولین روز آزمایش بدون هیچ حادثهای گذشت. اما صبح روز دوم نگهبانها متوجه شورشی از سوی زندانیها شدند و آنها اصلا آمادگی مقابله با چنین وضعیتی را نداشتند.
روز دوم آزمایش، زندانیها کلاههایشان را از سر برداشتند، اعداد روی لباسشان را کندند و تختهایشان را پشت در گذاشتند و خودشان را در سلولهایشان حبس کردند. نگهبانها نیروی کمکی خواستند. سه نگهبان آمادهباش وارد معرکه شدند و نگهبانهای شیفت شب هم به طور داوطلبانه به کار خود ادامه دادند.
سرکوب شورش
نگهبانها با استفاده از کپسولهای آتشنشانی، که دیاکسید کربن خنککنندهٔ پوست از آن منتشر میشد، این اقدام زندانیها را تلافی کردند و زندانیها را مجبور کردند که از درهای زندان فاصله بگیرند. سپس نگهبانها به زور وارد سلولها شدند، زندانیها را برهنه کردند، تختها را بیرون بردند و سردسته زندانیهای شورشی را به سلول انفرادی فرستادند. نگهبانها با این کار توانستند باقی زندانیها را بترسانند و آنها را کنترل کنند.
امتیازهای ویژه
یکی از سه سلول زندان به نام «سلول ویژه» معرفی شد. به سه زندانی که در شورش کمترین دخالت را داشتند امتیازهای ویژهای داده شد. نگهبانها، لباسها و تختهای آن زندانیها را به آنها بازگرداندند و به آنها اجازه دادند تا موهایشان را بشویند و دندانهایشان را مسواک بزنند.
این زندانیها همچنین توانستند در حضور زندانیهای دیگر که به طور موقت امتیاز غذا خوردن را از دست داده بودند، غذای مخصوص بخورند. این روش، اتحاد بین زندانیها را از بین برد.
عواقب شورش
کمکم روابط بین نگهبانها و زندانیها تغییر کرد. تغییر در رفتار نگهبانها منجر به تغییر در رفتار زندانیها میشد. نگهبانها کاملا تحت کنترل محققان بودند و زندانیها هم کاملا به نگهبانها وابسته بودند.
همانطور که زندانیها وابستهتر میشدند، نگهبانها بیشتر از قبل با آنها توهینآمیز رفتار میکردند. آنها کاری میکردند تا زندانیها احساس حقارت کنند. هرچه این نوع رفتار نگهبانها بیشتر میشد، زندانیها مطیعتر میشدند. به همان نسبت هرقدر زندانیها مطیعتر میشدند، نگهبانها جسورتر و تهاجمیتر میشدند و دوست داشتند زندانیها اطاعت بیشتری از آنها داشته باشند. زندانیها هم که بابت هر چیزی به نگهبانها وابسته بودند، برای راضی نگهداشتن آنها، جاسوسی زندانیهای دیگر را میکردند.
زندانی شماره ۸۶۱۲
زندانی شماره ۸۶۱۲ پس از گذشت کمتر از ۳۶ ساعت از آزمایش، دچار اضطراب شدید، آشفتگی ذهن، خشم و گریهٔ غیرقابل کنترل شد.
پس از یک جلسه با نگهبانها، آنها به زندانی شماره ۸۶۱۲ گفتند که او ضعیف است، بنابراین اجازه خروج ندارد و نمیتواند از زندان بیرون برود.
زندانی شماره ۸۶۱۲ بعد از شنیدن این خبر، دست به رفتارهای دیوانهواری زد، فریاد میکشید، ناسزا میگفت و دچار خشم غیرقابل کنترلی شده بود. درنهایت روانشناسان با دیدن وضعیت روحی نامناسب او به این نتیجه رسیدند که باید او را آزاد کنند.
ملاقات والدین
روز بعد، نگهبانها یک ساعت ملاقات برای والدین و دوستان ترتیب دادند. آنها نگران بودند که اگر والدین زندانیها وضعیت آنها را ببینند، ممکن است اصرار داشته باشند فرزندانشان را آزاد کنند و به خانه ببرند. به همین دلیل، نگهبانها، زندانیها را شستند، به آنها لباس تمیز دادند و سلولهایشان را تمیز کردند. سپس به آنها شام مفصلی دادند و برایشان موسیقی پخش کردند.
پس از این بازدید، شایعهٔ یک نقشه فرار بزرگ در زندان پیچید. نگهبانها و محققان، از ترس فرار کردن زندانیها، از سازمان پلیس پالو آلتو (Palo Alto) و تسهیلات آنها کمک گرفتند.
نگهبانها دوباره سطح کنترل زندانیها را افزایش دادند و آنها را وادار به انجام دادن کارهای بیارزش و تکراری مانند تمیز کردن توالتها با دستهای خالی کردند.
کشیش کاتولیک
زیمباردو از یک کشیش کاتولیک که پیش از این در زندان کار میکرد، خواست تا از زندان او بازدید کند و ببیند که شرایط زندان تا چه اندازه واقعی است. نیمی از زندانیها به جای گفتن نامشان خود را با شماره شناساییشان معرفی کردند. کشیش با هرکدام از زندانیها که مصاحبه کرده بود، از او خواسته بودند برای آزاد شدن آنها، وکیل بگیرد.
زندانی شماره ۸۱۹
سرانجام زندانی شماره ۸۱۹ زمانیکه با کشیش صحبت میکرد، کنترل خود را از دست داد و با حالتی بسیار آشفته شروع به گریه کرد. روانشناسان زنجیر را از پای او باز کردند، کلاه را از سرش درآوردند و به او گفتند که به اتاق کنار حیاط زندان برود و استراحت کند. سپس به او گفتند که برایش غذا آوردهاند و میخواهند او را نزد پزشک ببرند.
زمانیکه این کارها انجام میشد، نگهبانها، زندانیهای دیگر را به صف کردند و با صدای بلند گفتند، « زندانی شماره ۸۱۹، یک زندانی بد است. کاری که او انجام داد، این محیط را دچار آشفتگی کرد.»
روانشناسها متوجه شدند که زندانی شماره ۸۱۹ این حرفها را شنیده و به اتاق برگشته است و به طور غیرقابل کنترلی گریه میکند. آنها سعی کردند او را وادار به ترک محل آزمایش کنند، اما او میگفت نمیتواند این کار را بکند، چون دیگران به او برچسب زندانی بد میزنند.
بازگشت به واقعیت
در نهایت زیمباردو به او گفت: «گوش کن، تو زندانی ۸۱۹ نیستی.» سپس نام او را گفت و ادامه داد، «تو ( …) هستی و من هم زیمباردو هستم. من روانشناس هستم، نه زندانبان و اینجا یک زندان واقعی نیست. آنها هم مثل تو دانشجو هستند، نه زندانی. بیا از اینجا برویم.»
زندانی ۸۱۹، دست از گریه برداشت، نگاهی به بالا انداخت و طوری که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده است گفت: «بسیار خوب، برویم.»
پایان آزمایش
تصمیم زیمباردو این بود که این آزمایش را به مدت دو هفته انجام دهد. اما روز ششم آن را متوقف کرد. کریستینا ماسلاچ، که اخیرا از مقطع دکترای دانشگاه استنفورد فارغالتحصیل شده است، با نگهبانها و زندانیها مصاحبه کرد، وقتی متوجه شد نگهبانها رفتار خوبی با زندانیها ندارند، به شدت به این آزمایش اعتراض کرد و با عصبانیت گفت: «این آزمایش و چنین رفتاری با این پسرها واقعا وحشتناک است!» از ۵۰ نفر یا بیشتری که از این زندان دیدن کرده بودند، فقط او اخلاقی بودن این آزمایش را مورد تردید قرار داده بود.
زیمباردو بعدها در سال ۲۰۰۸ گفت: «خیلی گذشت تا متوجه شوم که من به جای اینکه خود را یک محقق روانشناس بدانم، در نقش یک زندانبان فرو رفته بودم.»
نتیجه آزمایش
افراد خیلی زود با نقشهای اجتماعی که از آنها انتظار میرود در آن بازی کنند، سازگار میشوند، به ویژه اگر نقشهایی مانند نقش نگهبانهای آن زندان، بسیار کلیشهای و قالبی باشند.
محیط «زندان» نقش مهمی در ایجاد رفتار ددمنشانه نگهبانها دارد (هیچ کدام از افرادی که نقش نگهبان را داشتند، پیش از آزمایش، رفتارهای سادیسمی از خود بروز نداده بودند) بنابراین این آزمایش، میگوید رفتار نگهبانهابهخاطر موقعیتی است که در آن قرار داشتند نه ویژگی های شخصیتی آنها.
از نظر زیمباردو، دو فرایند زیر میتواند علت «اطاعت و تسلیم نهایی» زندانیها را شرح دهد:
- فردیتزدایی که میتواند رفتار داوطلبان شرکت در آزمایش، بهویژه نگهبانها را شرح دهد. در این حالت فرد آنقدر با ویژگیهای گروه عجین میشود که هویت و مسئولیت شخصی خود را فراموش میکند. رفتار نگهبانها به این علت سادیسمی شده بود که آنها احساس نمیکردند این نوع رفتار از وجود خودشان نشات میگیرد، بلکه معتقد بودند، این استاندارد و ویژگی شخصیتی نگهبانهاست. همچنین ممکن است به دلیل یونیفورمی که به تن داشتند، هویت فردی خود را از دست داده باشند.
- درماندگی آموختهشده هم میتواند علت اطاعت زندانی از نگهبانها را شرح دهد. زندانیها یاد گرفتند، هر کاری هم کنند، روی چیزی که برای آنها اتفاق میافتد، تأثیر بسیار کمی دارد. در این زندان مصنوعی، تصمیمهای غیرمنتظره نگهبانها باعث شد که زندانیها دست از تلاش دست بردارند. درماندگی آموختهشده، در علم روانشناسی به شرایطی اشاره میکند که در آن افراد طبق تجربیات گذشته (مانند سرکوفتها و ناکامیهای مداوم) به این نتیجه میرسند که هر کاری انجام دهند به موفقیت دست پیدا نمیکنند.
مصاحبه زیمباردو با داوطلبان شرکت در آزمایش
زیمباردو وقتی آزمایش تمام شد، با شرکتکنندگان در این آزمایش مصاحبه کرد. خلاصه این مصاحبه در زیر آورده شده است:
بیشتر داوطلبان گفتند نسبت به نقشی که داشتند، احساس مسئولیت و تعهد میکردند. این تحقیق برای آنها «واقعی» به نظر میآمد. یکی از نگهبانها گفته بود، « من از خودم تعجب کردم. زندانیها را مجبور میکردم اسم همدیگر را صدا بزنند و توالتها را با دستهای خالی بشویند. من آنها را درست مانند یک گله گاو میدیدم که باید مراقبشان باشم تا خطایی از آنها سر نزند.»
نگهبان دیگری گفت: «داشتن رفتار پر قدرت بسیار جالب است. حس قدرت میتواند بسیار لذتبخش باشد.» و نگهبان دیگری گفت: «یک بار هنگام بازرسی به سلول شماره ۲ رفتم و تخت یکی از زندانیها که تازه آن را مرتب کرده بود، به هم ریختم. زندانی هم دست من را گرفت و فریاد زد که تازه تختش را مرتب کرده است و نمیگذارد که من آن را به هم بریزم. او گلویم را سفت گرفت و در همان حال میخندید. من خیلی ترسیده بودم و به همین خاطر باتومم را درآوردم و به چانه او زدم، البته نه خیلی محکم ولی وقتی خودم را از دست او آزاد کردم، بهشدت عصبانی بودم.»
برای بیشتر نگهبانها سخت بود که باور کنند با زندانیها رفتار ظالمانهای داشتند. آنها این جنبه از وجودشان را که میتوانند دست به چنین کارهایی بزنند، باور نداشتند. زندانیها هم نمیتوانستند باور کنند که اینقدر مطیع، ترسو و وابسته شده بودند. چند نفر از آنها مدعی بودند که در شرایط معمولی نسبتا جسور هستند. وقتی در مورد نگهبانها از آنها پرسیده شد، آنها گفتند که سه نوع نگهبان در این زندان وجود داشت: برخی از نگهبانها خوب، برخی سختگیر اما منصف و برخی دیگر ظالم بودند.
ارزیابی بحرانی
بعدها بسیاری از نگهبانها مدعی بودند که آنها فقط داشتند نقش بازی میکردند. ازآنجا که نگهبانها و زندانیها نقش بازی میکردند، ممکن است رفتار آنها برگرفته از همان عواملی نباشد که در زندگی واقعیشان رخ میدهد. به این معنا که نمیتوان نتیجه این آزمایش را به زندگی واقعی تعمیم داد. این آزمایش از نظر اکولوژیکی، از اعتبار پایینی برخوردار است.
اما شواهد بسیاری وجود دارد که نشان میدهد داوطلبان آزمایش به محیط زندان طوری واکنش نشان میدادند که گویی واقعی است. مثلا ۹۰ درصد گفتگوهای خصوصی زندانیها که به وسیله محققان شنود میشد، مربوط به شرایط زندان بود و فقط ۱۰ درصد از آن گفتگوها به زندگی بیرون از زندان مرتبط بود.
نگهبانها هم هنگام استراحت، به ندرت از موضوعات شخصیشان صحبت میکردند –آنها یا در مورد «زندانیهای دردسرساز» یا مشکلات دیگر زندان صحبت میکردند یا اصلا حرفی نمیزدند. نگهبانها همیشه آمادهٔ خدمت بودند، حتی وقتی قرار بود بدون اضافه حقوق بیش از زمان کاریشان، کار کنند.
وقتی زندانیها به کشیش معرفی شدند، آنها به جای نام خود، شماره شناساییشان را گفتند. حتی برخی از آنها خواسته بودند که برای آنها وکیل بگیرند تا از زندان آزاد شوند.
در ضمن، این بررسی ممکن است از نظر کم بودن تعداد شرکتکننده در آزمایش، اعتبار جمعیتی هم نداشته باشد. همچنین فقط دانشجویان مرد آمریکا را شامل میشد. بنابراین نتایج این آزمایش را نمیتوان به زندانهای زنان یا کشورهای دیگر تعمیم داد. مثلا، آمریکا، فرهنگ فردگرایی دارد (و آنها به طور کلی کمتر با دیگران سازگاری دارند) و البته نتایج این آزمایش ممکن است در فرهنگهای جمعگرا (مانند کشورهای آسیایی) هم متفاوت باشد.
نقطهٔ قوت این تحقیق این است که روش ادارهٔ زندانهای آمریکا را تغییر داده است. به طور مثال، جوانانی که به جرایم فدرال متهم شدهاند، پیش از محاکمه، کنار زندانیهای بزرگسال قرار نمیگیرند تا از خطرات احتمالی خشونت علیه آنها در امان بمانند.
نقطهٔ قوت دیگر این بررسی این بود که رفتار مضر شرکتکنندههای آزمایش باعث شد تا انجمن روانشناسی آمریکا برای اداره زندانها دستورالعملهای اخلاقی رسمی آماده کند. اکنون بررسی ها و آزمایشهای روانشناسی قبل از اجرا باید به وسیله هیئت نظرسنجی نهادی (آمریکا) و کمیتهٔ اخلاق (بریتانیا) تایید شوند.
بررسی برنامههای تحقیقی باید به وسیله هیئت نظارت موسسههایی چون دانشگاهها، بیمارستانها و نهادهای دولتی انجام شود. این موسسهها فواید بالقوهٔ آزمایشها و خطرات احتمالی آنها، از نظر فیزیکی یا روانشناختی، را بررسی میکنند و حتی گاهی در روند تحقیق تغییراتی اعمال میکنند، سپس اجازه انجام تحقیق را میدهند. همچنین اگر خطر تحقیقی بسیار زیاد باشد، مانع از انجام دادن آن تحقیق میشوند.
مسائل اخلاقی
در خصوص موارد اخلاقی، انتقادهای بسیاری از این تحقیق شد، از جمله اینکه داوطلبان کاملا نمیدانستند که در این بررسی چه اتفاقی خواهد افتاد. زیرا خود زیمباردو نمیدانست آزمایش چگونه پیش خواهد رفت (آزمایش غیرقابل پیشبینی بود).
همچنین زندانیها نمیدانستند که در خانهٔ خودشان «دستگیر» میشوند. البته این موضوع به این دلیل بود که تا لحظات پیش از شروع آزمایش، محققان هنوز تایید پلیس را نگرفته بودند و البته آنها میخواستند روش دستگیریها، داوطلبان را شگفتزده کند.
اما این موضوع نقض قرارداد و تعهد اخلاقی خود زیمباردو بود که تمام شرکتکنندگان آن را امضاء کرده بودند.
داوطلبان شرکتکننده در نقش زندانی، در برابر صدمات روانشناختی محافظت نشده بودند و انواع اضطراب و حقارتها را تحمل کردند. مثلا، یک زندانی ۳۶ ساعت بعد چنان دچار مشکلات روحی شد که دیوانهوار فریاد میزد و گریه میکرد و تازه این موقع بود که او را آزاد کردند.
اما در دفاع از زیمباردو باید گفت، تجربههای احساسی پر اضطراب زندانیها از ظاهرشان قابل پیشبینی نبود. همچنین اجازه این تحقیق را سازمان تحقیقات دریایی، سازمان روانشناسی و کمیتهٔ آزمایشهای انسانی دانشگاه استنفورد داده بودند. این کمیته انتظار نداشت که داوطلبان زندانی، چنین واکنشهای شدیدی از خود بروز دهند. روشهای دیگری برای این آزمایش بررسی شده بود که کمتر موجب آشفتگی داوطلبان شود اما ممکن بود آزمایش نتایج مناسبی نداشته باشد.
برای افراد شرکتکننده در آزمایش، هفتهها، سپس ماهها و حتی چند سال بعد، جلسات گفتگو برگزار میشد تا مشخص شود که این بررسی، عوارض منفی طولانیمدتی روی آنها نگذاشته باشد که زیمباردو چنین عارضهای در داوطلبان آزمایش مشاهده نکرد.
همچنین زیمباردو معتقد است با انجام دادن این آزمایش، آنها توانستند رفتار انسان را بهتر درک کنند و اینکه چگونه میتوان جامعه را به سمتی پیش راند که دچار آشفتگی نشود.
اما سازمان دریایی ایالات متحده اعلام کرد که با توجه به این آزمایش علاقهای ندارد افراد بیشتری را زندانی کند، بلکه بیشتر علاقهمند است افراد شاغل در ارتش را آموزش دهد که چگونه از عهده اضطراب ناشی از اسارت برآیند.
آزمایش زندان استنفورد، اگرچه با انتقادهای بسیاری روبهرو شد اما توجه بسیاری را به خود جلب کرد و به یکی از خطرناکترین آزمایشهای روانشناسی تاریخ تبدیل شد. از این آزمایش، در سال ۱۹۹۲، مستندی با حضور دکتر فیلیپ زیمباردو و همچنین چندین فیلم دیگر، مانند آزمایش (سال ۲۰۱۰) و آزمایش زندان استنفورد (سال۲۰۱۵) ساخته شده است. همچنین سال ۲۰۰۱، فیلمی بر اساس کتابی به نام جعبهٔ سیاه ساخته شد که مضمون این کتاب، برگرفته از آزمایش زندان استنفورد بود.
نظر شما چیست؟
به نظر شما زندگی در محیطی بدون ساعت، بدون پنجره و چشمانداز بیرون و بیروح چگونه است؟ اگر به جای این زندانیها بودید و شما را برهنه میکردند، سرتان را میتراشیدند و رفتارهای تحقیرآمیزی با شما داشتند، چه احساسی داشتید؟ آیا چنین تجربهای روح و روانتان را به هم میریزد؟ اگر مسئولیت هدایت آزمایش زندان استنفورد با شما بود، به آزمایش ادامه میدادید؟ یا اینکه دوست دارید آزمایشی شبیه این آزمایش انجام دهید؟ ترجیح میدهید زندانی باشید یا زندانبان؟